کامیار محسنین در روزنامه اعتماد نوشت: «بی بدن» نمونهای از همان محصولات مجعول و سفارشی به حساب میآید. یکی از همان محصولات ارگانی که در رقابت با فیلمهای ایرانی که با سرمایه خارجی ساخته میشود و میکوشد دغدغههای روز بخشی از مردم را، هر چند به شکلی شعاری، اما خارج از لفافه، بیان کند، قادر نیست سهمی در بازار بینالمللی به دست آورد. در دورانی که گویی قرار است در داخل کشور، تلاقی فیلمهای سینمایی و مقولات اجتماعی و طرح هرگونه نقد جدی جرمانگاری شود، تولید فیلمهایی تاثیرگذار با دغدغههایی اجتماعی که زمانی از بیشترین سهم در عرضه تجاری و فرهنگی در مجامع بینالمللی برخوردار بودند، به امری بس دشوار مبدل میشود و در عوض، سازمانهای مختلف، با اتکا به بودجههای دولتی، اراده میکنند محصولاتی عوامفریب -و نه راهگشا- را روانه پرده سینما کنند. مشکل از همین رویکرد آغاز میشود: در زمان پرهیز از غور در مقولات اجتماعی، نخستین چیزی که قربانی میشود، تصویری راستین از جامعه است.
در «بی بدن»، تودهای بیشکل در مقام مردم، به موهنترین طریق ممکن، به تصویر کشیده میشود. آنچه در افتتاحیه و اختتامیه فیلم رخ میدهد، همین است. همان تودهای که در آغاز، جز با اعدام متهم راضی نمیشود و تصویری بهشدت قرون وسطایی را به یاد میآورد، در پایان، بدون توجه به واقعیت، تحت القائات فضای مجازی، برای قاتل طلب بخشش میکند، به شکل گروهی بیبهره از تعقل، اراده و اختیار تجسد مییابد. گویی این توهم توطئه که در توجیه هر امری، در سالهای اخیر، به دستاویز و مستمسکی مبتذل مبدل شده و همواره درصدد تقلیل نقش مردم بر آمده است، میبایست در طرح فیلمنامههای مصوب هم مدنظر قرار گیرد؛ حتی اگر، در این مورد خاص، این القائات توسط نیروهای خارجی انجام نشود و شخصی حقیقی، با انگیزههایی شخصی، فضای مجازی را تسخیر کند!
در نقطه مقابل، مسوولان قرار میگیرند که فارغ از داوریهای شخصی، با ایمان به ضرورت انجام کار ثواب، نهایت تلاش خود را میکنند تا اولیایدم را به بخشش راضی کنند و جان انسانی، هر چند گناهکار، را نجات دهند. در شرایطی که هرازگاه، اخباری تکاندهنده در باب اختلاسهایی نجومی منتشر میشود، این تمهید فرمایشی در پیرنگ داستانی به شکلی آزارنده خودنمایی میکند. اگر ردی کمعمق از هوشمندی وجود داشت و دستکم یکی از مسوولان با سفیدی مطلق ترسیم نمیشد، شاید این فیلم تبلیغاتی چنین خامدستانه به نظر نمیآمد!
سایر آدمهای داستان که باز تیپها و سنخ نمایانی بدون عمق محسوب میشوند، نمایندگانی از مردم به حساب میآیند که البته به کلی از جامعه منتزع شدهاند و جدا افتادهاند. آدمهایی که به دو دسته تقسیم میشوند: یا بدکارند یا آنچنان نابالغ که نیاز به قیم دارند. پس فارغ از آنکه این فیلم به پروندهای واقعی ارتباط دارد یا ندارد، بیننده با الگویی روبهرو میشود که جامعه را با تفسیری خاص از «اکثرهم لایعقلون» خوار میشمارد و فاقد قوه خرد میداند. در چنین شرایطی، تمرکز بر مقولات و دغدغههای اجتماعی به کلی تهی و بیمعنی میشود، چون آنکه از تعقل بیبهره است، مجالی برای اندیشه و طرح دغدغه ندارد. پس به جای آنکه نقدی به سیستمی وارد کند که گاه با ساز و کارهایی غریب، به تکرار فجایعی اجتماعی کمک کرده است، به بازخوانی خاطرههایی سطحی میپردازد، از هر بحثی درخصوص معضلات اجتماعی دوری میکند و درنهایت، به محصولی به غایت ضد اجتماعی تبدیل میشود.
در خلأ نگاهی جامعهشناختی، «بی بدن» قادر نیست به ژانری مشخص نزدیک شود: به دلیل دوری از ساخت و پرداخت شخصیتهایی با لایهها و واکنشهایی متفاوت و انگیزههایی پیچیده، از درام روانکاوانه دور میشود؛ به دلیل عدم تاکید بر روند پیگیری پرونده و نقش راه برنده بازرس در این روند به ملودرامی جنایی شباهت پیدا نمیکند و به دلیل عدم پیگیری روند دادرسی، به درام دادگاهی نیز منتهی نمیشود.
پس محصولی که از خط تولیدی معیوب بیرون آمده است، به ملغمهای میماند که میخواهد با احساساتیگرایی رقیق، طیفی از بینندگان را تحت تاثیر قرار دهد. به همین سبب، به سراغ گروهی از بازیگران نامور میرود که محبوبیتی در بین این طیف دارند و در آن مقطع، ممنوعیتی برای ادامه فعالیت ندارند. در نتیجه، در گزینش بازیگر، در بسیاری از موارد، به نتیجه مطلوب فکر نمیکند و بالطبع، در گام بعدی، فاجعهای بزرگ در عرصه بازیگردانی هم رقم میزند؛ فاجعهای که در سایر حوزهها، برای نمونه، چهرهپردازی برای پیری زودرس شخصیت پیش برنده زن نیز قابل مشاهده است. از بخت بد، به نظر میرسد تمهیدات فیلمنامهای و تبدیل آنها به فیلم با تمام این نقاط ضعف در همسازی کامل باشد: صحنهای که دو نابازیگر پلیس در مقابل هم روایت خرابی دوربینها در محل احتمالی جنایت را روایت میکنند؛ صحنهای که مادر مقتول و زن مزاحم یا بازرس و پدر قاتل، مانند بیکیفیتترین نمونههای فیلمفارسی، با یکدیگر درگیر میشوند؛ صحنهای که عروس نزد مادر مقتول پرده از رازی بزرگ بر میدارد؛ صحنهای که مسوولان خیرخواه دو خانواده را برای صلح روبهروی هم مینشانند؛ صحنهای که قاتل را به سمت سکوی اعدام میبرند و صحنههایی که در پی آن میآید… همه و همه، خلأ کامل ایدههای سینمایی را یادآور میشوند.
این فاجعه تبلیغاتی با شعارهایی که در نظر دارد همهمخوانی کامل دارد: در میان قصاص و بخشش، در میان قسم به جبار و قسم به رحمان، قصاص و جبار را برگزیدن؛ نابرابریهای اجتماعی را به زیر سرپوش ناموس پنهان کردن؛ و در عمل، به سمت و سوی گفتار و کردار و پندار قرون وسطایی سوق یافتن…