فرارو- این جام جهانی حال و هوای دیگری برای موسیقی ایران داشت. جدای از قطعه ای که بطور رسمی به احسان خواجه امیری سفارش داده شد و 40 قطعه ای که صدا و سیما تولید کرده بود، چندین قطعه دیگر بطور خود جوش برای این رویداد بزرگ ورزشی- اجتماعی ساخته شد.
به گزارش موسیقی ما، بگذریم که به جز یکی دو قطعه تقریبا تمام آثاری که برای جام جهانی خوانده شده یا تکراری بودند یا ترانه بسیار ضعیفی داشتند. نکته جالب در این میان سکوت موسیقی سنتی بود. دریغ از یک قطعه برای این ایام پر شر و شور که تمام جامعه ایران در تب و تاب بودند. استاد شجریان تنها چهره این جریان بود که مدام از فوتبال حرف زد و نوشت. کسی که به سختی نظر می دهد حتی درباره اتفاقات مربوط به موسیقی اما از فوتبال نوشت و تحلیل کرد تا دل مردم را بیش از پیش به دست بیاورد.
مدت هاست که بحث مهمی در میان بخشی از هنرمندان موسیقی سنتی مطرح می شود که چرا این موسیقی مخاطب گسترده ندارد. اگر این بحث را کنار بگذاریم که یک موسیقی رادیکال اساسا مخاطب گسترده ای ندارد و موسیقی سنتی هم یک موسیقی با جهان خاص برای رواج زیبایی شناسی خاص است، ولی نقاط عطفی هستند که یک هنرمند می تواند از آنها برای ترویج یک اندیشه هنری استفاده کند. این نقاط عطف معمولا زمانی پیش می آید که اتفاقی ملی رخ می دهد و مردم بسیاری با آن هم سو هستند . مثلا کدام ایرانی هنگام بازی با آرژانتین بی تفاوت نشسته و فعالیت روزمره اش را انجام داده و نه تلویزیون را روشن کرده و نه به رادیو گوش کرده.
اگر ایران را 80 میلیون جمعیت در نظر بگیریم این اتفاق حداقل برای 75 میلیون نفرش اهمیت داشته است. یعنی وقتی یک خواننده می خواند :«یوزپلنگان...» دارد با دل جمعیت چند میلیونی همراه می شود. اگر کارش را درست انجام داده باشد بدجوری در دل مردم جا باز می کند.
آیا موسیقیدانان سنتی دون شان خودشان دانسته اند برای غرور ملی 80 میلیون نفر یک قطعه 5 دقیقه بسازند ؟ یا اینکه اهالی موسیقی سنتی معتقدند نباید کار سفارشی کرد حتی برای دل مردم؟ اینگونه نیستند و پای امتیازات دولتی بیفتد خیلی از آنها پیش قراول اند.
من آمار کوتاهی می دهم برای آن بخش از آهنگسازان و هنرمندان موسیقی سنتی که تصورشان این است که کار ساختن برای فوتبال و تب و تاب جام جهانی و این قبیل چیزها دون شان یک هنرمند اصیل است؛ سال 1978 که ما هم در جام جهانی بودیم، موسیقی جام را انیو موریکونه ساخت. سال 1982 قطعه جام جهانی را پلاسیدو دومینگو خواند، خواننده که او را در کنار پاورتی نابغه های تنور قرن بیستم می دانند. سال 1998 موسیقی جام جهانی را ژان میشل ژار ساخت، سال 2002 ونجلیر و همین امسال هم کارلوس سانتانا یکی از هنرمندانی بود که قطعه ای برای جام ساخت.
نکته ای که از مطلب فوق بسیار مهمتر است به جایگاه مردم در موسیقی باز می گردد تمام هنرمندان حاضردر جریان چاووش معتقدند ما با مردم همراه شدیم، صدای مردیم شدیم، نتوانستیم به خواسته مردم بی توجه باشیم و .... یک انقلاب را نمی توان با یک جام جهانی مقایسه کرد اما از این جهت که مردم در متن بودند سیاست و فوتبال خیلی فرقی ندارند تازه اگر یک تیم ببرد یا ببازد پای خون ، جان و جهانی در میان نیست. پای خوشی و غم یک ملت در میان است که هنرمند می تواند زیرک باشد و به آن توجه کند. فوتبال ورزش محبوب همه ایرانی هاست حتی اگر بازیکنانش فرهیخته نباشند، این پدیده بخش عمده ای از فرهنگ ما را شکل می دهد و بی توجهی به آن یعنی اینکه یا هنرمند ما از اهمیت این مسئله خبر ندارد و یا اینکه شان هنر خودش را اجل بر آن می داند. مردم هم زمانی که به خیابان می آیند تا مفهومی را بیان کنند مردم اند هم زمانی که متحد ، فارغ از اینکه فدراسیون دولت دهم است یا یازدهم ، به تیم ملی شان عشق می ورزند.
دست آخر اینکه موسیقی سنتی یا حداقل آن بخشی از هنرمندان موسیقی سنتی که نگران معضل مخاطب برای این موسیقی هستند، می توانستند از این امکان بهره ببرند و با همراه شدن با مردم برای خودشان هم آوردی داشته باشند.