درباره علوم انساني نبايد حكم كرد كه چه كسي و چه چيزي بنويسد. اين علوم مانند چشمه جوشيدني است و تزريقكردني نيست. علوم انساني ما، بايد به صورت خودجوش و به صرافت طبع متعالي شود
دكتر غلامرضا اعواني سالهاست كه به مقوله علم و حكمت و تمدن اسلامي دلمشغول است و در اين مورد صاحب نظر و ديدگاههاي خاصي نيز هست. دكتر اعواني رياست موسسه پژوهشي علوم حكمت و فلسفه ايران را بيش از 10 سال به عهده داشته و از سال 1363 رييس انجمن حكمت و فلسفه ايران است. رياست انجمن بينالمللي فلسفه اسلامي (ISIP) و عضويت در هياتمديره فدراسيون بينالمللي انجمنهاي فلسفه جهان (FISP) و رياست بخش فلسفه اسلامي آن از ديگر مسووليتهاي كنوني دكتر اعواني است.
دکتر اعوانی درگفتگو با روزنامه اعتماد، به مبانی علوم انسانی و رابطه آن با سایر علم می پردازد.
در ادامه گزیدهای از گفتگوی دکتر اعوانی را میخوانیم:
- علوم انساني همانطور كه از نامش مشخص است، با انسان ارتباط دارد. انسان پيچيدهترين موجود در كل نظام هستي است. تنها انسان است كه در ميان همه موجودات، مظهر همه اسماي الهي است. انسان ميخواهد و ميتواند هرچه را كه شناختش امكان دارد، بشناسد. چيزي نيست كه متعلق به علم انسان نباشد.
- در قرآن كه كتاب حكمت است، خداوند در آيات ابتدايي سوره بقره، راجع به تعريف انسان ميگويد: «خداوند همه اسماي خودش را به انسان آموخت» (يعني در وي قرار داد) . خداوند با اسماي خود شناخته ميشود. انسان، مظهر همه اسماي خداوند است. فرشتگان با آن عظمت وجوديشان، مظهر صفاتي از صفات الهياند، اما شأن انسان اين است كه مظهر همه اسماي الهي است. اين انسان روح هم دارد. روح، حضور خداوند در ما است. بنابراين ما تمام صفات الهي را در خود داريم و بالقوه، انسان كامل هستيم. انسان خلاصه هستي است و تمام مراتب وجود در او هست. يعني خداوند در يك وجود، تمامي مراتب وجود را خلاصه كرده است. بنابراين خودشناسي از اهميت والايي برخوردار است: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه».
- انسان اگر خودش را بشناسد، خدايش را شناخته است و شناخت انسان و خداوند از طريق علوم انساني بيشتر از علوم ديگر ميسر است. شعار سقراط، شعار سادهيي است كه بر سردر معبد دلفي نوشته شده است: «اي انسان خودت را بشناس».
- اهميت علوم انساني بر هيچكس پوشيده نيست. علوم انساني وجود انسان را در اين جهان، در آن جهان و در ارتباط با خداوند از وجوه مختلف تبيين ميكند. اين علوم اكنون به هر دليلي در كشور ما مغفول مانده است. قدري غفلت شده است و قدري هم دستاندركاران به علوم ديگر بيشتر توجه كردهاند. بحمدالله 10، 12 سالي است كه علوم انساني مورد توجه قرار گرفته است. ما نبايد از گذشته خود غفلت كنيم. كارهاي بزرگي پيرامون علوم انساني در فرهنگ ايرانزمين انجام شده است و منابع عظيمي از گذشتگان خود در اختيار داريم.
- گذشتگان ما در سطح جهاني آثاري دارند كه اكنون هم مورد توجه است، اما وجه برتري ما نسبت به گذشتگان اين است كه منابعي اكنون در اختيار داريم كه مثلا در اختيار ملاصدرا يا ابنسينا نبوده است. آثار و متون مهم فرهنگهاي ديگر در اختيار ما است، ولي به عنوان مثال ابنسينا هيچ علم دقيقي درباره فرهنگ هند و چين نداشته است.
