عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «مساله چهارم سیاست خارجی» در روزنامه اعتماد به موضوع کاهش حمایت مردم از سیاستهای خارجی کشور پرداخته است.
در این یادداشت آمده است:
شاید خواننده گمان کند که در این یادداشت قصد نقد سیاست خارجی به شیوه متعارف و کارشناسی را دارم. این کار نه وظیفه من است و نه صلاحیت آن را دارم. معتقدم که برخلاف حوزههای داخلی، چون امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و... در حوزه سیاست خارجی پیچیدگیهای تصمیمگیری سختتر است و به اطلاعات و دادههای بهروزتری نیز نیازمند است که من ندارم.
از این نظر بحث درباره سیاست خارجی تا حدودی سهل و ممتنع است. به عبارت دیگر هر کس میتواند با کوچکترین خبر و رفتاری اظهارنظر کند، در حالی که پشت هر موضعگیری حکومتها انواع و اقسام منافع یا توافقات خوابیده است؛ بنابراین میکوشم که از منظر دیگری وارد موضوع شوم بدون اینکه قصد پرداختن به جزییات سیاست خارجی را داشته باشم.
پیش از هر چیز باید بپذیریم که ادبیات دیپلماتیک مقامات کشورها، چیز زیادی را در ماهیت این روابط تغییر نمیدهد. اصل اساسی در روابط میان کشورها منافع ملی آنهاست. در واقع این قول معروف را باید سرلوحه قرار داد که ما دوست و دشمن دایمی نداریم، آنچه داریم منافع ملی دایمی است. منافعی که همیشه باید تعریف روشنی از آن حداقل در میان اغلب نخبگان کشور باشد و بالطبع شیوه تحقق آن را به عهده مسوولان سیاست خارجی گذاشت. ولی منحصر کردن پیشبرد سیاست خارجی به مسوولان کشور، خطای بسیار فاحشی است و این یکی از نقاط ضعف سیاست خارجی ایران است.
در واقع بخشی از سیاست خارجی از طریق مراودات نهادهای خارج از دولتها شکل میگیرد و به کمک دولت میآید، ولی، چون سیاستهای رسمی ما قادر به انتقال ارزشها و رفتارها و مواضع خود نیست، خود را از این اهرم و امکان مهم محروم کرده است. در اغلب نظرسنجیهایی که در چند دهه اخیر دیدهام اکثریت قاطعی از مردم یعنی بیش از ۵۰ یا ۶۰ درصدشان از سیاست خارجی کشور دفاع میکردند، ولی این نتیجه در دهه اخیر تغییر کرده و این حمایت به زیر ۵۰ یا حتی حدود ۳۵ درصد رسیده است.
اینگونه حمایت مردم در کمتر موضوعی در کشور است که برای چند دهه بالای ۵۰ یا ۶۰ درصد باشد و شاید بتوان گفت منحصربهفرد بوده است. پس چرا در سالهای اخیر این حمایت به شدت ضعیف شده است؟ به نظر من علت اصلی نبود نتیجهبخشی آن در زندگی روزمره مردم است. به عبارت دیگر مردم در زیست روزانه خود دیدهاند که علت اصلی یا حداقل علت مهم بخشی از مشکلات مهم کشور، اختلال در روابط خارجی است. درست است که پیشرفتهایی در سیاستهای منطقهای ایران شاهد بودهایم، ولی در نقطه مقابل ناپایداریها و مشکلات آن نیز فراوان است. به ویژه هنگامی که به تحریمها و مقایسه ایران با کشورهای همسایه نگاه میکنند، احساس میشود که این چیزی نیست که انتظارش را داشته باشند.
نکته مهم این است که برخی گرایشهای افراطی که معتقدند باید با غرب و امریکا به هر قیمتی کنار آمد، واکنشی قابل انتظار نسبت به سیاست خارجی کنونی است. به عبارت دیگر ضد غربی کردن سیاست خارجی رسمی، هنگامی که نتیجهبخش نباشد و از طرف مردم حمایت نشود، منجر به واکنش مخالف و تند میشود. در نتیجه آنان که کلید حل مشکلات را در مواجهه و ضدیت با غرب میبینند، چون به نتیجه نمیرسند، بازتاب آن وجود عده دیگری میشوند که حل همه مسائل را در همراهی و همگامی کامل با غرب میبینند، در حالی که اگر به منطق ابتدایی یادداشت توجه کنیم مساله هیچگاه مطلق نخواهند بود؛ مطلق انگاری نه در دوستی و نه در دشمنی با هیچ کدام از کشورهای به رسمیت شناخته شده راهحل هیچ مشکلی نیست.
