bato-adv
کد خبر: ۷۹۲۲۱۳
دلنوشته‌ای برای استوار شهید شاهرخی فر

این عکس در شهر غوغا به پا کرد؛ ۸۰ میلیون ایرانی عاشق شما شده‌اند

این عکس در شهر غوغا به پا کرد؛ ۸۰ میلیون ایرانی عاشق شما شده‌اند
«اگر بگویم ۸۰ میلیون ایرانی عاشق شما شده‌اند. این علاقه تا حدی است که چت خصوصی‌تان بین ملت ایران دست به دست می‌شود. دیدم از شب نوشته بودید. اتفاقاً همان شبی که شما بیدار بودید من هم بودم. می‌گویند شب هنگام خفتن است. اما عشق می‌گوید چگونه می‌توان خفت. آن شب عشق به ایران توی دل خیلی از ایرانی‌ها بود. اما انگار عاشق‌ترین‌شان شما بودی.»
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۰ - ۰۸ آبان ۱۴۰۳

روزنامه نگار و عکاس طی یادداشتی با عنوان «عاشق ترینشان شما بودی» در روزنامه هم میهن نوشت: 

محمدمهدی جان سلام. می‌دانم سرت شلوغ است و شاید وقت خواندن این نامه را نداشته باشی. آدم فضولی نیستم. اما این یکی دو روز اتفاقاتی در ایران افتاد که بی‌راه نیست اگر بگویم ۸۰ میلیون ایرانی عاشق شما شده‌اند. این علاقه تا حدی است که چت خصوصی‌تان بین ملت ایران دست به دست می‌شود.

دیدم از شب نوشته بودید. اتفاقاً همان شبی که شما بیدار بودید من هم بودم. می‌گویند شب هنگام خفتن است. اما عشق می‌گوید چگونه می‌توان خفت. آن شب عشق به ایران توی دل خیلی از ایرانی‌ها بود. اما انگار عاشق‌ترین‌شان شما بودی.

داشتم از شبی که گذراندم برایتان می‌گفتم. از شب تا صبح اینقدر چشم گرد کردم و به آسمان خیره شدم که در سیاهی نور می‌دیدم. اتفاقاً آن شب از اینجا که ما هستیم هم آسمان دلبری می‌کرد. جابه‌جای آسمان پر بود از ستاره‌هایی که مدت‌ها بود رخ نمی‌نماییدند.

از آنطرف ماه هم در گوشه‌ دیگری نشسته بود و نورش را به شهر می‌ریخت. حال عجیبی داشتم اول ماجرا گمان کردم در محله‌مان بار آهن خالی کردند. کمی که گذشت دیدم از بار آهن خبری نیست. نشستم پای اخبار و هرازگاهی از پنجره سرک می‌کشیدم و آسمان را می‌پاییدم. تا خود صبح صفحات خبر را بالا و پایین کردم.

این عکس در شهر غوغا به پا کرد /۸۰ میلیون ایرانی عاشق شما شده‌اند

اصلاً یکی دو بار لباس پوشیدم که بزنم به دل شهر و خودم خبر بگیرم. آنقدر در شش و بش گذراندم که صبح شد. زنگ مدرسه به صدا درآمد و هیاهوی بچه‌ها صدای شهر را زیبا کرد. راستش را بخواهی حرفه من عکاسی است. اما چه عکسی چه کشکی، دلم خوش است که اسم خودم را گذاشته‌ام عکاس.

نمی‌دانم این تردید از کجا بر سرم آوار شده بود که نرفتم تا از آسمان کشورم که مورد حمله یک دیوانه بود عکاسی کنم. صبح با این امید که همکارانم این وظیفه خطیر را عهده‌دار شده‌اند یکی یکی صفحات عکس خبرگزاری‌ها را بالا و پایین کردم.

یکی دو خبرگزاری از صبح علی‌الطلوع به سطح شهر رفته و از مردم کوچه و خیابان عکاسی کرده بودند. یکی در صف نانوایی و دیگری در حال کله و پاچه خوردن. انگار نه انگار شب قبلش دو بار به آسمان کشورمان دست درازی شده و آسمان صافش را غبارآلود کرده است. حواسم هست که در مواقع جنگ یک پروتکل نانوشته وجود دارد که از چه چیز می‌شود عکس گرفت و از چه چیز نه.

اما کل روز را با خودم کلنجار می‌رفتم و خودم را ملامت می‌کردم که این که نشد به کشورم حمله شود و تصویری در خاطر شهروندانش نماند. اما نه، انگار شما فکر اینجا را هم کرده بودی در هیاهوی اخبار و کری‌خوانی‌ها و بالا و پایین‌ها، ناگهان عکس جوان رعنایی منتشر شد که عینک آفتابی به چشم زده و دوربین را نگاه نمی‌کند. ضمیمه عکس نوشته بود استوار یکم محمدمهدی شاهرخی‌فر به شهادت رسید.

نویسنده: امیر جدیدی

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین