«وداع
خاتمي با قدرت»؛ این تیتر برخی رسانهها در مورد اظهارات خاتمی بود؛
روزهای آخر خرداد بود که او در جمع زندانیان سیاسی قبل از انقلاب گفت که نه
میخواهم و نه میخواهند به قدرت بازگردم. آن روز تحلیلگران اینگونه
برداشت کردند که نمیخواهم شاید موضع شخصی خاتمی است اما منظور از
نمیخواهند چیست تا اینکه در روز یکشنبه مشخص شد خاتمی چه زیبا پیش بینی
کرده بود. 9 نماینده مجلس از جنس اصولگرا و جبهه پایداری که از تیزهوشی
خاتمی در خواندن دست آنها ناراحت بودند به وزیر دادگستری درخواست ممنوع
التصویری و ممنوع البیانی فردی را دادند که 8 سال رئیس جمهور بوده و امروز
از چهره های محبوب سیاسی جامعه است.
آن روز که خاتمی خبر عدم بازگشتش به
قدرت را اعلام کرد، آن گونه برداشت شد که او بنا به دلايل مختلف تصميم
گرفته باشد خود را از فضاي سياسي كشور دور نگه دارد تا هم حساسيتهاي سياسي
پيرامون وي كمتر شود و هم اينكه هجمه عليه گفتمان دوم خرداد كه با روي كار
آمدن حسن روحاني تشديد شده است كاهش پيدا كند. اما واقعيت قضيه زماني مشخص
ميشود كه به اين نكته توجه داشته باشيم كه «خاتمي» يك شخص يا يك
«رئيسجمهور» نيست؛ بلكه وي و جرياني كه پس از خرداد 76در كشور به وجود
آمد، نماد يك«گفتمان»، يك«فرهنگ» در تاريخ معاصر سياسي ايران تلقي ميشود.
گفتماني كه برخلاف ديگرجنبشهاي دموكراتيك تاريخ معاصر سياسي ايران مانند
تاريخ مشروطه وجنبش ملي شدن نفت، مدت زمان زيادي دوام آورده است و لايههاي
زيرين جامعه را با خود همسو كرده و بسياري از دغدغههاي خرده جنبشهاي
اجتماعي را نمايندگي و رهبري ميكند. در اين زمينه و براي تحليل وداع خاتمي
با قدرت، بررسي فضاي مدني دولت تدبير و اميد و وضعيت جريان اصلاحطلبي در
دولت حسن روحاني با دكتر محمدرضا تاجيك گفتوگو كرديم. محمدرضا تاجيك
دكتراي «تحليل گفتمان در سياست» را از دانشگاه اسكس انگلستان دريافت كرده و
از سال ۱۳۷۴ در دانشگاه شهيد بهشتي تدريس ميكند. دكتر تاجيك در دوران
رياستجمهوري سيد محمد خاتمي (۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴) مشاور رئيسجمهور و رئيس «مركز
بررسيهاي استراتژيك رياستجمهوري» بود.
وي درباره وداع خاتمي با قدرت
تصريح ميكند: «ممكن است عرصه سياست و قدرت امروز و فرداي ما خاتمي را
برنتابد، اما نميتواند خاتميسم را از متن به حاشيه بكشاند. خاتميسم جزئي
لايتجزا از تاريخ اكنون و آينده ما باقي خواهد ماند. ترديد نداشته باشيد
كه حتي اگر عدهاي با صداي بلند فرياد برآورند كه مرا با تو سر و كاري
نيست، در و ديوارِ آينده اين جامعه گواهي بدهند كاري هست» در ادامه متن
گفتوگوي «آرمان» با دكتر محمد رضا تاجيك را از نظر ميگذرانيد.
تحليل شما از وداع آقاي خاتمي از قدرت چيست؟ چرا ايشان عنوان كردهاند كه
«نسل ما بهتر است به قدرت باز نگردد» و «من نه ميخواهم و نه ميخواهند كه
به قدرت باز گردم»؟
خاتمي شخصيتي فاقد اراده معطوف به قدرت در معناي مرسوم و مألوف آن است.
