امروز بیش از ۵۰ سال است که از درگذشت استاد مسلم فیلمهای وسترن جان فورد میگذرد؛ کارگردانی که با فیلمهای صامت شروع کرد، مُهر خود را بر آنها زد، بعد پا به عرصهی فیلمهای وسترن گذاشت و آن را احیا کرد.
به گزارش هم میهن، او پادشاه مسلم قلمرو فیلمهای وسترن بود، آن هم در روزگاری که تجهیزات سینمایی مثل امروز پیشرفته نبود. در این مطلب به بررسی زندگی جان فورد و فیلمهایش میپردازیم و در کنار مطالب نگاشتهشده، بخشهایی از این مطلب از سایت جایزهی گلدن گلوب برداشته شده است.
سالها قبل وقتی از اورسن ولز سوال شد سه کارگردان برترش را نام ببرد، او جواب داد: «جان فورد، جان فورد و جان فورد.» از قرار معلوم اورسن ولز وقتی برای ساختن «همشهری کین» آماده میشد، فیلم کلاسیک «دلیجان» فورد را بیش از ۴۰ بار دیده بود. امروز جان فورد هنوز بهعنوان یکی از بهترین کارگردانها در آمریکا و در کل تاریخ فیلمسازی بهحساب میآید.
استیون اسپیلبرگ در مستند جان فورد گفت: «من سعی میکنم قبل از هر فیلم، یک یا دو فیلم جان فورد را تماشا کنم؛ زیرا به من الهام میدهد و طوری که او از دوربینش برای ثبت تصاویر استفاده میکند و نحوهی کادربندیاش در داستانسرایی، بسیار تحسینبرانگیز است.»
اینگمار برگمان او را بهعنوان «بزرگترین کارگردان در جهان» میدانست. فرانک کاپر او را «شاه کارگردانها» مینامید و آکیرا کوروساوا دربارهاش میگفت: «من از ابتدا برای جان فورد احترام قائل بودم. لازم به گفتن نیست که بهدقت کارهایش را دنبال میکردم و فکر میکنم که تأثیر زیادی روی من گذاشته باشد.»
جان مارتین فینی (مشهور به شین برای والدین مهاجر ایرلندیاش) در ۱۸۹۴ در کیپ الیزابت، ایالت مین متولد شد. پدرش جان آگوستین فینی، یک سالندار و عضو انجمن شهر بود و مادرش باربارا کوران، زنی خانهدار. جان چند برادر بزرگتر از خودش داشت که آنها را ستایش میکرد و در یک جامعهی ایرلندی مردسالار، مشروبخوار و پرانرژی بزرگ شد. در ۱۹۱۴ جان از برادر بزرگش تقلید کرد که برای هالیوود نامش را به «فرانسیس فورد» تغییر داده بود، فرانسیس در هالیوود در دوران فیلمهای صامت بازیگری و کارگردانی میکرد.
جان نامش را به «جک فورد» تغییر داد و فرانسیس از او بهعنوان دستیار، تأسیساتچی، بدلکار و بازیگر استفاده کرد. فرانسیس بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ به او در ۱۵فیلمش نقش داد. طی چند سال، حرفهی کارگردانی فرانسیس فورد به پایان رسید و جک فورد بهعنوان بازیگر دست از کارش کشید و جان فوردِ کارگردان شد. او در ۱۹۲۴ «اسب آهنین»، اولین فیلم وسترن و اولین شاهکارش را کارگردانی کرد.
براساس کتاب «جان فورد: یک مرد و فیلمهایش» نوشته تاگ گالاگر، این فیلم که داستان ساخت راهآهن بینقارهای را به تصویر میکشد، بهدلیل تدارکاتش ازجمله پنج هزار سیاهی لشکر، دو هزار ریل راهآهن، یک هنگ سوارهنظام، ۸۰۰ سرخپوست، ۱۳۰۰ بوفالو، دو هزار اسب، ۱۰ هزار گاو و ۵۰ هزار ادوات صحنه ازجمله دلیجان، سختیهای زیادی داشت. هیچ فیلمنامهای وجود نداشت.
فورد شبها مینشست و مینوشت و روز، فیلمبرداری میکرد و مدیران فاکس را نادیده میگرفت که تلگرافهای بیپایانی را میفرستادند و خواهان پاسخ بودند. این فیلم، موفقیتآمیز بود و بیش از دو میلیون دلار در سراسر جهان بهدست آورد که یکی از سودآورترین فیلمهای آن دهه بود.
اولین فیلم ناطق فورد «مادر مکری» در ۱۹۲۸ بود که آهنگی جلوی دوربین خوانده میشود، همچنین جان وین را بهعنوان سیاهی لشکر نشان میدهد. چند فیلم بعدی که ازجمله کمدیها و درامها بودند، ستارههای بزرگی مانند رونالد کولمن، هلن هیز، بوریس کارلوف، ویکتور مکلاگلن، ویل راجرز و ادوارد جی. رابینسون در آن به ایفای نقش پرداختند و در کمدی «بالای رودخانه» در سال ۱۹۳۰، اسپنسر تریسی و همفری بوگارت بازی کردند که هر دو اولین بازیشان بود. فورد با کارگردانی درامهای «زندانی جزیرهی کوسه» (۱۹۳۶) و «ماری اسکاتلند» (۱۹۳۶) که در دومی کاترین هپبورن بازی میکرد ـ که فورد رابطهی ششماههی پرشوری با او داشت ـ و «توفند» (۱۹۳۷)، به کارگردانیاش ادامه داد.
او با شرلی تمپل در «وی ویلی وینکی» (۱۹۳۷) و با گری کوپر در «ماجراهای مارکو پولو» (۱۹۳۸) کار کرد و بعد پس از ۱۵سال، به کارگردانی اولین فیلم وسترنش یعنی «دلیجان» رسید که سرانجام جان وین را بهعنوان ستارهاش انتخاب کرد. وین تا آن زمان حدود ۴۰فیلم وسترن بازی کرده بود، اما هنوز نتوانسته بود نامی برای خود دستوپا کند. فورد با وجود مخالفتهای استودیو (آنها جوئل مککرا را میخواستند) اصرار داشت که با وین کار کند و اینگونه همکاری ۳۵ سالهی آنها که شامل ۲۴ فیلم بود، شروع شد. کلیر تروور بیشترین دستمزد را گرفت و وین بعد از او بود.
پیتر بوگدانوویچ با حضور در کالج هیلزدیل، داستانی را دربارهی آندو بازگو کرد: «وین یکبار به من دربارهی پاسخ به فورد دربارهی «دلیجان» گفت. آن فیلم از او ستارهی بزرگی ساخته بود. بعد از اینکه وین راشهای فیلم را برای اولینبار دید، فورد از او پرسید آیا خودش را در فیلم دوست دارد. وین شانه بالا انداخت و گفت: «خب میدونید که این چیه؟ من فقط شما رو بازی کردم». بسیاری از رفتارهای ایندو شبیه هم بود بهخصوص طوری که دستها و بازوهایشان را حرکت میدادند و حرف میزدند. نوع راه رفتن معروف جان وین، شبیه راه رفتن جک فورد بود. شخصیت خشن وین روی پردهی سینما، مثل فورد در زندگی واقعی بود.»
«دلیجان» فیلمی مهم بود که وسترن را احیا کرد که با ظهور فیلمهای ناطق از رونق افتاده بود، این فیلم بیش از یک میلیون دلار در سال اول فروش کرد. فیلم هفت نامزدی اسکار ازجمله برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را دریافت کرد. همکاری فورد با هنری فوندا در چند فیلم ادامه داشت. «آقای لینکلن جوان» و «طبلها با چرخش پا» (اولین فیلم رنگی فورد)، هر دو در ۱۹۳۹ اکران شدند، بهدنبال آن «خوشههای خشم» در ۱۹۴۰، دومین جایزه اسکار کارگردانی را برای فورد به ارمغان آورد.
«سفر دریایی طولانی به خانه» در ۱۹۴۰ و یک فیلم غیروسترن با بازی وین بهنام «جاده تنباکو» در ۱۹۴۱ و «چه سرسبز بود درهی من» (۱۹۴۱)، یک دوران پربار در زندگی فورد بود. فیلم سوم برایش سومین جایزهی اسکار کارگردانی و دومین جایزهی اسکار در دو سال را به ارمغان آورد. در جنگ جهانی دوم، هنگامی که ایالاتمتحده به جنگ جهانی دوم پیوست، فورد بهعنوان یک فرمانده به نیروهای ذخیرهی نیروی دریایی آمریکا پیوست و رئیس واحد عکاسی برای دفتر خدمات استراتژیک شد. دو فیلم مستندی که در دوران خدمتش ساخته بود، برندهی اسکار شدند.
فورد در روز دی یا همان پیادهسازیهای نرماندی که بزرگترین حملهی دریایی در تاریخ بود، در ساحل اوماها حضور داشت. او پس از جنگ جهانی دوم در نیروهای ذخیرهی نیروی دریایی ماند و با درجهی دریادار پشتجبهه از خدمت خارج شد. او در این دوران «نبرد میدوی» (جایی که فورد وقتی در حال فیلمبرداری بود، با یک ترکش بازویش مجروح شد) و «هفتم دسامبر» را ساخت که هردو جایزهی اسکار برد.
«کلمنتاین عزیز من» (۱۹۴۶)، دوباره با هنری فوندا، بعد از جنگ ساخته شد و داستان وایاپ ارپ را روایت میکرد. فورد دوباره از هنری فوندا دعوت کرد تا «فراری» را در ۱۹۴۷ بسازد و بعد سهگانهی سوارهنظام «دژ آپاچی» (۱۹۴۸)، «او یک روبان زرد بست» (۱۹۴۸) و «ریو گرانده» (۱۹۵۰) را با وین ساخت. اما بهترین کارش با وین؛ «مرد آرام» در ۱۹۵۲ بود. فیلمی که فورد ۲۰سال بود که میخواست آن را بسازد. این فیلم، موفقترین فیلمش در گیشه بود و چهارمین اسکار بهترین کارگردانیاش را برایش به ارمغان آورد.
از دیگر کارهای برجستهی او در آن دههی میتوان به «موگامبو» (۱۹۵۳) با اِوا گاردنر و کلارک گیبل و «آقای رابرتس» (۱۹۵۵) با فوندا اشاره کرد. بهگفتهی بوگدانوویچ، فورد به گاردنر گفت که میخواهد مورین اوهارا را در این نقش بازی کند. گاردنر به او گفت: «خب، مثل اینکه منو گرفتی، برو کشکت رو بساب.» پس از آن، ایندو با هم خیلی خوب کنار آمدند. در مورد «آقای رابرتس»، فوندا و فورد بر سر فیلمنامه با هم دعوا کردند؛ فوندا فکر میکرد که به خوبی نمایشنامهی اصلی نیست.
در یک نقطه، فورد مشتی به صورت فوندا زد، سپس با گریه عذرخواهی کرد، بعد تولید را تعطیل کرد تا مست کند. سپس فورد برای جراحی کیسه صفرا در بیمارستان بستری شد و مروین لیروی فیلم را تمام کرد. فورد و فوندا دیگر هرگز با هم کار نکردند. اما باوجود این دورهی رکود از نظر حرفهای و شخصی، فیلم بعدی فورد شاهکار او بود، فیلمی که بیشتر بهخاطر آن شناخته شده است، فیلم موفقیتآمیز و تجاری «جویندگان» در سال ۱۹۵۶، دوباره با بازی وین. فیلمی که اکثر فیلمسازان وقتی از آنها سؤال میشود که چه فیلمی روی حرفهشان تأثیر گذاشته، از آن نام میبرند.
داستان براساس رمان سال ۱۹۵۴ آلن لو می، در مورد یک کهنهسرباز جنگ داخلی (جان وین) است که سالها به دنبال برادرزادهاش (ناتالی وود) میگردد که توسط سرخپوستان کومانچی ربوده شده است. آخرین فیلم قابلتوجه فورد «مردی که لیبرتی والانس را کشت» در ۱۹۶۲، با بازی وین و جمیز استوارت بود. این فیلم سیاه و سفید دربارهی یاغی لیبرتی والانس (لی ماروین) و وکیلی جوان (استوارت) است که با کمک یک محلی (وین) او را به شهر مرزی شینبون میبرد. فیلم بهصورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده؛ چیزی که فورد برایش جنگید تا این کار را بکند و سهمیلیون دلار در اولین سال اکرانش بهدست آورد. این فیلم همچنین پرهزینهترین فیلم فورد بود، با اینکه بیشتر در استودیو ضبط صدا پارامونت فیلمبرداری شد.
وقتی جان فورد بهعنوان یک کارگردان بزرگ شناخته شد، عموماً محبوب نبود. او بهخاطر رفتارهای عجیبوغریب، قلدری بیامان و انزجار از بازیگرانی که خواستار رفتاری در خور یک ستاره بودند، شناخته شده بود. فورد، جان وین را «احمق بزرگ» خطاب کرد، ماجرای هنری فوندا را هم که پیشتر گفتیم که وقتی تواناییهای او را بهعنوان کارگردان زیر سؤال برد، چنان مشت محکمی به او زد که فوندا در اتاق به پرواز درآمد. او از خودش تصویر مرد ایرلندی خشن و دائمالخمر را ارائه داد، اما یک وجه حساس و لطیف داشت که بهسختی تلاش میکرد پنهانش کند.
وقتی یکی از کارکنان سابق علناً از او خواهش کرد که ۲۰۰دلار برای جراحی همسرش به او بدهد، جان فورد او را هل داد و گفت: «چطور جرأت میکنی اینطور با من صحبت کنی!» مرد به نظر شوکه شد، اما مدیر تجاری فورد به او چکی هزاردلاری داد، او را پیش رانندهی فورد برد و با آمبولانس به خانهی او رفت تا همسرش را به بیمارستان ببرد. وقتی به آنجا رسیدند با یک جراح ملاقات کردند که فورد او را استخدام کرده بود و پولش را داده بود تا همسر مرد را فوراً جراحی کند. بعد، فورد برایشان خانهای خرید و به کارمند قدیمیاش، مستمری برای تمام عمر داد.
جان فورد سختگیر بود، اما گروهی از بازیگران وفادار داشت که سالها کنار او ماندند. بسیاری از استودیوها بودند که نمیتوانستند بدون تأیید او، فیلمهایش را تدوین کنند. او بهخاطر درگیریها و خصومتهایش با مسئولان اجرایی استودیو، معروف بود. او یکبار یک نگهبان استخدام کرد تا رئیس استودیو داریل ف. زانوک را از کارش دور نگه دارد.
وقتی او «ریو گرانده» را فیلمبرداری میکرد، یک مسئول اجرایی استودیویی به دیدنش رفت و ساعت ۱۰صبح از فورد پرسید، کی کارش را شروع میکند. فورد عصبانی شد و گفت: «همینکه تو گورت رو از صحنهی فیلمبرداری من گم کنی.» در صحنهی فیلمبرداری «موگامبو»، وقتی تهیهکننده سام زیمبالیست دربارهی این شکایت کرد که سهروز از برنامه عقب هستند، فورد سه صفحه از فیلمنامه را پاره کرد و گفت: «حالا طبق برنامه هستیم.»
او آدمهای ابله را تحمل نمیکرد و نسبت به بازیگرانی که آماده نبودند بسیار سختگیر بود. بیشتر آنها مرعوب قلدری و تحقیرهای در جمع او بودند، بااینحال بارها و بارها با بسیاری از بازیگران و عوامل پشت صحنه کار کرد و یک شرکت سهامی راه انداخت. او بهخاطر عمل آب مراورید که اشتباه انجام شد، روی یک چشمش چشمبند میزد و همیشه پیپ میکشید و دستمال گردنش را میجوید.
او همیشه بعد از اتمام تولید ـ به افراط ـ نوشخواری میکرد. جان فورد زمانی به یک روزنامهنگار گفته بود: «هرکسی میتواند یک تصویر را پس از دانستن اصول اولیه، کارگردانی کند. کارگردانی یک راز نیست، یک هنر نیست.» بااینحال او را یکی از بزرگترین کارگردانانی میدانند که در هالیوود کار کرده است، همچنین مملو از افتخارات و تأثیر عمیقی بر کار کسانی گذاشت که بعد از او آمدند.
