اولین سخنرانی مصطفی ملکیان بعد از مدتها به دغدغه این سالهای او اختصاص داشت: روانشناسی دین. ملکیان که در سالهای اخیر کمتر در فضای عمومی حاضر شده، پنجشنبه گذشته در جلسه نقد و بررسی کتاب «روانشناسی دین براساس رویکرد تجربی» سخنرانی کرد. نقد این کتاب با ترجمه محمد دهقانی از سری سلسلهنشستهای نقد و بررسی کتاب موسسه رخداد تازه بود که با حضور مترجم و مصطفی ملکیان برگزار شد. دهقانی به گفته خود بدون هیچ آشناییای با روانشناسی دین تنها از روی علاقه شخصی این کتاب را ترجمه کرده است. او خود را متعلق به نسلی میداند که بیش از نسل امروز، دین برای آنها مساله بوده و هم در مقام نظری و هم در سطح تاثیرات عملی نتایج عینی آن را امروز میبیند. در ادامه ملکیان با ارایه رئوس مطرحشده در کتاب، سرفصلهای مربوط به روانشناسی مذهب را با چینش دلخواه خود از فصول کتاب توضیح داد. آنچه در پی میآید صحبتهای او در اینباره است.
کتاب «روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی» سرشار از اصطلاحات و مسایل تاملبرانگیز است. رویکرد اسپیلکا و همکاران رویکردی کاملا تجربی است و این حسن کتاب است. یعنی صرفا نظریهپردازی فلسفی ندارد. هر سخنی با روشهای تحقیق آماری، پرسشنامه، تحقیقات میدانی و همه آنچه ستون علومتجربی است انجام شده است. این رجحان کتاب اسپیلکا به کتاب ولف است. او فضا را برای یاوهگویی باز نمیگذارد. اگر نگوییم عدد زبان علم است اما دستکم زبان علومتجربی نباید از زبان اعداد و ارقام و آمار فاصله بگیرد. مساله دیگر در مورد این کتاب این است که وقتی عنوان کتاب را میشنویم گمان میکنیم مباحث کتاب همه در حوزه روانشناسی است. اما مباحث زیستشناسی و جامعهشناسی هم مطرح میشود. پس چرا اسم کتاب صرفا روانشناسی است؟ حال آنکه مسایل زیستی هم موردتوجه قرار گرفتهاند. یکی از مهمترین شاخهها و مکاتب روانشناسی، روانشناسی فیزیولوژیک است. در این نوع نگاه ردپای هر پدیده روانی را در بدن و تن دنبال میکنند. آیا این یک شاخه از روانشناسی است یا یک مکتب در روانشناسی؟ میتوان گفت روانشناسی فیزیولوژیک یک شاخه از روانشناسی است. مثل رابطه مکانیک سیالات و مکانیک. مسایل این شاخه پهلو میزند به زیستشناسی. برخی هم میگویند روانشناسی فیزیولوژیک یک مکتب روانشناسی است و از منظر خود به کل روانشناسی مینگرد. همچنین مسایل جامعهشناختی هم در کتاب میبینیم. چرا روانشناسی در مورد جامعه و مثلا آمار اعتیاد در بین بیدینها حرف میزند؟ روانشناسی از نظر متقدمان دو شاخه است: روانشناسی فردی و روانشناسی اجتماعی. اما امروز فیلسوفان قایل به این تقسیمبندی نیستند و کل روانشناسی را اجتماعی میبینند. هیچ پدیده روانی فردیای نداریم و همهچیز در ارتباط با جامعه است. زمانی که اینها جدا بودند مبحث هوش و حافظه در روانشناسی فردی بهشمار میآمد. برخلاف تقلید که به روانشناسی اجتماعی توجه داشت. اما امروزه حتی هوش و حافظه را هم روانشناسی اجتماعی میدانند.
مساله سوم در مورد کتاب این است که اسپیلکا و همکارانش در این کتاب هیچ نگاه ایدئولوژیکی به دین ندارند. اگر هم فینفسه دارند در کتاب نشان نمیدهند؛ مثلا موضع منفی یا مثبت یا لاادری. اما اگر دقیق باشیم باید نتیجهگیری کنیم که در هر مبحث موضع موافقت یا مخالفت با دین وجود دارد. نمیتوان خنثی نگاه کرد. اگر در جایی ارزش مثبت برای دین قایل میشوند با توجه به تحقیقات آماری باید آن را بپذیریم و اگر هم لازم باشد ارزشگذاری منفی بکنیم. امروزه مد شده یکی از مولفههای روشنفکری بیطرفی است. حال آنکه روشنفکر نسبت به حقیقت طرفدار است و نسبت به خزعبلات موضع منفی میگیرد.