قدرت، فيالنفسه، براي ايشان هدف نيست. به بيان ديگر، قدرت در نزد ايشان
هنوز تبديل به بند كفش سيندرلا نشده است و حاضر نيست براي نيل بدان به هر
حشيشي چنگ بزند و هر ناشايستهاي را شايسته و هر نابايستهاي را بايسته
كند. ايشان همچنين بهشدت دلمشغول امنيت وجودي و هستيشناختي اين مرز و بوم
كهن و مصالح و اقتدار ملي هستند. لذا در شرايطي كه احساس ميكنند كه
ورودشان به عرصه سياست و قدرت، موجب تشديد و تعميق حساسيتها، شكافها،
شيارها، دگرسازيها، سناريوسازيها و... ميشود، ترجيح ميدهند كه عطاي
قدرت را به لقايش ببخشند و آن را دو دستي تقديم شيفتگان آن كنند. اگرچه
برخي دوستان به اين روش و منش خاتمي انتقادها دارند، اما من معتقدم كه
«قدرت ميبشكند ابريق را»، و روزي فراخواهد رسيد كه قدرت، خود براي بازگشت
دوباره ايشان فرش قرمز خواهد انداخت.
چه آينده سياسي را براي آقاي خاتمي متصور هستيد؟
خاتمي ترجمان و تجلي يك گفتمان، يك قدرت، يك سياست متفاوت است. او يك فرد
نيست، يك ايده است، يك انديشه است، يك منش است، يك روش است. ممكن است عرصه
سياست و قدرت امروز و فرداي ما خاتمي را برنتابد، اما نميتواند خاتميسم
را از متن به حاشيه بكشاند. خاتميسم جزئي لايتجزا از تاريخ اكنون و آينده
ما باقي خواهد ماند. ترديد نداشته باشيد كه حتي اگر عدهاي با صداي بلند
فرياد برآرند كه مرا با تو سر و كاري نيست، در و ديوارِ آينده اين جامعه
گواهي بدهند كاري هست.
جريان اصلاحطلبي در كجاي عمر خود قرار گرفته است؟ چرا اصلاحطلبان از يك
جريان در صحنه و تاثيرگذار در دولت آقاي خاتمي به يك جريان در سايه در
دولت آقاي روحاني تبديل شده است؟
ضربالمثل معروفي است كه ميگويد اگر ميخواهي پوستت را حفظ كني، پوست
بينداز. جريان اصلاحطلبي دقيقا در هنگامههمين پوست انداختن قرار دارد.
بيترديد، اين «پوستانداختن» به معناي دور شدن از خودِ اصلاحي خود نيست،
به معناي به رنگ بتِ عيار درآمدن نيز نيست، بلكه به معناي فاصله انتقادي
گرفتن از خود و ديدن خودِ واقعي و حقيقي خود در آيينه حال و آينده جامعه
است. صرفا از اين رهگذر است كه ميتوانند در هر شرايطي آن كنند كه به عنوان
زنان و مردان آزادانديش و متعهد و مسئول و آگاه نسبت به مقتضيات و
استلزامات زمان و مكان بايد بكنند.
آيا گفتمان اعتدال ادامه اصلاحطلبي است؟
نميتوان از گفتماني به نام گفتمان اعتدال سخن گفت. ما در دوران پيشاتولد
يا پيشاتدوين اين گفتمان بهسر ميبريم. حتي اگر بتوان از «گفتماني در راه»
به نام گفتمان اعتدال سخن گفت، ترديدي نبايد داشت كه اين گفتمان اكنون در
مرحله جنيني خود است و هنوز براي تشخيص دختر يا پسر بودن، سالم يا ناقص
بودن، سفيد يا سياه بودن، زنده يا مرده، و طبيعي يا سزاريني به دنيا آمدنِ
آن، خيلي زود است. آنچه در آن ترديد نيست تكرار و بازتاب برخي مفاهيم و
ايدهها و آموزههاي اصلاحطلبي در پيكره و ساحت گفتماني اعتدالگرايي است.
با وجود اين جغرافياي مشترك مفهومي، جريان اعتدالگرايي را نميتوان
ادامه طبيعي و بديهي اصلاحطلبي فرض كرد.
گفتمان اعتدال چرا و چگونه و با چه هدفي شكل گرفت؟ با چه نقايصي همراه شد؟ آيا ميتوان به معناي واقعي از گفتمان اعتدال نام برد؟
اگرچه مفهوم اعتدال ريشه در ادبيات ديرينه اين مرز و بوم دارد، اما
اعتدال به مثابه يا به نام يك جريان يا يك گفتمان، در دامان شرايط
انتخاباتي متولد ميشود. لذا بيش و پيش از آنكه يك گفتمان معرفتي و انديشگي
باشد يك گفتمان سياسي است. به بيان ديگر، گفتمان اعتدالگرايي گفتماني است
نيازپرورده و شرايط پرورده، بنابراين صرفا از روي تساهل و تسامح ميتوان
از چنين گفتماني سخن گفت. قبلا هم متذكر شدهام كه از يك منظر گفتماني، يك
ايده و آموزه زماني جامه يك گفتمان را بر تن ميكند كه قبلا آدابي را
بهجا آورده باشد و شروطي را در خود لحاظ كرده باشد و از استعدادها و
شناسههاي خاص برخوردار گشته باشد.