- ما در علوم انساني ضعيف هستيم. بايد كار كنيم و به نكات ذيل توجه ويژه داشته باشيم: درباره علوم انساني نبايد حكم كرد كه چه كسي و چه چيزي بنويسد. اين علوم مانند چشمه جوشيدني است و تزريقكردني نيست. علوم انساني ما، بايد به صورت خودجوش و به صرافت طبع متعالي شود. اين علوم با كثرت توجه و استفاده از منابع سرشار گذشته و وضع موجود ما، خواه ناخواه پيشرفت ميكنند. و نكته آخر اينكه از شناخت فرهنگهاي ديگر و مطالعه متون ديگر مكتبهاي دنيا نبايد غافل شد و بايد متون اصلي همه مكتبها را خواند. به عنوان مثال بحثهاي مكتبهاي هند و چين و ديگر فرهنگها ميتوانند مكمل بحثهاي ما باشند. امروزه منابعي را داريم كه هرگز بزرگان ما در گذشته بدان دسترسي نداشتهاند.
- اساس دانشگاههاي غربي، از عالم اسلام گرفته شده است و اسلام حق بزرگي بر گردن غرب دارد. اسلام دانش يونانيان را گرفت و بسط و ارتقا داد. تحول عظيمي كه در عالم اسلام صورت گرفت، همه علوم را دگرگون كرد و علوم از اينجا به عالم غرب رفت. وقتي متون اسلامي از سال 1096 ميلادي به دست مسيحيان افتاد، شهر تولدو يا طليسطله در اندلس يا اسپانياي امروز مركز ترجمه شد. به عنوان مثال بيشترين ترجمه پس از انجيل، متعلق به كتاب قانون ابنسينا بود كه قرنها تدريس ميشد.
- ترجمه اين كتابها و متون ديگر اسلامي، باعث پديد آمدن دانشگاه به معناي امروزي كلمه شد و دانشگاههاي بزرگي چون آكسفورد، كمبريج و پاريس در پي آن به وجود آمدند و پس از آن بود كه صدها دانشگاه ديگر يكي پس از ديگري تاسيس شد. اينها همه تحث تاثير متون اسلامي به وجود آمد. پس از آن غربيان به سراغ متون يوناني رفتند و علوم يونان را احيا كردند.
- اين دانشگاهها يك سنتي داشتند كه آن را حفظ كردند و معيارهايي داشتند كه اين معيارها باقي ماند. آنها حق دارند كه ادعا كنند، معيار و سنتي براي پيشرفت علم دارند. ما دانشگاههاي خود را حفظ نكرديم و عمر آنها كوتاه بود. در واقع، سنت باقي ماند، اما دانشگاه از بين رفت. ما در عالم جديد، سنت و معيار را از غرب گرفتيم. علم بدون معيار نميتواند باشد. امروز دانشگاه، يك نهاد جهاني است و براي رقابت، ما نيز بايد معيار داشته باشيم تا بتوانيم رقابت كنيم.
- بايد بدانيم كه علم آنها چگونه ظهور و بروز كرده است. آنها در پيشرفت علمي خود به كيفيت توجه كردند و از متون اسلامي و ديگر متون بهره بردند و صاحب علم شدند. ما اكنون دانشمنداني داريم كه وراي اين معيارها هستند. معيار كميت در دانشگاههاي غربي، ممكن است كه لازم باشد، اما كافي نيست.