متاسفانه مساله سیاست خارجی ایران فراتر از دوستی یا دشمنی با این کشور و آن کشور است و به تقابل با نظام جهانی هم منجر شده است. نمونه آن در عدم تصویب FATF یا صدور قطعنامههای شورای امنیت با ۱۵ رای مثبت همه اعضای آن علیه ایران است. آنچه باعث کاهش حمایت مردم از مجموعه سیاست خارجی شد، در کنار ناکارآمدی سیاست خارجی، همین تقابل با توافقات بینالمللی است. توافقاتی که موجب میشود کشورهای مثلا دوست و نزدیک نیز با ما همراهی نکنند و علیه ما رای دهند.
نکته مهم دیگری که در سیاست خارجی ایران مورد ابهام و سوال است، عبور از مرحله انعطافپذیری است. به عبارت دیگر سیاست خارجی کشور را در حالت صفر و یک یا برد و باخت تعریف میکنیم. نتیجه آن تاثیرپذیری شدید ما از تغییر مواضع کشورهای دیگر است. بهطور کلی هم صفر و یک شدن بازی روابط خارجی نادرست است و هم اینکه همه تخممرغها را در سبد یک کشور قرار دادن موجب نقض استقلال در تصمیمگیری میشود که هزینه سیاستگذاری را زیاد میکند و البته این دو ویژگی دو روی یک سکه هستند.
نکته دیگری که در سیاست خارجی ایران ضعف خود را نشان میدهد، کمتوجهی به مجموعه مولفههای قدرت ملی است. قدرت ملی برآیندی است از جمعیت، وسعت و عمق استراتژیک، توان اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت رسانهای، حمایتهای مردمی، اعتماد و سرمایه اجتماعی، پایداری سیاسی، قدرت و کیفیت حکمرانی و... برخی از اینها به نسبت ثابت است و چندان قابل تغییر نیست، ولی برخی دیگر باید متوازن رشد کنند و حفظ شوند. با اتکا به یک مولفه از قدرت ملی نمیتوان سیاست خارجی موثری را طراحی و اجرایی کرد. از همه مهمتر اینکه وارد بازیهای بزرگتر از توان کشور شدن میتواند مسالهآفرین باشد.
سیاست خارجی هم مثل جنگ است. میتوان پیشروی کرد و بخش مهمی از سرزمینها را به تصرف در آورد، ولی بعدش چه باید کرد؟ حفظ آنها هزینه فراوان میخواهد، به علاوه حفظ آنها به تنهایی چه فایدهای دارد؟ باید برای بعدش برنامه داشت و الا جنگ به صورت فرسایشی در آمده و قدرت را تضعیف میکند و عقبنشینی نیز پرهزینه خواهد شد. تجربه ایالات متحده در افغانستان برای همه آموزنده است؛ بنابراین از چنین ریسکهایی باید پرهیز کرد.
با توجه به این نکات و بدون اینکه قصد و صلاحیت نقد جزییات سیاست خارجی کشور را داشته باشم، میپذیرم که ایران به لحاظ جغرافیای سیاسی در شرایط خاصی قرار دارد که تا حدی آن را در تنهایی قرار میدهد، شاید این را بتوان نقطه ضعف و در مواردی نقطه قوت آن دانست، ولی در هر حال وضعیت کنونی سیاست خارجی کشور تبدیل به یک مانع جدی در روند توسعه و پایداری کشور شده است. این مساله چه در قالب تحریمها، چه در تنشهای خارجی و چه در ناپایداری وضعیت، خود را بازتاب داده است. اثرات آن در مراودات اقتصادی، گردش مالی و سرمایه و انتقال فناوری و نیز روابط فرهنگی و اجتماعی مشهود است.
پیش از آغاز به کار دولت مرحوم آقای رییسی در متنی نوشتم که اگر طرفداران دولت ایشان فکر میکنند بدون حل مشکل برجام و در واقع بدون حل سیاست خارجی میتوانند اندکی از وعدههای انتخاباتی خویش را محقق کنند، معلوم است خیلی از مرحله پرت هستند، ولی اگر توانستند بدون حل برجام این کار را انجام دهند، معلوم است ما خیلی از مرحله پرت هستیم. سه سال گذشته و معلوم شد که چقدر از مرحله پرت بودند. بالتبع امروز هم این استدلال وجود دارد. البته حل مساله خارجی بدون وفاق داخلی ممکن نیست که خوشبختانه در این دولت در دستور قرار دارد و ما را به حل مساله خارجی نیز امیدوار میکند. به نظر من در قالب وفاق داخلی میتوان سیاست خارجی را در مسیری قرار داد که اغلب این مشکلات در مسیر مثبت قرار گیرند و این یک مطالبه و ضرورت عاجل است.