دین تاریخی در پیوند با تجربه دینی
تلاش خواهم کرد مطالب مطروحه در کتاب را با نظمی دوباره بیان کنم. اساسا دین تاریخی همیشه با تجربه دینی، تجربه عرفانی، یا تجربه ماورایی بنیانگذار آن آغاز میشود. مثلا دین بودا با تجربه ماورایی شخص بودا آغاز میشود. دین اسلام هم با تجربه ماورایی حضرت محمد(ص) آغاز شده است. اگر مراد ما از دین، دین تاریخی و نهادینه و رسمی و استقراریافته باشد، روز تولد آن روزی است که برای صاحب آن تجربهای ماورایی حاصل شده است. در روانشناسی دین اولین مبحث این است که تجربه ماورایی یا دینی یا انکشاف الهی چه ماهیت روانشناختیای دارد؟ چون دین از همین نقطه آغاز میشود. عیسی یا محمد(ص) یا بودا وقتی صاحب تجربه دینی شدند چه بر آنها گذشت؟ آیا تغییری آنی و دفعی در آنها اتفاق افتاد؟ آیا همه یا برخی یا یکی از احساسات و هیجانات آنها عوض شد؟ آیا خواستهای آنها عوض شد؟ آیا همه این احوالات تغییر کرد؟ چیزی که در ذهن اولین نفر میگذرد یعنی تغییر ماهیت تجربه ماورایی مهم است. اسپیلکا همه فرضیهها را بررسی کرده است، از دیدگاههای افراطی گرفته تا دیدگاههای خوشایند. مثلا از ریشه بیماری صرع در بنیانگذاران ادیان صحبت میکند.
اشخاص مصروع وقتی از حالت صرع بیرون میآیند چیزهایی میبینند و ادعاهایی میکنند که اشخاص عادی نمیتوانند انجام دهند و در زمینهای این حرفها را میزنند که طرفدار پیدا میکنند. در دیدگاه خوشایند نیز در تجربه دینی نوعی از خودفرارفتن پدیدار میشود، ولی انسانهای معمولی تا آخر عمر خود از خود فراتر نمیروند. این بحث در سه فصل مطرح شده که باید در یک فصل مطرح میشد. مبحث دوم این است که حالا که یک نفر تجربه دینی پیدا کرد چرا بقیه از او پیروی میکنند؟ در روانشناسی پیروان چه اتفاقی میافتد که بهدنبال یک بنیانگذار میروند. در اینجا بحث ایمان و گرایش به یک شخص و تجربه دینی مطرح است و اینکه در ضمیر اینها چه میگذرد. در این کتاب سلسلهنظراتی مطرح شده که باید در فصل دوم میآمد، از قبیل اینکه انسانها از منظر روانشناسی ژرفا نیاز به دینورزی دارند. این دیدگاه با یادآوری نظریه افلاطون درمورد گرایش عمیقترین لایههای روح انسان به حقیقت، خیر و جمال بیان میشود. برخی نیز یکی از این وجوه را سنگینتر میدانند. نظریه دیگر نظریه محیط است.
نظریه توارث و ژنتیک هم در کتاب مطرح میشود. در این نظریه انسان به معنا، تسلط بر محیط و ارتباط اجتماعی نیاز دارد و با این سه عامل میتوان روانشناسی پیروی از ادیان را توضیح داد. نظریه دیگر نظریه اقتضای سنی است که در سه فصل جداگانه بررسی شده است و باید در یک فصل بررسی میشد. مبحث سوم این است که با بررسی روانشناسی شخص ابتدایی و همچنین پیروان، باید بررسی کنیم که چرا ما به یک دین خاص رو میآوریم؟ روانشناسی گرایش این مساله را کامل توضیح نمیدهد. چرا گرایش به یک شخص خاص اتفاق میافتد؟ اسپیلکا این بحث را بهطور گذرا مطرح کرده است. اولین پاسخ مسایل محیطی است. چون ما پدر و مادر مسلمان داریم مسلمان میشویم. اما ممکن است گرایش قلبی یک مسلمان به مسیحیت باشد یا برعکس. بُعد روانشناسی این گرایش را نمیتوان فقط با محیط و خانواده توضیح داد. به سنخ شخصیتی فرد هم بستگی دارد و مثلا افراد درونگرا به یک مذهب علاقهمند میشوند و افراد برونگرا به مذهبی دیگر.
