دلایل شایع بی انگیزگی در میان این افراد عبارت است از احساس عدمصلاحیت، احساس بی ارزشی یا ارتباط برقرار نکردن با همکارها و سازمان. بی انگیزگی در محیط کار میتواند به شکلهای مختلف نمود پیدا کند، مثل پشت گوش انداختن وظایف، غیبتهای مکرر یا حتی استعفا. «موریل ویلکینز»، کارشناس امور شغلی میگوید که انگیزه، همان «دلیلی» است که باعث میشود هر روز از خواب بیدار شوید و سر کار بروید. او تاکید میکند که بی انگیزگی در سالهای اولیه اشتغال، یک فرصت است که کمک میکند عوامل جذاب که در ما انگیزه ایجاد میکنند و عوامل بازدارنده را کشف کنیم.
به گزارش دنیای اقتصاد، او از کارمندها بهویژه تازه واردها میخواهد که دلایل خود را پیدا کنند، آنها را بنویسند و همواره زیر نظر داشته باشند، چون عوامل انگیزش شما ممکن است به مرور زمان، تغییر کنند. او اخیرا مهمان «ایلینی ماتا» از پادکست کسب و کار هاروارد بوده و بیشتر به این موضوع پرداخته. چکیدهای از این گفتگو را با هم میخوانیم:
ایلینی: در بخش قبلی (که شنبه همین هفته به چاپ رسید) برای ما توضیح دادی که برای پیدا کردن انگیزه هایمان باید خودمان را بشناسیم. انگیزههای من با تو فرق دارند. مثلا ممکن است تو آدمی باشی که در تنهایی و محیط ساکت، بهتر کار کنی. پس دورکاری میتواند برایت یک انگیزه باشد. اما شاید یک فرد دیگر، بودن در جمع را ترجیح دهد و انگیزه بیشتری برای حضور در محل کار داشته باشد. بعضیها هم ترکیبی از کار حضوری و دورکاری را ترجیح میدهند. پس موضوع، صِرف «دور بودن» نیست. مساله، میزان انرژیای است که میگیریم. هرچه بیشتر خودت را بشناسی، بهتر از انگیزه هایت سر در میآوری. درست است؟
موریل: دقیقا. باید خودت را بشناسی. تو که هستی؟ قبلا که بودی؟ قبل از اینکه وارد مدرسه شوی و یکسری باورها به تو دیکته شود، که بودی؟ هر چقدر شغل تو با آن نسخه از خودت همسوتر باشد، بهتر است. اینجا قضیه کمی پیچیده میشود. چون در محیط کار، حداقل در محیطهای شرکتی، معمولا به کسی پاداش میدهند که از نردبان پیشرفت بالا برود، برای خودش تیم و تشکیلات داشته باشد و به جایگاههای بزرگتر برسد. بالاتر و بزرگتر؛ و با کلی آدم ارتباط بگیرد و از این حرف ها. اما اگر این رویه، با روحیات تو همخوانی ندارد، ممکن است یک جایی در این مسیر، خودش را نشان دهد. راهش این است که حرفهای پیدا کنی که تا حد امکان با «آنچه که هستی» همخوانی داشته باشد و همزمان، فرصتهایی به تو ببخشد تا بتوانی به خواسته هایت از زندگی، جامه عمل بپوشانی.
من خودم را آدم خوش شانسی میدانم. با اینکه در میانه مسیر، این چیزها را فهمیدم، اما حالا شغلی دارم که کمک میکند آنطوری که میخواهم تاثیرگذار باشم. سر و کارم با آدم هاست. با آنها رو در رو صحبت میکنم. این عالی ا ست. کاملا با انرژی من همخوانی دارد. اما اغلب آدمها نمیخواهند این روال را در پیش بگیرند، چون دوست ندارند آن شغل مهم، یا آن ارتقای مهم یا جایگاه مهم را از دست بدهند. به کار بزرگ خود میچسبند، اما همیشه احساس بی انگیزگی میکنند، چون با روحیاتشان همخوانی ندارد.
باز هم تاکید میکنم که در این رابطه، درست و غلطی وجود ندارد. فقط باید بدانی چرا مشغول این کار هستی. چرا در این شغل هستی. اگر این چیزی ا ست که میخواهی، خیلی هم عالی. اما آگاه و هوشیار باش و به آنکه به چه چیزی ختم خواهد شد. دو نکته را هم فراموش نکن. اول، انگیزه آدمها با هم فرق میکند. دوم، انگیزه یک فرد در طول زمان هم ممکن است تغییر کند. ممکن است چیزی که سابقا در تو انگیزه ایجاد میکرد، دیگر برایت جذاب نباشد.
در بخش قبلی، سوالات مخاطبها ما را به سمتی پیش برد که «چه کنیم اگر در محیط کار، انگیزه نداریم.» و سپس گفتیم که چطور این حس را با مدیرمان مطرح کنیم. به نظرت، بهترین فردی که میتوانیم درباره بی انگیزگی مان با او صحبت کنیم کیست؟ آیا فقط و فقط باید با مدیر یا رئیس صحبت کنیم؟ یا فرد دیگری هم هست که باید با او نیز مشورت کنیم؟
میخواهم درباره رئیس، صادقانه صحبت کنم.