از جمله آن آداب و اين شروط و شناسهها،
ميتوان به اين موارد اشاره كرد: 1- داراي كانون معنادهي مشخص و مستمر
باشد. بدين معنا كه بايد آبشخور منظري و نظري آن مشخص و معلوم باشد و تمامي
دالهاي تهي و شناور در طواف به گرد آن حائز سامان، معنا و مدلول شوند. 2-
تشكيل يك منظومه معنايي متفاوت از منظومههاي معنايي ديگر بدهد. به بيان
ديگر، بايد حريم و قلمرو معنايي خاص خود را داشته باشد. 3- متشكل از
زنجيره همارزي و زنجيره تمايزها و تفاوتها باشد. بدين معني كه بايد
مشخص شود كه خوديها و دگرهاي مفهومي آن كدامند. 4- مبتني بر دقايق واضح و
مبرهن گفتماني باشد. يعني از اين امكان و استعداد برخوردار باشد كه عناصر
گفتماني (مفاهيم خام) را ورز و صيقل داده و آنان را به صورت و هيبت «دقايق»
(عناصر غنيشده يا تدوين و مفصلبنديشده) درآورد. 5- داراي منطق و
سازوكارهاي تعريفشده جذب و حذف باشد. 6- از كرانه و هويتِ مشخص گفتماني
برخوردار باشد و چيستي و كيستي آن كاملا قابل تحديد و تعريف باشد.
بنابراين، به شبهگفتمانهايي كه صورتي «نه اين و نه آني» و «هم اين و هم
آني» دارند نميتوان گفتمان اطلاق كرد. 7- مبتني بر جزييات الاهي خاص باشد.
به بيان ديگر، داراي منطق و سازوكارهاي انعقاد كلام و توليد متن و متنيت
باشد.
افزون بر اين، بايد توجه داشته باشيم كه گفتمان، يك؛ نوعي ايدئولوژي
بهداشتي و پاستوريزه شده است. دو؛ با قدرت رابطهاي وثيق و تنگاتنگ دارد.
سه؛ مجموعه پيچيدهاي از روابط است كه دربردارنده روابطي از ارتباطات
ميان انسانها است. چهار؛ توصيفكننده روابط ميان رويدادهاي ارتباطي
انضمامي و ابژههاي گفتماني پيچيدهتر و انتزاعيتري همانند زبانهاست، اما
روابطي نيز ميان گفتمان و ابژههاي پيچيده ديگري، همچون ابژههاي موجود
در جهان مادي، افراد، روابط قدرت و نهادها وجود دارد، ابژههايي كه عناصري
هم پيوند در پراكسيس يا عمل اجتماعي هستند. پنج؛ مجموعهاي از روابط دروني و
بيروني ديالكتيكي است وشش؛ راهنماي كنش ذهني و عيني آدميان است.
با اين
تعريف، بعيد ميدانم كه تصويري از اعتدال و اعتدالگرايي به مثابه يك
«گفتمان» در سپهر ذهني و انديشگي حاملان اين مفهوم وجود داشته باشد، و بعيد
ميدانم اعتدال و اعتدالگرايي به مثابه يك تئوري راهنماي عمل اجتماعي و
سياسي و فرهنگي و اقتصادي و... پردازش شده باشد. زيرا هنوز مشخص نيست كه
مصداقهاي اعتدال و ميانهروي كدامند، هنوز مشخص نيست كه از جمود و جهالت،
افراط و تفريط، عقل جمعي، كار كارشناسانه، صلح و برادري – كه در سخنان آقاي
روحاني در توضيح اعتدال آمده - چه مراد ميشود، هنوز مشخص نيست كه ايشان
براي خشونت چه تعريف و تصويري قائلند، هنوز رابطه همنشيني و جانشيني و
همزماني و درزماني اين مفاهيم با يكديگر مشخص نشده است، هنوز دگرِ مفهومي و
مصداقي اين مفاهيم مشخص نيست، هنوز زنجيره همارزي و زنجيره تفاوتهاي اين
مفاهيم مشخص نيستند، هنوز تصويري واضح و ترسيمشده از «نگاه واقعي» به
مثابه كانون اصلي معنادهي گفتمان اعتدال – بر اساس تصريح آقاي روحاني -
ارائه نشده است، و بالاخره، هنوز اين عناصر گفتماني به دقايق گفتماني تبديل
نشدهاند.
