عباس عبدی در سرمقاله امروز اعتماد نوشت: قتل يكي از نفرات اول ورزش قدرتي ايران با ضربه چاقو در خيابان، به خودي خود اهميتي بيش از ساير قتلهاي مشابه ندارد، ولي به لحاظ آنكه اين قتل افكار عمومي را بيشتر از موارد ديگر متوجه خود ميكند، اين فرصت را پيش ميآورد كه درباره افزايش قتل، بويژه با سلاح سرد و با شيوه خشن در جامعه خود بحث كنيم. شايد كه اين حساسيت ما موجب شود در اين باره چارهيي انديشيده شود تا حداقل شاهد رشد روزافزون آن نباشيم.
1ـ نخستين نكتهيي كه بايد توجه داشت، غيبت كارشناسان و متخصصان اجتماعي در تحليل موضوعات مبتلا به جامعه است. اين غيبت به دليل بيتفاوتي كارشناسان كشور نيست، بلكه به دليل بيعنايتي دولت به نيروي متخصص و امر كارشناسي است. وقتي كه مسوولان دولت به گونهيي سخن ميگويند كه گويي همه مجهولات جامعه و عالم نزد آنان معلوم شده است و براي آنان پرسشي درباره علل رويدادهاي اقتصادي و اجتماعي وجود ندارد و به همين دليل نيز از كارشناسان ذيربط استفاده نميشود، چندان دور از انتظار نيست كه كارشناسان جامعه، خود را از اين ميدان قدرتمندان ناكارشناس كنار بكشند.
اين نكته مختص كارشناسان امور اجتماعي نيست، بلكه مدتهاست كه كارشناسان اقتصادي نيز سكوت را ترجيح دادهاند. پس از آن دو نامهيي كه دهها اقتصاددان در نقد سياستهاي اقتصادي دولت نوشتند و برخوردهاي نامناسبي كه با آنان شد، عملا وادار به سكوت شدند. بدون حضور كارشناسان اجتماعي در نقد، تحليل و ارايه راهكار براي مشكلات جامعه، نهتنها بهبود اوضاع جامعه امكانپذير نيست، بلكه مشكلات به مرور زمان گستردهتر و عميقتر هم ميشود.
2ـ براي تحليل خشونت و قتل، ميتوان به چند مولفه اشاره كرد. ارزيابي فرد از ارزش خود و ديگران به عنوان يك انسان، ميزان اختلافات و شيوههاي حل اختلاف عناصري هستند كه توصيف آنها به درك ما از پديده خشونت كمك ميكند.
نگاه فرد به جايگاه خود و ديگران به عنوان يك انسان، نقش بسيار مهمي در بروز قتل عمد و حتي قتلهاي غيرعمد مثل تصادفات دارد. اگر ما براي خون و جان انسان ارزش بالايي قايل نباشيم، خيلي احتمال دارد كه براي ريختن اين خون و گرفتن اين جان اقدام كنيم و اگر هزينه آن هم اعدام خودمان باشد، آن را هم واجد اهميت لازم نخواهيم دانست لذا اقدام به قتل ديگران كرده و به تبع آن قصاص يا اعدام خودمان را هم پيشاپيش رقم زدهايم.
اين نگاه متاثر از چند عامل است. هر جامعهيي كه نابرابري در آن شديد باشد و شاهد نابرابريهاي منزلتي و ثروتي و قدرتي بيشتري باشيم، به طبع جايگاه انسان به ماهو انسان سقوط ميكند و ريختن خون ديگران و حتي خود انسان در اين جامعه كماهميت خواهد شد. از سوي ديگر دستگاههاي تبليغاتي و آموزشي نيز به جاي آنكه ارزش انساني را بالا ببرند، به نحو آگاهانه يا ناآگاهانه اين ارزش را تنزل ميدهند.
بعد ديگر خشونت، وجود اختلاف است. در جوامعي كه اختلافات زياد است، بطور طبيعي احتمال بروز تصادم و خشونت هم هست. شكلگيري اختلافات ناشي از دگرگوني سريع، ناتواني در انطباق با الزامات يك جامعه جديد، نبود آموزشهاي كافي براي زندگي در كنار يكديگر در جامعه جديد و... است.
جامعه ما درگير تعارضات متعددي است، ضمن اينكه تحولات سريع و ضعف آموزشهاي مدني جملگي موجب ميشود كه هر روز و با هر گامي كه برميداريم، مواجه با اختلافاتي شويم. اختلافات چه در خانواده، و چه در محيط كار، يا در خيابان، يا اداره و حتي در سطح كلان جامعه به وفور ديده ميشود.
مردم براي حل اين اختلافات چه بايد انجام دهند؟ يا بايد به مرجعي براي حل اختلاف مراجعه كنند، يا بطور شخصي اقدام به حل اختلاف کنند، يا از حق خود بگذرند و نااميد از حل اختلاف با آن كنار بيايند يا اينكه نتايج ناشي از آن را به درون خود بريزند و اعصابي ناراحت و رواني پريشان را در خود شكل دهند. مرجع رسيدگي كارآمد براي حل اختلافات در دسترس نيست، يا اگر هم باشد خيلي گران و كمنتيجه است.
كافي است به تعدادي از پروندههاي دادگستري يا مجتمعهاي قضايي مراجعه كنيد تا از روي چهره افراد، ميزان تنش و ناراحتي آنان را حدس بزنيد. اينها فقط كساني هستند كه براي حل اختلاف مراجعه ميكنند ولي آنان كه از خير مراجعه ميگذرند چهره ناخوشايندتري دارند و اگر به كلانتريهاي شهر سر بزنيد، اين چهرهها را باز هم ميتوانيد بببينيد. واضح است كه در چنين محيطي رجوع به شيوه شخصي حل اختلاف رايج ميشود و براي اين منظور بايد ابزار چنين حل اختلافي كه چاقو است را همراه داشت. در هر حال آنچه كه مهم است،
براي نخستين گام بايد مطالعه و تحقيق در امور اجتماعي و اقتصادي را به جايگاه شايستهاش بازگرداند تا شناخت حكومت و مردم از چنين پديدههاي ناهنجاري بيشتر شود و امكان انتخاب راهحلي براي برونرفت از مشكلات ايجاد شود.
ولي در اين مرحله اجمالا ميتوان گفت كه تمام عواملي كه موجب تشديد خشونت و اقدامهاي شخصي براي حل اختلاف ميشود، در جامعه ما در حال تقويت است و ترديدي نبايد داشت كه در آينده هم شاهد موارد بيشتري از خشونتهاي فردي خواهيم بود. و اين خشونتها به نوبه خود ذهن و روان شهروندان را پريشانتر و احساس آنان را از وجود امنيت كمتر ميكند و اين نيز به تشديد خشونت منجر ميشود.