میرزایی در یک خانواده معمولی به دنیا آمده بود که همیشه مشکل مالی داشتند؛ بنابراین، برای گذر از آن روزها، سختیهای زیادی را پشت سر گذاشت. نامش بهعنوان نخستین زنی که برای اکتشاف در زیرزمینها و معادن کرمان کیلومترها به دل خاک و سنگ رفته، ثبت شده و در این سالها به قدری غرق در کار بوده است که کمتر خاطرهای از دوران ۱۸ ساله کارش در زیر زمین دارد و حالا هم کارفرما شده و دو سال دیگر بازنشسته میشود.
سالهای کودکی و نوجوانی، وقتی هر روز عصر مردهای زرندی کرمان از اعماق زمین به کوچه و خیابانها بر میگشتند تا به خانههایشان بروند، پوست صورت و دستهایشان سیاه بود، ولی مهناز میرزایی هنوز خیلی کوچک بود تا از معادن زرند چیزی بداند و حدس بزند ماجرا از چه قرار است. بزرگتر که شد، فهمید عمو و شوهرخاله و بقیه مردهای فامیل و همسایه، هر روز صبح خیلی زود برای حفر گودال و ضربه زدن به زمین و استخراج زغال سنگ به خارج از محدوده شهر و روستا میروند و عصر با خود، سیاهی و سرفه و زانو درد و کمرهای خمیده میآورند.
به گزارش اعتماد، در خانه و همسایه هم همیشه صحبت از معدن و زغال و حوادث آن بود ولی هیچوقت زنی بین آن مردها نبود. زنان اگر هم میخواستند به اقتصاد خانه و زندگی کمک کنند، مثل او و مادرش روی دار، قالی دست میگرفتند. درس خواندن را دوست داشت و در ریاضی و فیزیک قوی بود، برای همین در کنکور سال ۱۳۷۸ دو رشته برق و مهندسی معدن را انتخاب کرد و بعد هم مهندسی معدن با گرایش استخراج را در دانشگاه شهید باهنر کرمان قبول شد.
درس خواندن او در کودکی و نوجوانی، به راحتی قطار کردن کلمات در جملات نبود؛ میرزایی در یک خانواده معمولی به دنیا آمده بود که همیشه مشکل مالی داشتند بنابراین برای گذر از آن روزها، سختیهای زیادی را پشت سر گذاشت. نامش به عنوان نخستین زنی که برای اکتشاف در زیرزمینها و معادن کرمان کیلومترها به دل خاک و سنگ رفته، ثبت شده و در این سالها به قدری غرق در کار بوده است که کمتر خاطرهای از دوران ۱۸ ساله کارش در زیر زمین دارد و حالا هم کارفرما شده و دو سال دیگر بازنشسته میشود، بیشترین حرفش از کارگران معدن و مشکلات شغلی آنها است. از حدود یک سال پیش به عنوان پیمانکار معدن پاندانا در شهرستان کوهبنان کرمان فعال است، اما از همان سال ۸۴ که وارد این حرفه شد، ریاست یک معدن خصوصی را به عهده گرفته است.
کارگران مرد در آن روزها اصلا نمیتوانستند قبول کنند که یک زن در معدن کار کند و بعد حتی فراتر برود، بر آنها ریاست داشته باشد و دستور بدهد. تلاش کردند که پشیمان شود مثلا روز اول کار، یکی از آنها در تونل او را به قدری راه برد که خسته شود در میانههای راه هم مدام از او میپرسید که خسته شدی؟ مهناز میرزایی هم با وجود خستگی به روی خود نمیآورد و میگفت؛ نه خوبم. یک روز هم دعوای سختی بین او و یکی از کارگرها به وقوع پیوست و حتی کار به دادگاه کشیده شد اگر چه در نهایت به صلح رسیدند و حالا دیگر تقریبا همه خانم مهندس را قبول کردهاند. او هم بر اساس تجربیات سالهای گذشته به این نتیجه رسیده است که در آن شغل خشن و به ظاهر مردانه، حضور یک زن تنش بین کارگر و کارفرما را کاهش خواهد داد.