پس، جريان اعتدالگراي «واقعا موجود» را نميتوان در قاب و قالب
يك گفتمان نقاشي كرد. بيترديد، عدم شناسايي دوفاكتو يا دوژوه جريان
اعتدالگرايي به مثابه يك گفتمان، بدان معنا نيست كه ميتوانيم آن را «روش»
بدانيم و بناميم، زيرا اگر از روش، اسلوب، طريقه، سبك، طرز انجام يك
فعاليت، راه ايجاد نظم و ترتيب خاص در نظر و عمل، چگونگي مراحل انجام كار و
مديريت را مراد و منظور كنيم، براي صورتبندي جريان اعتدالگراي امروز
جامعه خود بايد منتظر بمانيم تا دفتر كنشِ رفتاري و اجرايي اين دولت گشوده
شود و نقشهاي روشي آن عيان شوند.
دولت آقاي روحاني به چه ميزان نسبت به شعارهاي مدني واحياي احزاب كه در زمان انتخابات رياستجمهوري مطرح ميكرد موفق بوده است؟
دولت آقاي روحاني دولت گرفتاري است، گرفتار خود و ديگران و زندگي روزمره
مردم و آمريكا و مساله هستهاي و مسائل حاشيهاي و گذشته. از اين منظر،
دولت كنوني را با وجود تمايزاتش با دولت قبلي، دولتي پوپوليستي ميدانم كه
بيش و پيش از آنكه دلآشوبه ذهن مردم را داشته باشد دلمشغول جسم آنان است،
و بيش و پيش از آنكه به گشودن درهاي بسته «مدني» بينديشد، به گشودن درهاي
نيمهبسته «بدني» ميانديشد، و بيش و پيش از آنكه دغدغه«تحزب» داشته
باشد، دغدغه«تزاحم» دارد، بيش و پيش از آنكه دلمشغول «آزادي و دموكراسي»
باشد، دلمشغول «نان و يارانه» است، و نيز بيش و پيش از آنكه واهمه رضامندي
احزاب و نهادهاي مدني را داشته باشد، دل نگران رضامندي كانونهاي قدرت در
جامعه است. ميدانم كه در اين مسير دولت گاه ناگزير با پاي ديگران ميرود و
با دست ديگران مينويسد و با زبان ديگران سخن ميگويد، اما در پايان روز
آقاي روحاني ميماند و هزار راه نرفته و قضاوت تاريخي مردم.
با اين بيان
نميخواهم درباره دولت مستقر قضاوتي ارزشي كرده باشم، بلكه صرفا ميخواهم
به نحوي از انحاء بگويم كه اگرچه راه ناهموار است و افقش ناپديد، و اگرچه
از رايحه خوشي كه از روزنههاي گشوده شده به مشاممان ميرسد سرمست و
شاديم، اما منتظريم، منتظريم تا شايد دريچهاي در عرصههاي مدني و سياسي
گشوده شود و شعارها با جامهاي عيني و عملي به درآيند. بديهي است تا وقتي
منتظريم، معترضيم.
چرا اغلب شخصيتهاي تاثيرگذار گذشته جريان اصلاحطلبي درانزوا قرار گرفتهاند و ترجيح ميدهند درباره مسائل مختلف سكوت كنند؟
روزي در كالبدشكافي و تيپولوژي اين «سكوت» خواهم گفت و خواهم نوشت. اكنون سكوت مرا درباره اين سكوت بپذيريد.
سياست جريان اصلاحطلبي در مقابل جريان اصولگرایان پس از خرداد76 تاكنون
را چگونه ارزيابي ميكنيد؟. اصلاحات در آن زمان چه تدبيري براي مقابله با
رقيب سنتي داشت، هماكنون چه استراتژي را دنبال ميكند؟
نه اصلاحطلبان يك جريان واحد و منسجم بوده و هستند و نه اصولگرايان. از
اين رو، نميتوان از سياستي يگانه و مواضعي متحد سخن گفت. به بيان ديگر، ما
با رنگينكماني از مواضع هم در ميان اصلاحطلبان و هم اصولگرايان مواجه
هستيم. سخن گفتن درباره اين «رنگينكمان» را به زمان ديگري موكول ميكنم و
در اينجا تنها به اين توصيه به خود و دوستان خود بسنده ميكنم كه «غير و
رقيبت را دوست بدار».
