آگریپینا نرون را به امپراتوری رساند، اما او پسر قدرشناسی نبود. نرون او را وادار میکرد که به نقش سنتی خود یعنی مادری بازگردد. از او میخواست در خانه بماند و لباسهای زیبا بپوشد، اما آگریپینا میخواست حکومت کند. بعد از بدترین دعوایی که باهم کردند، نرون دریافت که تنها راه برای این که هر کاری دلش میخواهد بکند این است که مادرش را بکشد...