«سال ۸۴ اولین بار که برای کار وارد معدن شدم همه آمده بودند، ببیند کیست که قرار است در یک معدن زیرزمینی کار کند. خیلی برایشان سخت بود که یک خانم زیرزمین کار کند و بعد هم رییس معدن بشود. درگیریها زیاد بود. من بعد از ۶، ۷ ماه کار به عنوان رییس معدن انتخاب شدم، چون کسی در آنجا تحصیلات مرتبط با مهندسی معدن نداشت و من تنها گزینه بودم. کارفرمای من مهندس اسماعیلی یک معدن خصوصی داشت و شاید اگر پشتوانه و حمایت او در آن روزها نبود مجبور میشدم، کار را رها کنم ولی با وجود تمام کارشکنی و درگیریها توانستم این کار را ادامه دهم.
روزهای اول، کارگرها توی صورت من میگفتند؛ تو زنی، از تو دیگر دستور نمیگیریم. تو که نمیفهمی، تو دیگر از کجا آمدهای؟ تو هیچی سرت نمیشود. درگیریها به این شکل بود و زیاد هم بود. به هر حال سال ۸۴ مدیریت یک زن در معدن برایشان قابل قبول نبود که به آنها دستور بدهد. جنسیت باعث میشد که کارگرها از کار سر باز بزنند، مقاومت کنند و جبهه بگیرند. یکی از کارگرها در حدی با من درگیر شد و حرفهای بدی زد که از او شکایت کردم و کار به دادگاه کشیده شد. کار نمیکرد و وقتی به او گفتم؛ چرا کار نمیکنی؟ بلند شد هر چه خواست به من گفت. شاید اگر مرد بودم، درگیری فیزیکی هم بین ما ایجاد میشد. آنجا هم در کل نمیخواستند که مهندس مرد بیاورند و اتفاقا خانم استخدام کردند که مردها نتوانند با او درگیری فیزیکی داشته باشند و قبل از من هم مهندس آن معدن، مردی بود که بعد از درگیری فیزیکی با کارگران رفته بود.
مساله من هم با آن کارگر نهایتا حل شد و عذرخواهی کرد ولی اوایل به قدری خسته و درگیر شده بودم که گفتم بهتر است کار نکنم ولی مهندس گفت؛ اینها همین را میخواهند که تو خسته شوی و بروی. من هم ماندم و ادامه دادم تا همه کنار آمدند و پذیرفتند و شرایط بهتر شد. بعد از مدتی هم دیگر میگفتند؛ این خانم از مدیر مرد هم بهتر است. البته این هم هست که در بحث فنی کار ممکن است کارگری که تجربه ۲۰ ساله دارد خیلی چیزها را بهتر از دیگران بداند مخصوصا در اول کار باید از کارگران باسابقه مشاوره بگیرید.»
مهناز میرزایی تقریبا هر روز به کارگاه استخراج نمیرود، اما روزهایی که باید برای سرکشی به آنجا بروند ساعت ۶ و نیم- ۷ صبح از خانه به سمت معدن راه میافتد و حدود یک ساعت بعد با طی مسیر ۵۵ کیلومتری، به محل میرسد. بعد از انجام کارهای اداری روزانه، برای بازدید از تونلها و کارگاههای استخراج باید لباس کار تنش کند، چکمه به پا کند، کلاه ایمنی سرش بگذارد و مانند تمام کارگران معدن، یک چراغ قوه به دست بگیرد تا در آن تاریکی مطلق راهش را پیدا کند. لباس کار کسانی که به داخل تونل میروند، نباید خیلی گشاد باشد و در واقع نباید جلوی دست و پایشان را بگیرد، برای همین گاهی مردها هنگام کار مجبورند که با زیرپوش کار کنند؛ مخصوصا اگر هیچ حفره و سوراخی برای جریان هوا و اکسیژن نباشد، اما ایمنتر این است که کارگر لباس به تن داشته باشد.