- علم در سنت ما، كمي نيست، بلكه كيفي است. ما بايد بيشتر از اينها به كيفيت توجه كنيم. اگر ايران را با كشورهاي ديگر مقايسه كنيم، ايرانيان چه در عالم اسلام و چه در عالم غير اسلام، بزرگترين دانشمندان و علوم را داشتهاند. شأن و عظمتي كه ايرانيان داشتهاند، و خدمتي كه به علم، به ويژه علوم اسلامي كردهاند، از مقام بالايي برخوردار است. اين موارد اقتضا ميكند كه ما به علم به معناي گذشته توجه كنيم. صرفنظر از ضرورياتي كه دنياي امروز دارد، مساله كيفيت علم، همانند گذشته بايد مورد عنايت ما باشد.
- ابنسينا اگر امروز بود، شايد هزار مقاله مينوشت، ولي ابنسينا را عظمت فكري او و كيفيت دانش او و قلههاي دانشي را كه بدان دست يافته، ابنسينا كرده است. اگر ما بتوانيم به آن قلهها برسيم، مساله كميت هم خود به خود حل ميشود. به قول معروف، چون كه صد آيد، نود هم پيش ماست. در غرب به قلههاي دانش و كيفيت توجه ويژه شده است و ميشود و دانشگاهها به علوم انساني نيز بسيار توجه ميكنند. بهترين دانشگاههاي دنيا، بهترين رتبه را در علوم انساني دارند.
- لفظ آكادمي يوناني است و منسوب به جايي به نام هكادموس است كه بعدها آكادموس نام گرفته است. آكادمي مكاني بسيار مقدس در يك كيلومتري بيرون ديوار آتن بوده است كه ظاهرا دوستان و شاگردان افلاطون، براي او ميخرند. آكادمي نه فقط جنبه علمي، بلكه جنبه الهي و حكمي نيز داشته است، درست همانند مجمعي كه فيثاغورث تشكيل داده بود.
- آكادمي در يونان و در سرتاسر غرب تا به امروز جايگاه بسيار مهمي داشته است و تمام دانشمندان بزرگ و طراز اول در علوم مختلف در آنجا جمع ميشدند و تحقيق ميكردند و شاگردان بزرگي نيز تربيت كردهاند. ارسطو يكي از شاگردان آكادمي بوده است. همچنين آكادمي افلاطون رقيبي داشته كه آكادمي نبوده، به نام ايسكراتس (Isocrates) كه او فردي خطيب، اديب نحوي و لغوي بوده و آنجا در اين زمينهها فعاليتهايي انجام ميشده است و با آكادمي افلاطون رقابت ميكرده است.
- يكي از فعاليتهاي آكادمي افلاطون، گردآوري بهترين دانشمندان زمان در حوزههاي مختلف علوم بوده است كه امروز نيز در فرهنگستانها شاهد هستيم. نكته ديگر پژوهشهايي است كه در آكادمي انجام ميشده كه بسيار حائز اهميت بوده است. آكادمي دو نوع تعليمات داشته است. يكي تعليمات ظاهري و ديگر تعليمات باطني، كه تعليمات نوع دوم مختص خواص بوده است و بروز داده نميشده، بلكه سينه به سينه از استاد به شاگرد منتقل ميشده است.
- آكادمي از سال 387 پيش از ميلاد تا 529 پس از ميلاد، يعني حدود 900 سال پابرجا بود و ديادخوس (diadochos) يا خليفه داشت و در سال 529 به دست يوستي نياگونس امپراتور مسيحي مخالف فلسفه بسته شد. نكته جالب توجه اين است كه پس از بستهشدن آكادمي، 8 نفر از بزرگانش به ايران و به درگاه انوشيروان پناه بردند. آنها سه سال در ايران بودند و تدريس ميكردند. پس از جنگي كه ميان انوشيروان و آن امپراتور مسيحي در ميگيرد، صلحي برقرار ميشود و پيماني بسته ميشود. يكي از پيمانها مربوط به آن فلاسفه بوده است كه امپراتور مسيحي متعهد ميشود كه فلاسفه بازگردند، كسي متعرض آنها نشود و در بيان آراي فلسفي آزاد باشند. اين 8 فيلسوف بر ميگردند و كارهاي مهمي در علم انجام ميدهند.
