آخرین نطق استاد مهندس بازرگان را میخواندم، در اطلاعات پنجشنبه ۱۴ تیرماه. نطق حیرتانگیزی است و با در نظر گرفتن آوار کاری که بر سر ایشان ریخته، راستش کمی بابت سلامتشان نگران شدم.
خواستم در باب این نطق چیزی بنویسم، و بدین جهت دوباره آن را خواندم، و این بار با نکتهسنجی بیشتر، و به آنجا رسیدم که در باب مطبوعات خردهگیر خود گفتهاند «چه قدر باید بیحیا باشند» والخ... دیدم بهترین کار این است که نطق ایشان را تا حد ممکن خلاصه کنم، و از خود ایشان استدعا کنم یک بار با دقت تمام به آن نگاهی بیندازند و نظر خودشان را – اگر مایل بودند – در باب آن بگویند.
ضمن تلخیص فرمایشات استاد نکاتی هم برای بنده تداعی شد که جسارتا با حروف دیگری به عرض رساندهام. مسلماً قصد بیحیایی یا اسائه ادب در میان نبوده است. قسم میخورم.
- علیرغم آن سخنرانی دو دفعه پیش، که گفتم «کارمندان دولت! حالا نوبت شما است و باید انقلاب کنید!» آن انقلاب مورد نظر را نکردند و در دستگاههای دولتی خوب کار پیش نمیرود. حتی در بعضی دوائر و قسمتها، بازده کار، نسبت به دوازده ماه قبل که دولت ملی و اسلامی و انقلابی روی کار نیامده بود هم کمتر است. ظاهرا این گلایه نیست، زیرا چند دقیقه دیگر استاد چنین عبارتی را بیان میفرمایند:
- همین شعر عامیانه است که میگوید «آش خالته، بخوری پاته، نخوری پاته». کارمندان دولت بد باشند، خوب باشند، هر چه باشند بیخ ریش دولت و ملت بستهاند و نمیشود اینها را بیرون کرد. نکته جالب «آن سخنرانی دو دفعه پیش» عبارت «کارمندان دولت! حالا نوبت شماست و باید انقلاب کنید!» است که نشان میدهد انقلاب فیالواقع میبایست «دو مرحلهای» بوده باشد. ابتدا طبق برنامه خود آقای نخستوزیر در راس هیات دولت از داخل، و آن آقایان مشهور هم از خارج انقلاب کرده رژیم طاغوت را سرنگون کردهاند، ولی بعد که نوبت به کارمندان دولت (آش کشک خاله) رسید، زیرش زدهاند و بازیاش را در آوردهاند. معذلک آقای نخستوزیر از مردم تعجب میکنند و از رفتار آنها سر در نمیآورند. میفرمایند:
- ابراز محبت نسبت به کارمندان دولت نمیشود که هیچ، به ما هم خرده میگیرند که چرا دولت باز همان افراد را که قبلاً هم در این پستها بودند و وسیله فشار و ضرر و فساد بودهاند گذاشته و آنها را بیرون نمیکند و پدرشان را در نمیآورد! که به عقیده بنده علتش همان این است که مردم دچار فراموشی شدهاند و شعر «آش خالته بخوری پاته نخوری پاته» را از یاد بردهاند. اما آقای نخستوزیر یکهو کمچه را بر میدارند و آش خاله را به چنان شله قلمکاری تبدیل میفرمایند که بیا و تماشا کن (و بالاخره همین چیزهاست که آدم را در این برهه تاریخی نگران سلامت ایشان میکند):
- وقتی بین انقلابیون نگاه بکنیم [میبینیم که] باز اکثریت آنها در همین کارمندان دولتند... تازه آنهایی هم که [در انقلاب شرکت] نکردند بالاخره فرزندان همین آب و خاکند... هیچ کس حق ندارد بگوید به دلیل اینکه من در انقلاب شرکت کردم و تو نکردی، تو حق نداری. و این کلمات قصار به ما ثابت میکند که انقلاب عملی است ناپسند که هیچ حقی برای انقلابکننده به وجود نمیآورد. پس شعر معروف شکسپیر را که میفرماید «بودن یا نبودن؟ بحث در این است» با الهام از نقطهنظرهای نخستوزیر دولت موقت جمهوری اسلامی ایران به انحاء مختلف میتوان بازسازی کرد:
* کارهای پس از انقلاب را از کارهای پیش از انقلاب نیز عقبتر بردن، بحث در این است.
* انقلابی بودن یا ضدانقلابی بودن، اصلاً بحث در این نیست.
* انقلاب کردن یا بیخ ریش ملت و دولت بسته بودن، فرقی در این هست؟
* آش کشک خاله بودن، - اصل مساله این است!
و غیره و غیره ...