بگذاريد همينجا داستان لطيفي را كه شايد بارها
شنيدهاي و خواندهايد دوباره نقل و خود و ديگران را به تامل در پيام آن
دعوت كنم: روزي همه فضايل و رذائل سياسي دور هم جمع شدند. ناگهان «ذكاوت
سياسي» ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم؛ مثلا قايمباشك. همه از اين
پيشنهاد شاد شدند. خصومت سياسي فورا فرياد زد من چشم ميگذارم من چشم
ميگذارم، و از آنجايي كه هيچكس نميخواست به دنبال خصومت برود همه قبول
كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. خصومت سياسي جلوي درختي رفت و
چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن... يك... دو... سه... چهار... همه
رفتند تا جايي پنهان شوند؛ لطافت سياسي خود را به شاخ ماه آويزان كرد؛
خيانت داخل انبوهي از زبالههاي كنار خصومت پنهان شد؛ اصالت در ميان ابرها
مخفي گشت؛ هوس به زيرزمين در زير پاهاي خصومت رفت؛ دروغ گفت زير سنگي
ميروم اما توي جيب خصومت رفت؛ طمع داخل كيسهاي كه روي دوش خصومت بود مخفي
شد، حسادت پشت گوش خصومت جايي براي خودش پيدا كرد، تهمت رفت زير زبان
خصومت پنهان شد، خشونت در دستها و نفرت در چشمهاي خصومت مخفي شدند؛ آز و
حرص قدرت رفت زير لباس خصومت و يكجايي نزديك سينه او جا گرفت؛ بيدانشي و
بيتجربگي هم دست در دست هم چون از همه نادانتر و بيتجربهتر بودند،
اينطرف و آنطرف ميدويدند شايد جايي در بدن خصومت براي پنهان شدن پيدا
كنند؛ مهر و محبت رفتند پشت يك تختهسنگ؛ فضيلت و عدالت هم رفتند تو جنگل و
پشت درختهاي تنومند پنهان شدند، و خصومت سياسي همچنان مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه... هشتاد... هشتاد و يك...
همه پنهان شده بودند به جز «دوستي» كه همواره دوست داشت با ديگران باشد. و
جاي تعجب هم نيست چون همه ميدانيم پنهان كردن دوستي مشكل است. در همين
حال خصومت سياسي به پايان شمارش ميرسيد. نود و پنج... نود و شش... نود و
هفت... هنگامي كه خصومت به صد رسيد، دوستي پريد و در بوته گل رز پنهان شد.
خصومت با فريادي خشن تكرار كرد: دارم ميام دارم ميام. نخستين كساني را كه
پيدا كرد و از بازي سياست خارج كرد، آنهايي بودند كه دورتر از خودش بودند.
اما هرچقدر گشت بقيه را پيدا نكرد. دوستي هم كه همان نزديكيها بود هنوز
نسوخته بود و از بازي خارج نشده بود. حسادت كه پشت گوش خصومت بود، آهسته به
خصومت جاي بقيه را لو داد، اما خصومت كه دلش نميخواست آنها را بسوزاند،
حرف حسادت را نشنيده گرفت و از او خواست كه جاي «دوستي» را به او نشان
دهد.
حسادت در گوشهايش زمزمه كرد؛ درسته، تو اول بايد دوستي را پيدا كني و او
پشت بوته گل رز است. خصومت شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و
خشونت و نفرت زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد، و اينكار را چندين بار
تكرار كرد، تا با صداي نالهاي متوقف شد. دوستي از پشت بوته بيرون آمد، با
دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون
ميزد. شاخهها به چشمان دوستي فرو رفته بودند و او نميتوانست جايي را
ببيند. خصومت گفت: «تو سوختي، تو سوختي. اوت شدي، اوت شدي. » و سپس از پشت
شروع كرد به هل دادنِ دوستي تا او را از بازي بيرون بيندازد.
