کیومرث اشتریان استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران طی یادداشتی در سرمقاله شرق نوشت:
۱- انتخابات مقدس نیست؛ بلکه عرصهای برای مبارزه قدرت و مقام و منزلت و منافع گروههای گوناگون است. اگرچه انتخابات در هنگامههایی خاص، کارکردهای امنیت ملی دارد، اما آن را نباید همیشه و ضرورتا به کل انقلاب و نظام و اسلام و ایران گره زد. اغلب این دعوای من و توست برای دستیابی به منابعی که در کشور وجود دارد یا برای دستیابی به مقام و موقعیت.
بسیاری از عرصهها منطقهالفراغ است و حکومت تا آنجا که میتواند باید بنای مشروعیت خویش را از آن بیرون بکشد، از انتخابات بگیرید تا نظارت استصوابی و بسیاری از تصمیمات بخش عمومی. اینها هیچکدام امور مقدس نیستند. آنگاه که چنین بیندیشیم، زمینه برای یادگیری سیاسی فراهم میشود.
۲- پیشبینیناپذیری رفتار انتخاباتی و بیثباتی سیاسی یکی از موضوعات اساسی در این انتخابات بود که باید به آن هشدار داد. میزان مشارکت و آرای برخی از نامزدها با اغلب نظرسنجیها مغایر بود.
یکی از علل بیثباتی فکر سیاسی این است که دیرزمانی است که در این کشور به شکلی پنهان با تحزب مبارزه میشود تا مبادا «قدرت اغیار» شکل بگیرد. این خود سبب میشود تا در این فرایند تاریخی، یادگیری سیاسی نداشته باشیم.
به هر اندازه که در مبارزه با تحزب موفق میشوید، به همان اندازه کشور را با سیلابهای خاموش و نهان مواجه میکنید و به همان اندازه زندگی سیاسی مردمان را با بیاطمینانی. نکته تأسفبار این است که برخی از اشخاص و نهادها که چنین کردهاند، هنوز نمیدانند با کشور چه کردهاند.
به جای اینکه احزاب سیاسی مبارزه قدرت را در سطح مدنی به پیش ببرند، آن را به پستوهای پنهان نهادهای خاص بردهاند. در چنین ابهامی است که اینک برای آن ۶۰ درصد که مشارکت نکردهاند، مدعیان بیشمار سر برآوردهاند.
۳- نکته دیگر آنکه کارکردهای اصلاحی انتخابات را از کار میاندازید. چهبسا مردمان در کوچه و بازار میگویند خوب! بر فرض که رأی دادیم. از همان ابتدا نهادها و گروههایی که همه ما میشناسیم، شروع به سنگاندازی میکنند.
مثلا هرچند میدانیم که گروهی در اقلیتاند، اما صداوسیما و بسیاری دیگر از نهادها را در اختیارشان قرار میدهید. اجازه میدهید که تصمیمگیری در نهادهای مهم را تسخیر کنند. تلاش خواهند کرد که ملت نتیجه عملیاتی از انتخاب خود نگیرد. این یکی از مهمترین علل کاهش مشارکت است.
۴-، اما پرده اساسی اینجاست که یک رژیم شناختی و یک سازه فکری از طرف اصولگرایی ایجاد شده است که فهم از موقعیت را برای خود و هوادارانش ناممکن میکند و این مهمترین ویژگی تفکر آنان است که سبب میشود به دامن نوعی رفتار فرقهای بیفتند. جناب آقای ضرغامی گفتهاند: «درسهای ۸ تیر را به فضل الهی مرور خواهیم کرد/ بنای تاریخی روحانیت در کشور نیاز به مرمت دارد، جای مطهری خالی است».
پاسخ این است: نمیتوانید.
اصولگرایی سیاسی به دلیل ساختار ضد فکری خود اساسا نمیتواند بیندیشد، چون قوه فکری خود را به اسارت درآورده است. در همین انتخابات دیدید که جامعه اصولگرایی در پی کسب نظر فلان منبری و بهمان مداح بود. نه اینکه فکر کنید این رفتار جنبه تبلیغات انتخاباتی داشت، نه. کاملا مشخص بود که این فراتر از یک مرجعیت رسانهای برای انتخابات است؛ بلکه این پیامد این امر است که نهفقط هواداران، بلکه نخبگان این جریان سیاسی نیز عقل خود را به مداحان و منبریها (و نه حتی «علما») وانهادهاند.
مسئله مهم فکری این جریان این است که همه چیز و ازجمله اخلاق را جدلی میکند. نسبیگرایی افراطی اخلاقی گریبانگیر آنان شده است. عبرتآموز است که آن کسانی که طبق اصول باید منادی دین و معنویت و اخلاق باشند، به ورطه دروغ و تهمت سقوط کردهاند؛ و مهمتر از آن اساسا امکان درک و فهم را از خود سلب کردهاند. چنین رویکردی به کلی نخبگان و هواداران را به اسارت فرقههایی درمیآورد که از حداقلهای درک سیاسی برخوردار نیستند و به خواب و رؤیا و مکاشفات دروغین و قصههای آخرالزمانی برخی سخنرانان خیالپرداز روی میآورند. عملا جریانی از خرافه و شبهعلم و مکاشفات دروغین به منبع اصلی تغذیه فکری بزرگ و کوچک آنان تبدیل شده است. دیگر جایی برای مطهری و بهشتی نمانده است. این درخت سترون است.