گذر از این مسیر تاریکی نیم ساعت تا یک ساعت زمان میبرد بعد هم که وارد تونل و کارگاهها شد بازدیدها را انجام میدهد و مشکلات ایمنی و مسائل فنی را بررسی و به کارگران گوشزد میکند. در معدن کارهای مختلفی وجود دارد از جمله سرکشی به کارگاه استخراج که برای رسیدن به آن باید از تونلها گذر کنید و برای رسیدن به این تونلها قاعدتا باید یک مسیر عمودی مثل چاه را با کمک طناب و دیوارههای چاه، پایین بروید. چراغ قوهای که به دست میگیرید حتما باید نور مناسب و شارژ کافی داشته باشد که در راه خاموش نشود. حتما باید به همراه همه افرادی که وارد تونل میشوند، ماسک باشد تا ریه آسیب نبیند و لباس کار هم باید مناسب باشد بنابراین او هم طبق اصول، ایمنی را اول از همه در نظر میگیرد و در کنار اینها برای مواقع اضطراری کپسول اکسیژن نیز به همراه دارد.
توضیحات خانم مهندس مهم است و آنجا باید بر اساس دانش و بررسی که دارد، بگوید که مثلا کارگرها، چطور بهرهوری در کار را بیشتر کنند؟ طبق نقشه به کدام قسمتها بروند و استخراج بر اساس طرح و برنامه باشد تا مشکلی در روند کار پیش نیایند. تونلها ابعاد مختلفی دارند و برخی به قدری عرض کمی دارند که همه کارگران و خانم مهندس باید در آن سینه خیز شوند تا به محل برسند. برای همه آنها عادی است که لباسها پر از خاک و زغال است و صورتهایشان سیاه است و میدانند که با وجود ماسک هم احتمال ابتلا به بیماریهای ریوی بالا است. «در مسیر انگار زغال میخورید و ریه اکثر کارگرها خراب است. قبلا ماسکهای ما روسی بود و کیفیت بهتری داشت ولی الان دیگر ماسک روسی هم نمیآورند و کیفیت ماسکهای مصرفی خوب نیست.
به همین دلیل میگویند کار در معدن، شغلی سخت و زیان آور است، چون حتی رفت و آمد کارگران در مسیر برای رسیدن به کار، سخت و طاقت فرساست و من این را درک کردهام. البته من که پیکور دست نمیگیرم که مثل بقیه کارگرها، بخواهم با آن کار کنم و زغال را استخراج کنم، اما میدانم همان چال زدن فیزیکی هم برای کارگر، تبعات و بیماریهایی به همراه دارد. همیشه هم میگویم این کارگرها نمیتوانند ۲۰ سال در این شغل بمانند و باید نهایتا ۱۵ ساله بازنشست شوند. شرایط برای مهندس فرق دارد، مهندس که چال نمیزند؛ فقط بازدید و نظارت دارد ولی برای کسی که دایم و روزی حداقل ۶ ساعت زیر زمین کار میکند، سخت است. قبلا که کارگران معدن زیر نظر فولاد بودند بعد از ۱۵ سال بازنشست میشدند ولی از زمانی که آمدند زیر نظر سازمان تامین اجتماعی، باید ۲۰ سال کار کنند.»
از نظر او کار معدنی، باید ضرب دو داشته باشد و تامین اجتماعی در این زمینه مشکل دارد چرا که سخت و زیان آور را برای همه شغلها یکسان گرفته است: «جدا از اینکه بخواهید از یک چاه، پایین بروید، بعد سینه خیز بروید و از گل و جایی که خطر ریزش دارد عبور کنید، در جایی هستید که به سطح زمین راه ندارد و در آنجا اکسیژن کم است. یک وقتهایی خودسوزی زغال پیش میآید و در این زمانها گاز CO۲ زیاد است. من همیشه در این مواقع دچار سردردهای شدیدی میشوم و کلا شرایط خیلی سخت میشود. خیلی وقتها خانمها و حتی آقایانی که برای بازدید میآیند، نمیمانند و میگویند؛ هر قدر که پول بدهند باز هم نمیارزد. روسا باید بیایند از نزدیک این شرایط را ببینند و قانونهای بازنشستگی را تغییر دهند و آن را اصلاح کنند.