اکنون که به عمیقترین تئوریهای انقلابی پی بردیم میتوانیم اندکی هم از غمها و «احساس شرمندگی»های استاد مهدی بازرگان بشنویم:
- [اگر هم] بخواهیم کارمندان [طاغوتی] دولت را کنار بزنیم، اصلا نمیتوانیم. آدم نداریم! البته اگر حضرت نخستوزیر محبت میفرمودند و همان طور که اذهان تاریک ما را در باب مفهوم انقلاب روشن کردند از مفهوم «آدم» هم تعریفی در اختیار ما میگذاشتند، کار بسیار ساده میشد و راحتتر میتوانستیم بفهمیم که به راستی چه طور آنچه را که میجویند در میان نود و نه نیم درصد از یک جمعیت «لزوما» هشتاد و هشت میلیون نفری پیدا نمیکنند. (از آنجا که هرگز حداکثر رایدهندگان آمریکایی از پنجاه میلیون تجاوز نکرده و این رقم کم و بیش یک ششم جمعیت آن کشور است، ما هم تعداد آراء رفراندوم را با در نظر گرفتن تخفیف مخصوص، یک چهارم کل جمعیت کشور گرفتیم و به این نتیجه رسیدیم که نفوس ما بدون مستثنی کردن ترکمنها و کردها، هشتاد و هشت میلیون نفر است. و ملاحظه میفرمایید که مایهکاری حساب کردهایم.)
باری با اینکه آقای مهندس بازرگان تعریفی از «آدم» به دست ندادهاند و فقط به این اندازه اکتفا کردهاند که به سبک دیوجانوس حکیم مدعی شوند که آن، چیزی است که روز روشن با فانوس پیدا نمیتوان کرد، معذلک از طریق قیاس، با اتکا به معلوماتی که به دنبال عبارت بالا آوردهاند تا حدودی میتوان به برداشتهای فلسفی ایشان از مفهوم کلمه «آدم» نزدیک شد – میفرمایند:
آنچه که میشود به خودمان فشار آوردیم، آنچه دوست و آشنا و رفیق و سابقهدار که مطلوب دستگاه باشند جمع کردیم، آوردیم. البته عده خیلی کمی هستند.
پس شروط «آدمیت» را در صفاتی که آوردهاند باید جستوجو کرد دوست و آشنا و رفیق آقای بازرگان و آن چند نفر دیگر (یعنی انقلابیون مرحله اول) بودن، و نیز سابقهدار بودن و مطلوب دستگاه بودن، بدون در نظر گرفتن شرایط سنی و مسائل دیگر. تحقیق بیشتر در این امر را به عهده خوانندگان میگذاریم، چون قرار بر این بود که تنها به غمها و احساسات رقیقه آقای بازرگان بپردازیم، فرمودهاند:
- من شخصاً وقتی در همین نخستوزیری میآیم، یک احساس ناراحتی و شرمندگی پیدا میکنم و خودمان را و این عدهای را که همراه آوردیم، عیناً شبیه به سرکردگان و پسرعمه و پسرخاله و ایل و تبار مهاجمینی که شهرها را تصرف میکردند، میبینم. البته آقای نخستوزیر بیدرنگ اضافه فرمودهاند و توضیح دادهاند که:
- با میل و رغبت نیست که من برادرزادهام را معاون خودم کردم یا دامادم را اینجا آوردم. و چون این عمل که تنها به دلیل «فقدان آدم در مملکت» صورت گرفته سبب شده است ایشان هر وقت به نخستوزیری تشریففرما میشوند شدیداً گرفتار احساس ناراحتی و شرمندگی شوند، در حالی که بغض گلوی ایشان را میفشارد، حقاً به این نتیجه میرسند که:
- آن روزنامه عجیب که بر میدارد جدول درست میکند که ببینید چه جور قوم و خویشهایشان را آوردهاند، چه قدر باید بیحیا باشد! که البته هر «روزنامه باحیایی» باید در این مورد بخصوص به نخستوزیر انقلابی حق بدهد. طبعاً اگر «آدم»های دیگری در کشور پیدا میشد و آقای نخستوزیر هم دختران دیگری میداشتند «اشکالات نفری» دولت و کابینه خود به خود و به طور مرضیالطرفین حل میشد و این همه گرفتاری هم برای انقلاب پیش نمیآمد.
نیز اگر دیگران برادرزاده آقای نخستوزیر نشدهاند باید آن قدر حیا داشته باشند که حساب کنند و به این حقیقت پی ببرند که برادر آقای نخستوزیر مثل آتاتورک مرحوم «پدر ملت» نبوده است که بتوان همه آنها را در این برهه سازندگی انقلابی به شغل مهمی گماشت. غیر از این است؟ - با وجود این آقای نخستوزیر به طور گلایه این واقعیت سوزناک را هم تذکر دادهاند که:
- ما نیامدهایم. شماها ما را کشاندید.
هفتهنامه تهران مصور، جمعه ۲۲ تیرماه ۱۳۵۸