دوستي گفت: درسته كه مرا از ديدن خود محروم كردي اما اجازه بده پيشت
بمونم، هنوز هم ميتوني روي دوستي من حساب كني. هنوز هم ميتوني دوست من
باشي، هنوز هم ميتوني از صورت و سيرت دوستداشتني من حظ ببري، هنوز هم
ميتواني در سايه من مقبول و محبوب ديگران باشي، هنوز ميتواني با دوستي
با من از شر خودت مصون باشي... با اين بيا ميخواهم بگويم كه كارآمدترين
استراتژي اصلاحطلبان در شرايط كنوني، جايگزيني رقابت توام با دوستي يا
دوستي توام با رقابت (آگونيسم) به جاي خصومت و ستيزش (آنتاگونيسم) است.
آيا جريان اصلاحطلبي همچنان به مانند دوم خرداد76داراي پشتوانه اجتماعي است؟
انتخابات اخير به پرسش شما صريحترين و قاطعترين پاسخ را داده است.
جريان اصولگرايي هماكنون در چه وضعيتي قرار گرفته است؟
متفرق و متشتت و در نوستالژي روزهاي يگانگي و تكينگي.
جريان سياسي ايران امروز اعم از محافظهكار و رفرميستي دچار فرسودگي و
ايستايي نشده است؟ آيا زمان تجديد گفتمان يا بازسازي جريانهاي سياسي
نرسيده است؟
همانگونه كه در جاهاي ديگر گفتهام من هم اينروزها سخت دلمشغول تئوريزه
كردن نوعي «نواصلاحگرايي» هستم. اينروزها بسيار از خود ميپرسم: نيروهاي
اصلاحطلب، اكنون در كدامين مرحله عمل سياسي قرار دارند؟ اقتضاي نظري و
عملي اين «مرحله» چيست؟ در اين شرايط، كدامين گفتمان از استعداد و امكان
استعاري و هژمونيكشدن برخوردار است؟ در مسير يافتن پاسخي براي اين
پرسشها، عجالتا به اين نتيجه رسيدهام كه صرفا پس از ارائه تصويري مشخص
از مرحله عمل سياسي كنوني است كه ميتوان در پرتو «تحليلي مشخص از شرايط
مشخص ذهني و عيني، داخلي و خارجي» به پيرايش و آرايش گفتماني خود همت گمارد
و گامي به پيش در جهت تحقق اهداف و آرمانهاي اصلاحي برداشت.
در اثر اين
تامل، همچنين به اين نتيجه رسيدهام كه عبور از سر بيمهري و بياعتنايي از
توجه به «مرحله عمل سياسي» و اقتضائات و استلزامات آن، اولاً، ريشه در
اين انگاره دارد كه «سياست و كنشهاي سياسي بر يك الگوي از پيش حاضر و
آماده تحويل بنا شدهاند» و به تبع، «پيروي از مشي و منش مشخص و ثابت
سياسي، حزبي، جناحي، رمز موفقيت يك جريان است». ثانياً، بر نوعي فقدان
«تحليل مشخص از شرايط مشخص» استوار است. ثالثاً، نشان از نوعي «عملزدگي» و
«روتينزدگي» دارد، رابعا، دلالت بر نوعي قدرتزدگي – قدرت بهمثابه هدف -
دارد. اما چنانچه بهمثابه بازيگران آگاه و مسئول عرصه سياست كنوني
جامعه خود بپذيريم: «اين موقعيت است و نه فقط يك هسته كوچك كه در
لحظهاي معين قيام ميكند و وضع موجود را با چالش مواجه ميكند»، بايد به
اين «بيمهري» «بياعتنا» شويم و تاملي رهگشا بر تاريخ اكنون خود داشته
باشيم. اميدوارم در آينده نزديك تصويري از آنچه به نام «نواصلاحگرايي» در
ذهن دارم را رسانهاي كنم.
ذائقه سياسي نسل جوان امروز با دوران اصلاحطلبي چه تفاوتي كرده است؟ چگونه ميتوان مفاهيم سياسي را به نسل امروز منتقل كرد؟
اجازه بدهيد پاسخ اين پرسش را نيز در بحثي كه پيرامون «نواصلاحگرايي»
دارم، بدهم. همانگونه كه متذكر شدم استلزامات مرحله كنش كنوني به علت
تغييري كه در همين ذائقههاي سياسي ايجاد شده، با مراحل كنش پيش متفاوت
است. شناخت علمي و عيني اين «تغيير» ضرورت هر نوع كنشگري آگاهانه و
متعهدانه سياسي است. بنابراين، تصديق ميفرماييد كه پاسخ به اين پرسش فرصت
مستقل و مجزايي را ميطلبد.