همین رفت و آمدها سخت است و وقتی هم که به جایی میرسید که زغال را داخل واگنها میریزند، باز باید از دریچه بسیار تنگی عبور کنید و حتی ممکن است در آنجا گیر کنید و خود را به زور بالا بکشید. در بخشهایی ارتفاع زیاد است و حتما باید نردبان گذاشت و احتمال هر چیزی در آنجا هست. کار در معادن سخت است و درمیان معادن هم کار در معدن زغال سنگ از همه سختتر.»
معادن اغلب طول و عمق بالایی دارند و ممکن است ۷۰۰ تا ۸۰۰ متر زیر زمین باشند با ارتفاع عمودی و شیب ۲۰۰ متر. در این مسیر هم احتمال هر حادثهای هست؛ یک بار هم مهناز میرزایی در حین عبور از یک ارتفاع یک و متری دچار حادثه شده است و کمر و پایش آسیب دیده است: «از این اتفاقات در کار کارگران مرد بسیار زیاد است و گاهی شکستگی و کوفتگی هم برایشان رخ میدهد؛ حتی در میان کسانی که سالهاست در این زمینه کار کردهاند. حادثه همیشه در معدن اتفاق میافتد، ما هم در سال ۸۷ و ۸۸ دو حادثه داشتیم که منجر به فوت شد.»
معدنی که او در آن کار میکند سه تا طبقه دارد و اختلاف ارتفاع آن حدود ۵۰ تا ۶۰ متر است و ۳۰۰ متر زیر زمین است. میگوید؛ اگر کل حفاریهای تونلی آن را در نظر بگیرید شاید به ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر برسد اگر چه هر قسمت، جداگانه است و در چند قسمت هم دسترسی وجود دارد. «بیشترین مسیر حدود ۳و نیم کیلومتر تونل بوده است که پیاده رفتیم البته امکان جابهجایی با لوکوموتیو در برخی قسمتها وجود دارد ولی در زمانی که ما بودیم این امکان نبود و مجبور شدیم پیاده برگردیم.»
بعد از بازگشت و خروج از معدن هم باید دوش بگیرد و بعد گزارش ایمنی کارگاه را آماده کند تا ساعت کار تمام شود و با طی همان ۵۵ کیلومتر دوباره به منزل برگردد. با اینکه بیشتر کار نظارت دارد، اما آسیبهای معدن او را هم درگیر میکند، مثلا از نظر ریوی مشکل دارد و کمر و زانو هم آسیب دیده است: «زغال روی تنفس اثر دارد و کارگرانی که کار فیزیکی زیادی دارند و مجبورند در حالتهای سخت و شرایط سخت و نامعمول کار کنند از ناحیه دستها و کتفها هم آسیب زیادی میبییند چرا که برای جدا کردن زغال سنگ دایما ضربه میزنند ضمن اینکه برای طی مسیر مجبورند در تونلهای شیبدار حرکت کنند.»
زندگی سختی داشته و در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شده است؛ ۵ خواهر و دو برادر. پدرش کارگر ساختمان بوده و البته مدت زمان کمی را هم در معدن زغال سنگ کرمان کار کرده است.
سال ۱۳۵۹ در زرند کرمان به دنیا آمده و همانجا هم درس خوانده است و اینقدر سخت بار آمده که دیگر سختی کار با او عجین شده است: «واقعا کسی که راحت بزرگ شده باشد هرگز نمیتواند کار معدنی انجام دهد. ما در آن زمان، در شرایط مالی خیلی بدی گرفتار بودیم و همیشه برای درس خواندن در مدرسه چالش مالی داشتیم. جمعیت ما زیاد و درآمدمان کم بود. من هم دختر بزرگ خانواده بودم بنابراین نسبت به خواهران کوچکترم، احساس مادرانه داشتم و باید در درس و مدرسه هم به آنها کمک میکردم. وقتی در مدرسه قرار بود، هزینه خاصی انجام دهیم اغلب به مشکل بر میخوردم و از دوران راهنمایی به بعد، بعضی وقتها کنار مادر قالیبافی میکردم. بعد که یاد گرفتم در تابستانها مینشستم پایدار و خودم قالی میبافتم. قالیبافی را خیلی دوست داشتم و مجبور هم بودم که این کار را انجام دهم. در واقع از همه خوشیها و بازیهای دوران کودکی میگذشتم و کمک میکردم. دختر بزرگ خانواده بودم و احساس مسوولیت میکردم. خیلی از وقتها دلم میخواست چیزی داشته باشم و مثلا لباسی بخرم، اما میگفتم؛ اول برای خواهرانم بخرید. در مدرسه درسخوان بودم؛ مخصوصا ریاضی و فیزیکم خوب بود. بعد هم در سال ۷۸ به دانشگاه ملی کرمان رفتم. آن زمان مثل الان نبود که همه بروند دانشگاه و قبول شوند، آن زمان افتخار بود که به دانشگاه بروید؛ نه کتاب کمک آموزشی داشتیم و نه کلاس کمکی. فقط معلمان خودمان را داشتیم. به رغم درسخوان بودن البته شیطنتهای زیادی هم داشتم، اما اینطور نبود که مثلا هر روز به خاطر شیطنت به دفتر مدیر مدرسه بروم.»
همیشه از کودکی پیش زمینه ذهنی و کنجکاوی درباره معدن داشت؛ اینکه مردهایی که با روی سیاه به خانه بر میگردند، کجا میروند، چه میکنند و برای چه سیاه میشوند. همین کنجکاوی و کشش باعث شد به سمت کار معدن برود. او هم مانند بقیه اهالی شهر زرند به نوعی همیشه درگیر کار معدن بود و همیشه هر جا میرفت، از معدن و حاشیههای آن میشنید: «معدن هم علم گستردهای است و تنوع زیادی دارد. در معدن هر روز چیز جدیدی یاد میگیرید و، چون من از کار یکنواخت خسته میشوم این چالشها و درگیریهای حین کار را دوست دارم. در کنکور هم اولین رشته انتخابیام همین بود، از همان کودکی هم به کار سخت علاقه داشتم بنابراین این رشته را انتخاب کردم و بعد هم آمدم در سختترین قسمت؛ یعنی کار زیرزمینی که خطر انفجار، ریزش، تخریب و گازگرفتگی دارد ولی در قسمت رو باز چنین خطراتی وجود ندارد.
پیش از من هم زنانی بودند که در معدن کار میکردند ولی در معدن روباز بودند. دانشگاه که قبول شدم همه میگفتند؛ چرا این رشته؟ اما من آن را دوست داشتم. میگفتند؛ اگر علاقه و پشتکار نداشته باشی نمیتوانی کار کنی و ادامه دهی. الان هم خیلیها در این رشته درس خواندهاند، اما در این زمینه کار نمیکنند ولی من میخواستم ادامه دهم. میگفتند بازار کار ندارد و سال ۸۴ که میخواستم وارد کار شوم، میگفتند کار در تونل سخت است و احتمال ریزش دارد و من میگفتم؛ اتفاقا همین را دوست دارم. در دانشگاه برای بازدید کارهای زیرزمینی رفته بودیم ولی در حد دیدن بود بنابراین قبل از کار همهچیز بیشتر تئوری بود و با تجربه در معدن و کار واقعی بسیار فرق دارد.»