جان فورد از همان ابتدای کارش با فیلمهای صامت، امضای خودش را در دنیای سینما ثبت کرد. دوربینها در آن روزها سنگین و یغور بودند و فورد از کلوزآپها زیادی استفاده نمیکرد. او وقتی دوربینش را حرکت میداد، بهدلیل بسیار خاصی بود و اغلب از چرخهای دوربینبر برای دنبالکردن صحنهها در سکانسهای دراماتیک مانند صحنههای تعقیب و گریز استفاده میکرد.
استفاده از نور و سایه در نماهای بادقت ترکیبشدهی فورد، چشمگیر است. او یکی از پیشگامان فیلمبرداری در لوکشین و نماهای وسیع بود؛ اغلب وسترنهای او در درهی یابود یوتا فیلمبرداری شده است. این کار به او اجازه داد تا مناظر خیرهکنندهای را در کنار بازیگرانش در لانگشاتهایی با کادربندی خوب به نمایش بگذارد. قاب در قاب و فیلمبرداری از تاریکی بهسمت روشنایی بهخصوص در صحنههای پایانی «جویندگان» وقتی جان وین درحالیکه به سمت نور میرود، در بسیاری از فیلمها ازجمله فیلمهای پکینپا استفاده شده است.
دیوید لینچ، یکی از بزرگترین طرفداران «جویندگان» بود و آن را چندینبار قبل از شروع فیلمبرداری «لورنس عربستان» تماشا کرد. فورد وسترن آمریکایی را تعریف کرد، اما این تنها ژانری نبود که او در آن استاد بود. هنر او بهتصویرکشیدن وضعیت انسانی بود، شخصیتهای اصلی فیلمهایش عمدتاً افرادی تنها بودند که نهتنها با دشمنان خود میجنگیدند بلکه با اشتباهات اجتماعی مبارزه میکردند و مظهر فضیلتهایی مانند شجاعت و استقامت بودند. او فیلمهایش را هنگام فیلمبرداری تدوین میکرد، هرگز از استوریبورد استفاده نکرد، اگر چاره داشت هیچوقت دو برداشت نداشت و بیشتر فیلم را برای میز تدوین نمیگذاشت.
فورد چهار جایزه اسکار برد که دو تایش پشت هم بود؛ دستاوردی که هیچ کارگردانی به آن دست نیافته است. او برای «خبرچین» (۱۹۳۵)، «خوشههای خشم» (۱۹۴۰)، «چه سرسبز بود درهی من» (۱۹۴۱) و «مرد آرام» (۱۹۵۲) اسکار گرفت. هیچکدام از جوایزش برای وسترنهایش نبود، گرچه برای «دلیجان» (۱۹۳۹) نامزد شد و این تنها باری بود که جایزه را نبرد. او همچنین دو جایزهی اسکار را برای مستندهای جنگی که ساخته بود؛ «نبرد میدوی» و «هفتم دسامبر» دریافت کرد.
براساس گفتهها، او گفت: «من برای گرفتن سه جایزهی اولم به سه مراسم اسکار نرفتم. یکبار برای ماهیگیری رفته بودم، بار دیگر جنگ بود و یکبار هم یاد میآید که ناگهان مست شدم.» فیلمهای جان فورد هنوز هم در سراسر جهان بیننده دارند و به ماندگاری در آزمون زمان ادامه میدهد. فیلمهای او که توسط بزرگترین کارگردانهای امروز ازجمله مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ و کلینت ایستوود ستایش میشوند، با هر صحنهای که به زیبایی ساخته شده است، جوهر آمریکایی را به تصویر میکشد.
جان فورد بعد از تقریباً ۶۰ سال کارگردانی ۱۴۰ فیلم، در اواخر حرفهاش بهخاطر کار سخت و نوشیدن زیاد، جراحات و بیماریها گریبانش را گرفت. در ۱۹۷۰، لگنش شکست و ویلچرنشین شد. بعدها سرطان معده را در او تشخیص دادند. در ۱۹۷۳ مفتخر شد که اولین دریافتکنندهی جایزهی یک عمر دستاورد مؤسسهی فیلم آمریکا را دریافت کند، همچنین مدال آزادی ریاستجمهوری را در این رویداد ـ که شخصاً توسط رئیسجمهور نیکسون اهدا شد ـ دریافت کرد. تنها چندماه بعد از این بود که جان فورد درگذشت.