- به عنوان مثال يكي از آنها به نام سمپلكيوس با اينكه نوافلاطوني بوده است، شرحي بر كتاب طبيعت ارسطو مينويسد كه در آن نقل قولهاي مهمي از فلاسفه پيش از سقراط دارد و مثلا منظومه پارميندس را نقل ميكند كه اگر اين كارها را نكرده بود، اكنون اين كتابهاي مهم در دسترس نبودند. در دوره جديد و بعد از دوره رنسانس، آكادمي در فلورانس احيا شد. عدهيي از آسياي صغير نيز كه مركز امپراتوري مسيحي- يوناني بوده است، به ايتاليا مهاجرت ميكنند. در سال 1462 توسط كزيمو دومديچي يك آكادمي افلاطوني تاسيس ميشود. او پسر پزشك خود به نام فيچينو را مامور ميكند كه آثار افلاطون و نوافلاطونيان را ترجمه كنند. تمام اين آثار به ايتاليايي ترجمه ميشوند و تحول بزرگي ايجاد ميشود. اين آكادمي كه نمونه و الگويي از آكادمي جديد است، براي چند دهه فعاليت ميكند و مبدأيي ميشود براي پيدايش آكادميهاي بزرگ اروپا مانند آكادمي پروس، آكادمي برلين و آكادمي فرانسه.
- دانشمندان اين كشور در بسياري از مسائل علمي، راهبردي و سياستگذاري علمي كنار گذاشته شدهاند. به نظر من اگر از فرهنگستان نظر بخواهند و در تصميمگيريها و سياستگذاريهاي علمي كشور لااقل آن را طرف مشورت قرار دهند، به حل مسائل كمك ميشود. هيچ رقابت و دشمني هم وجود ندارد، بلكه فرهنگستان در فضاي دوستانه ميتواند يك بازوي مشورتي خوب باشد. البته در بعضي موارد از فرهنگستان نظر خواسته شده و انصافا به نظر فرهنگستان توجه شده است، اما اين موارد اندك است و بايد بيشتر شود.
- به طور خلاصه بايد بگويم كه فرهنگستان شأن بالايي دارد. اگر ميخواهيم علم كشور و دانشگاه كشور پيشرفت كند بايد به حرف دانشمندان و مجامعي مثل فرهنگستان گوش كرد. تنها حسن نيت كافي نيست. ورود در بحثها و شناخت ماهيت آنها نيز مهم است و اعضاي فرهنگستان ميتوانند طرف مشورت باشند. به نظرم اگر از فرهنگستانها در مسائلي كه گفته شد، استفاده بهينه شود، خود به خود فعاليت فرهنگستان نيز بيشتر ميشود و بيشتر به چشم ميآيد.
- آخرين نكته هم اين است كه «فلسفه» در ايران نقش مهمي داشته است و دارد. اكنون ميبينيم كه بسياري از مسوولان اين كشور فلسفه خواندهاند و حكمت ميدانند. در رأس ايشان حضرت امام راحل قرار دارند كه يك حكيم بودند و حكمت ايشان نقش مهمي در پيشبرد اهداف اين انقلاب داشت. اين مساله اتفاقي نيست. بنابراين از فلسفه نميتوان روگرداند. در فرهنگستان نيز استادان فلسفه و حكمت هستند و اتفاق مبارك اين است كه رياست فرهنگستان بر عهده يك فيلسوف گذاشته شده است. اين موضوع ميتواند به بسياري از فعاليتهاي فرهنگستان، مسائل علمي و فرهنگي مرتبط با فرهنگستان، وظايف و افقي كه ميتواند فرهنگستان در پيشرفت و ارتقاي سطح علم و دانش و فرهنگ كشور ترسيم كند، كمك كند.