او معتقد است که کار معدن در یادگیری، تنوع دارد البته چالشهای کارگری آن هم زیاد است: «کارگر باید بدون نور در بدترین شرایط فیزیکی کار کند که خیلی سخت است. برخی وقتی میآیند و شرایط را میبینند، میگویند اگر ماهانه چند صد میلیون هم بدهند حاضر نیستند در چنین جایی کار کنند. این کارگرها روحیات خشن و خاصی دارند و من در حال حاضر که کار پیمانکاری انجام میدهم، ۴۰ کارگر دارم و حقوق میدهم و لیست بیمه رد میکنم و با اینکه سعی میکنم برایشان کاری کنم، اما گاهی قوانین دست و پای کارفرما را بسته است. قوانین اینقدر به کارفرما سخت میگیرند که من فقط تا حدی میتوانم حقوق آنها را بالا ببرم. معادن زغال سنگ هم بیشتر از آنکه سودده باشند اشتغالزا هستند و در واقع سود آنها کم است.
نیروی انسانی هم بیشتر شود، تجهیزات بیشتری لازم است ضمن اینکه باید هزینه بیشتری برای ایمنی انجام دهید و این هزینهها روی دستمزد کارگر هم تاثیر میگذارد. قوانین همیشه به نفع یک عده خاص و به ضرر کارگر است. از سوی دیگر با وجود تمام تکنولوژی که در دسترس است حادثه در این کار اجتناب ناپذیر است و همیشه هم در این مواقع، دید بدی نسبت به کارفرما وجود دارد و در واقع انگشت اتهام به سمت او است. گاهی این حوادث جبران پذیر است و گاهی هم نه و در این صورت کارفرما چالش زیادی با خانواده کارگر دارد. همه ما این پیش زمینه ذهنی را داریم که ممکن است این اتفاقات برایمان پیش بیاید برای همین احتمالات، همیشه کپسول اکسیژن و گازسنج به همراه داریم و همچنین سیستم مونیتورینگ وجود دارد تا شرایط ارزیابی شود و میزان گاز داخل تونل و کارگاه هم اندازهگیری شود.
پیشرفت تکنولوژی چیزهایی را حل میکند، اما باز هم حوادثی هست. ممکن است در حین کار به حفره گازی برخورد کنیم و کارگر متوجه شود که دیگر نباید کار کند. در آن زمان هر طور که شده همه باید فرار کنند بنابراین باید تمام این ملاحظات در نظر گرفته شود و نگهداری تونلها از ریزش درست انجام شود. همیشه به کارگرها میگویم اول ایمنی و جان خودتان و بعد کار را در نظر بگیرید.»
با وجود تمام این سختیها بیشترین چیزی که روح و روان او را آزار میدهد و بارها آنها را تکرار میکند، سختی کار برای کارگران و بروز حوادث در معدن است. در شرایط سختی بزرگ شده، روحیه سختی هم دارد بنابراین خیلی وقتها در مواجهه با شرایطی که از سر گذرانده به او گفتهاند که کار ده تا مرد را انجام میدهی. «کم نمیآورم و با مشکلات مقابله میکنم، اما وقتی زندگی کارگرهایم سخت است، خیلی ناراحت میشوم تحت تاثیر قرار میگیرم. بیعدالتیهای زیادی در حق کارگران وجود دارد و حقوقشان نسبت به کار و شرایط کارشان پایین است ولی افرادی هم هستند که هیچ کاری انجام نمیدهند و حتی حاضر نیستند که یک روز به اینجا بیایند و کار اینها را ببینند. مقایسه میکنم و میبینم این عدالت نیست و ناامید کننده است.
دستمزد آنچنانی که ندارد هیچ، هزاران مانع هم سر راهشان قرار دارد ولی افرادی خیلی راحت و بدون زحمت از این راه پول در میآورند. کسی که در این شرایط سخت کار میکند، سلامتی و جوانی و زندگیاش را میگذارد. دیدن شرایط سخت کارگرها و حقوق پایین آنها سخت است. دلم میخواهد کمک کنم و زندگی راحتی داشته باشند، اما گاهی نمیشود کاری کرد. گاهی هم بحثهای زیادی در کار پیش میآید به هر حال وقتی درگیر کار سخت و شرایط خشن هستید، سختی در زندگی عادی شما هم تاثیر میگذارد.»