به نظرم بستگی دارد. اگر فکر میکنی رئیست از آن آدم هایی است که ممکن است بابت شنیدن این موضوع، از کوره در برود، یا نمیداند چطور به آن رسیدگی کند یا آن را به خودش میگیرد یا فکر میکند فاجعه رخ داده و میگوید «اگر نمیتوانی این مساله ساده را حل کنی، اینجا جایت نیست»، بهتر است موضوع را با او مطرح نکنی. پس خودت باید مخاطبت را بشناسی. این همان «مدیریت رو به بالا» است که درباره اش زیاد صحبت میکنند.
یعنی چطور رئیس یا مدیرمان را مدیریت کنیم (چون معمولا برعکس است و این مدیر است که کارمندها را مدیریت میکند. اما طبق تحقیقات، کارمندها نیز باید بتوانند افراد بالادستی خود را مدیریت کنند). رئیست را بشناس، درباره اش تحقیق کن. او هم یک انسان است. آیا توانایی و ظرفیت این مکالمه را دارد؟ اگر قلبا به پیشرفت و مشارکت تو در کارها اهمیت میدهد، پس میتوان پیشبینی کرد که گفت وگوی گرمی خواهید داشت. سپس باید چه کار کنیم؟ حامیانت در محیط کار کیستند؟ آیا منتور داری؟ به نظرم صحبت با منتور، بهترین نقطه شروع است، چون چنین فردی، هم به قدر کافی از قضیه فاصله دارد و هم، درکش میکند. اگر در اوایل مسیر حرفهای هستی و منتور نداری، یکی از اولین کارهایی که باید انجام دهی، یافتن یک منتور است. او کسی ا ست که میتوانی در چنین مواقعی سراغش بروی. کسی که رده اش از تو کمی بالاتر باشد، شاید او هم در اوایل مسیر شغلی باشد، اما دو سه سال سابقه کار دارد. سپس ببین آیا او هم چنین حسی را تجربه کرده؟ آیا طبیعی ا ست که کسی که در این شرکت و جایگاه شغلی کار میکند، حس بی انگیزگی داشته باشد؟ یک نکته مهم. نباید با دوستانت در محیط کار که مثل تو دچار بی انگیزگی هستند صحبت کنی.
چون حس میکنی، «درد خودم کم بود، درد دیگران هم اضافه شد»
دقیقا؛ و باعث میشود حالت بدتر هم بشود. به جای اینکه به فکر چاره باشی، این حس در تو تقویت میشود که «قربانی شرایط هستی.»
وقتی اشتیاق انجام کارمان را نداریم، آیا کاری هست که برای ایجاد انگیزه در خودمان انجام دهیم؟ خودم یک راهحل دارم که البته خیلی جذاب نیست. راهحلم این است که «انجامش بده.» راهحل مزخرفی ا ست. دلیلش این است که من تهیه کننده این پادکست هستم، اما خارج از اینجا نیز تهیهکنندگی میکنم. این علاقه شخصی من است. من عاشق خلق محتوای صوتی و بصری هستم. وقتهایی که انگیزه ندارم، با خودم میگویم «امروز در این رابطه، چه کاری انجام دادم؟» اگر حس کنم به اندازه کافی کار انجام داده ام، که خیلی هم عالی. به خودم اجازه استراحت و بی انگیزگی میدهم. اما باز هم یک کار هنری انجام میدهم. ولی اگر هیچ کاری در رابطه با خلق محتوا انجام نداده باشم و هیچ قدمی در این مسیر برنداشته باشم، مجبورم انجامش دهم. ابتدا دو دقیقه کار میکنم. به خودم میگویم «دو دقیقه کار کن، شاید آنقدرها هم بد نبود.» اگر بعد از دو دقیقه، همچنان انگیزه پیدا نکردم، کار را رها میکنم. اما اگر پس از دو دقیقه، حس و حال انجامش را داشته باشم، ادامه میدهم.
پیشنهاد مفیدی است. البته چیزی که تو گفتی، بیشتر بحث نظم و دیسیپلین است تا انگیزه. آدمها فکر میکنند باید همیشه برای انجام همه کارها انگیزه داشته باشند. قرار نیست ۱۰۰درصد مواقع، انگیزه داشته باشی تا کارها را انجام دهی. من هیچوقت برای پرداخت قبضها انگیزه ندارم، اما موظفم انجامش دهم، چون این یکی از مسوولیت هایم است؛ و البته اینجا هم هدفی از پرداخت قبضها وجود دارد. اگر پرداخت نکنم، پس فردا سقفی بالای سرم نخواهد بود و زندگی ام پیش نخواهد رفت.
پس در اینجا هم یک دلیل وجود دارد. بنابراین، اگر برای انجام کاری انگیزه نداری، یک حس دیگر باید وارد عمل شود و وادارت کند و آن چیزی نیست جز دیسیپلین؛ و دیسیپلین یعنی کاری را انجام دهی؛ حتی اگر حس و حالش را نداری. باید فرق بین این دو را تشخیص دهی. آیا دلیلش، بی انگیزگی است یا فقط خسته ام؟ اگر خسته هستی، بهترین کار این است که کمی به خودت استراحت دهی، از کار فاصله بگیری و بعد از تجدید انرژی، دوباره آن را از سر بگیری. حالا هر کاری که به تو انرژی میدهد.
خدای من! بله. ورزش خیلی به من انرژی میدهد. بیرون زدن، مطالعه و غرق شدن در یک کتاب. من سعی میکنم هر روز چیزی پیدا کنم که فقط برای خودم باشد. میدانم برای آنکه بتوانم هر روز کارهایم را انجام دهم و در اغلب روزها برایش انگیزه داشته باشم، به چه چیزهایی نیاز دارم.
متشکرم. مکالمه خیلی خوبی بود.
من از شما متشکرم.