مبحث چهارم کتاب این است که تفاوتها و مشابهتهای دینورزی را با پدیدههای مشابه توضیح میدهد؛ تفاوت دینورزی با اخلاق، عرفان، خرافهپرستی، پدیدههای پاراسایکولوژیک همچون رمالی، جنگیری، تسخیر ارواح و... از 45پدیده فراروانی هشت مورد را مطرح میکند. دست آخر هم تفاوت «دین» و «معنویت» را بیان میکند. تا 40سال پیش هیچ نظریهای در حوزه دینشناسی بین این دو مفهوم تفاوت نمیگذاشت. اما امروزه دینورزی و معنویت دو مفهوم جداگانه محسوب میشوند. میتوان دیندار بود و معنوی نبود یا برعکس، یا هم دیندار بود و هم معنوی. بهتر بود این مبحث هم در فصل چهارم مطرح میشد. همچنین در این فصل در بخش دوم باید ارتباط این مقولهها با دین هم گفته میشد. ارتباط عرفان با دین، ارتباط معنویت و دین و...
معایب و نواقص کتاب
در کتاب باید فصل پنجمی هم وجود میداشت و به این بحث میپرداخت که چرا برخی دینداران برای همیشه روی گرایش خود باقی نمیمانند. در این مقوله چهارمقوله شک در آموزههای دینی، دینگردانی، بدعت و ارتداد مطرح میشود. این مسایل در کتاب اسپیلکا مطرح شده اما منسجم نیست. فصل بعدی باید به این نکته اختصاص یابد که وقتی کسی دین آورد و ما به او گرایش پیدا کردیم این اتفاق یک سلسله نهاد در جامعه ایجاد میکند؛ نهاد روحانیت، نهاد فرقه و نهاد نحله. این نهادها را تجربه دینی بهوجود میآورد. اینکه اینها چه آثاری دارند باید در این فصل بررسی شود.
فصل دیگری هم باید به تاثیر تدین در زندگی ما اختصاص مییافت؛ تاثیری که دین در نهادهای خانواده، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، حقوق و نهاد اخلاق بهوجود میآورد. همچنین بررسی عملی دینورزی در خود فرد هم باید در این فصل بررسی شود. تاثیر دینورزی در آرامش، امید، شادی، رضایت از خود و... چیست؟ دین ممکن است تعصبات را از بین ببرد. همچنین میتواند تعصب بهوجود آورد. بهجز تعصب در مورد تبعیض هم باید صحبت شود؛ اینکه مثلا مسلمانان در دعای خود فقط مسلمانان را دعا میکنند. فصل دیگری نیز باید وجود میداشت و به مساله غایت دین میپرداخت. اینکه ورای سود و زیان قرار است به کجا برسیم؟ در بحث تجربه دینی متدینین مساله استجابت دعا، تعالی، مراقبه و... بهوجود میآید.
دینورزی و مرگ
تاثیر دینورزی بر مبحث مرگ چیست؟ تاثیر دین روی مرگ را باید به شقوق مختلف تقسیم کرد. اول مرگ بهمعنای زندگی. چون زندگی عین مردگی است؛ مردگی بهمعنای فرآیند مردن. یعنی در یک ثانیهای که بیشتر نفس میکشیم در عین اینکه یک ثانیه زندگی کردهایم یک ثانیه هم به مرگ نزدیکتر شدهایم. برخی هم مرگ را احوال نزدیکیهای مرگ میدانند. از وقتی فهمیدی چند روز دیگر میمیری احوال نزدیک به مرگ شروع میشود. در سنت، مرگ ناگهانی را علامت غضب خدا میدانند. گاهی هم از مرگ بهعنوان خود لحظه مرگ و آخرین نفس نام میبریم. گاهی هم وضع خود را پس از مرگ مطرح میکنیم: وجود یا عدم وجود زندگی پس از مرگ. تدین در یک چیز دیگر هم اثر دارد و آن مرگاندیشی است. اینکه چقدر به مرگ فکر میکنیم یا نمیکنیم. مرگ پایان زندگی است اما مرگاندیشی آغاز زندگی است. اسپیلکا به مسایل دیگر در مورد مرگ هم میپردازد. از جمله اتانازیا و قتل از روی ترحم و اینکه نظر مذهب در مورد این نوع مرگ چیست؟ همچنین درمورد ارتباط مذهب و خودکشی صحبت میکند. در بخشی هم در مورد داغدیدگی صحبت میکند. مذهبیها یکجور با داغدیدگی مواجه میشوند و غیرمذهبیها بهگونهای دیگر. همچنین درمورد اندوه فراق از دست دادن عزیزان که با داغدیدگی چند روز پس از مرگ فرق دارد و ماندگارتر است صحبت میکند. مثلا اینکه دغدغه رفتن به قبرستان فقط در انسانهای مذهبی وجود دارد یا در غیرمذهبیها هم هست؟