مهناز میرزایی از حوادثی که در معدن پشت سر گذاشته است نیز یاد میکند، مثلا زمانی که متوجه خودسوزی کارگاه شدند و به سرعت مسیر زیادی را برگشتند تا به جای مطمئن و کم خطری برسند: «اگر به زغال اکسیژن برسد و در یک جای ثابت باشد خود به خود شروع به سوختن میکند و این برای ما اتفاق افتاد و حین کار متوجه شدیم که کارگاه خودسوز شده است بنابراین خیلی اورژانسی به سمت بالا حرکت کردیم. تونل ۱۵۰۰ متر طول و ۲۰۰ متر شیب داشت و حدود دو کیلومتر باید طی میکردیم تا به بیرون از آن برسیم. ۵۰۰ تا ۶۰۰ متر جلو رفتیم تا به جای ایمنتری برسیم و نیم ساعت طول کشید تا از آنجا بیرون برویم و خودمان را نجات دادیم. آن روز کارگاه علایم خودسوزی را داشت و وقتی میخواستیم کار کنیم، درصد گاز خیلی بالا رفت. خیلی سریع باید بیرون میآمدیم، چون هر چه زمان بگذرد شرایط برای بازگشت سختتر میشود. وقتی کارگاه خودسوز میشود، باید جلوی نفوذ هوا را بگیرید و با آب و گل روی آن را بپوشانید تا اکسیژن به آن نرسد و بعد از این کار فرار کنید. برای من هیچوقت پیش نیامده است که از این موقعیتها بترسم فقط بعضی اوقات خسته میشوم، اما چون علاقه دارم، نمیبرم اگر علاقه نباشد آدم زود فرسوده میشود.»
حالا همه اهل خانواده میرزایی از علاقه او به کار معدن خبر دارند و با آن کنار آمدهاند. دخترش که حالا دوازده ساله است هم به معدن علاقه دارد و میداند که مادر در هفتههای نخست زایمان و به دنیا آوردن او، به کار برگشته و نوزاد را هم با خود به سر کار برده است تا وقتی در محل اداری معدن کنار همکارانش است برای سرکشی به داخل تونلها برود. پدر و مادر اوایل نگران بودند و میگفتند که مهندسی و کار در معدن، سخت است. حتی زمانی که مهناز میرزایی درسش را تمام کرد، به او گفتند؛ اگر این کار سخت است، کار دیگری پیدا کند، اما بعد متوجه شدند دخترشان علاقه و پشتکار زیادی برای معدن و کار زیرزمینی دارد بنابراین مشوق او شدند.
از زمانی که پدرش در معدن کار میکرد، خاطرهای به یاد ندارد چرا که آن زمان فقط یکی، دو سال داشت، اما برادرش هنوز هم در معدن کار میکند. شاید اگر معدنکار نمیشد احتمالا رشته برق را ادامه میداد، چون این رشته، به عنوان یکی از علایقش در انتخاب رشته کنکور هم حضور داشت. به هر حال مهناز میرزایی اولین زنی بود که برای این کار به زیر زمین رفت، اما آخرین زن نبود و پس از او زنان دیگری، این میل و انگیزه و جسارت را پیدا کردند. حالا هنوز وقتی پس از چندین سال به اعماق زمین میرود به آرامش میرسد؛ هر چند استرس حادثهای غیر منتظره در دل زمین همواره وجود دارد، اما از دغدغهها و تمام مشکلات جامعه و زندگی دور است و ارتباطی با جامعه ندارد؛ مخصوصا اینکه در آنجا نه موبایل دارد و نه اینترنت بنابراین تمام فکرش به کار اکتشاف و استخراج معدنی است و از آن لذت میبرد.