خانه پدر دارد، مادر ندارد. از يك سال قبل همينطور است از آبان و آن باران و تگرگ پاييزي. بچهها خود را در گوشه مبل فرو بردهاند. چشم دوختهاند به پدر، حرف نميزنند. از همان روزي كه مادر جلوي چشمهايشان در كانال آب افتاد، روزبهروز نگراني آنها براي پدر بيشتر شد كه نكند مثل مادر او را هم از دست بدهند.