فرارو- روابط بین بازیگران درسطوح منطقه ای و جهانی، با توجه به یک مجموعه متنوع و متعدد از مولفه ها شکل میگیرد. ماهیت و جهت گیری روابط به وضوح، متاثر و برخاسته از ویژگی های این مجموعه است. بخشی از این مولفه ها خصلت عینی دارند و از قابلیت اندازه گیری، طبقه بندی، آزمایش و سنجش برخوردار می باشند.
در اینجا توجه به توانمندیهای هر بازیگر میگردد، که کلیت آن نقش تعیین کننده ای در شکل دادن به نوع رفتار کشورها در صحنه جهانی دارد. جنبه دیگر نقش آفرین در قوام دادن به عملکرد بازیگران مولفه های ذهنی است که به شدت استنباطی و غیرقابل اندازه گیری می باشد.
این حوزه ای است که تاکید بر روانشناختی تصمیم گیرندگان دارد. ازکنار هم قرارگرفتن کلیت های مادی و روانی است که "ساختار روابط" بین بازیگران شکل می گیرد. ساختار به دو شکل متجلی می گردد. ساختار روابط بعضی از بازیگران خصمانه، درحالیکه در رابطه با بعضی دیگر از بازیگران ماهیت ساختار روابط کاملا"دوستانه و مبتنی بر همکاری و همسویی می باشد. بازیگرانی که تعارض هویتی، منفعتی و یا ارزشی را چارچوب تعاملی مرجع بین خود قرار می دهند پر واضح است که در متن ساختار روابط خصمانه تصمیم گیری بنمایند.
هر زمان که کشورهای درگیر در بحران تصمیم به این بگیرند که به صحنه مذاکرات پای بگذارند تا شکل متفاوتی از مدیریت بحران را به صحنه آورند به ضرورت بایستی ماهیت ساختار روابط کاملا دگرگون شده باشد.
این بدان معناست که ابعاد مادی و جنبه های روانی شکل دهنده ساختار روابط بایستی یک دگرگونی بنیادی را تجربه کند تا نیاز اندام وار (ارگانیک) برای مذاکره کردن بین دو کشور حیات بیابد.
از میان عوامل مادی که نقش تعیین کننده ای در موجه ساختن مذاکره به عنوان یک چارچوب عقلانی برای برون رفت از بحران بین دو کشور را بازی میکند محققا مولفه اقتصادی را باید اولویت داد.
با در نظر گرفتن اینکه ساختار اقتصادی حاکم در بسیاری از کشورهای گیتی، شکلی از اقتصاد بازاری است و اینکه در بطن سیستم سرمایه داری جهانی است که تمامی کشورها مجبور به داد و ستد می باشند، به اهمیت مولفه اقتصادی در شکل دادن به ضرورت مذاکره برای حل و فصل بحران بین بازیگری پی می بریم. ضرورت، یافتن راهی برای کاهش دادن سطح وسیع مناقشه، هنگامی اولویت فزاینده می یابد که یک سوی منازعه آمریکا باشد.
به علت ظرفیت و توان بالای اقتصادی این کشور و از همه مهمتر، سلطه ای که این بازیگر در شکل دادن به مناسبات اقتصاد بین المللی و تنظیم مقررات و قوانین اقتصاد جهانی، از طریق اعمال نفوذ در نهادهای بین المللی دارا می باشد، آمریکا از قابلیت فراوان برای آسیب رسانی به حیات اقتصادی، معاملات تجاری و سیستم اقتصادی کشورهای خصم خود برخوردار است که هزینه های اقتصادی گسترده بوجود میآورد.
پر واضح است که معادلات اقتصادی دو سویه می باشد و کشورهای خصم این کشور هم، بالاخص در حیطه منابع زیرزمینی برای ضربه زدن به اقتصاد بین الملل که آمریکا در چارچوب اصل ثبات هژمونیک، مسئول تداوم ثبات آن است، از اهرم های فشار بهره مند می باشد. امّا به جهت واقعیات حاکم اقتصادی جهانی، ماهیت تک محصولی اقتصاد و ضعف اقتصادی، بسیاری از کشورهای خصم در جایگاهی قرارندارند که مولفه های قدرت آمریکا را دچار چالش جدی سازند.
کشورهای خصم آمریکا با در نظر گرفتن مشکلات اقتصادی که ضرورتا به خطر برای ساختار قدرت مستقر تبدیل می شود، تغییر ساختار روابط را گریز ناپذیر تشخیص میدهند. فشارهای اقتصادی که مناقشه با آمریکا ایجاد می کند به جهت اینکه ظرفیت های ساختار قدرت را برای پاسخگویی به نیازهای اولیه توده ها کاهش می دهد، رشد اقتصادی را مانع می شود، تولید را دچار رکود میسازد و جایگاه منطقه ای را به چالش می گیرد، گزینه ای عقلانی جز ورود به صحنه مذاکره را در برابر قرار نمیدهد.
مناقشه با آمریکا در بلند مدت معضلات اقتصادی را حیات می دهد که در بستر خود خطر را برای کشورها اجتناب ناپذیر می سازد. معادلات اقتصادی که به جهت بحران روابط شکل می گیرند، به دلیل اینکه معضلات برای ساختار قدرت را به یک واقعیت روزمره تبدیل می کنند سبب می شوند که مذاکره با آمریکا با وجود تمامی عداوات های ارزشی، برای کشورهای خصم آمریکا واجب گردد.
با در نظر گرفتن حاکمیت اقتصاد سرمایه داری جهانی به رهبری آمریکا و نقش قاطع این کشور در شکل دادن به مناسبات، رویه ها و مقررات بین المللی مالی و بانکی، آمریکائیان متوجه هستند که اهرم اقتصادی را می توان برای پیش بردن اهداف سیاسی بکار گرفت.
ملاحظات اقتصادی برای ثبات داخلی و جایگاه بین المللی به شدت تعیین کننده هستند و به همین روی نهایتا باید به سوی مذاکره گام برداشت، هر چند که در مقام مقایسه با گذشته، آمریکا انعطاف کمتری را برای دست کشیدن از سیاست های خصمانه و خط مش های تهاجمی به معرض نمایش بگذارد.
معادلات اقتصادی داخل آمریکا و در گستره جهانی که در بستر آن آمریکا به سیاست های بین المللی تهاجمی خود شکل می دهد، آن سطح از توانمندی و آن میزان از قدرت مانور را در اختیار این کشور قرار میدهد که هزینه های اقتصادی منازعه را که در سطح نازلی می باشد به سهولت مدیریت کند. حال به جهت بالا رفتن وسیع هزینه های مدیریت شرایط اقتصادی برای کشورهای خصم آمریکا و از سویی دیگر به جهت ملاحظات استراتژیک برای آمریکا پر بارترین گزینه نشستن پشت میز مذاکره است.
*حسین دهشیار
استاد دانشگاه