مهدی یزدانیخرم در سازندگی نوشت: برخی این حق را برای خود قائل شدهاند که شغلسازان را در تنگنا قرار دهند. این ماجرا به پلمب مهمترین کتابفروشی و گالری منطقهی کریمخان و بیشک یکی از نمادینترین مراکزِ فرهنگی پایتخت به اوج رسیده است. فشار بر مراکزِ فرهنگی آن هم بعد انواع فشارهایی که در حوزهی سانسور و مشتقاتاش وجود دارد، ابداع تازه و عجیبیست که باعث میشود، خشم دوچندانی علیه این «رویهی زشت» شکل بگیرد.
در شرایط نابسامان اقتصادی که از نورِ خورشید هم بیّنتر شده و دیگر کسی نمیتواند آن را کتمان کند، تحتفشار قرار دادنِ صاحبانِ مراکزِ فرهنگی که با رکود بیسابقهای مواجه هستند، عینِ «تشویش اذهان عمومی» است. در واقع کسانی که چنین بر مال و کار مردمان روا میدارند، عاملانِ برهم خوردنِ بیشازپیشِ امنیت مخدوش شدهی روانی جامعه هستند.
در این یک سال که بازی «پلمب» به اوج خود رسیده و صدا از کبیر و صغیر در آورده است یک چیز آشکار است «بیهودهگی». اینکه به بهانهی حجاب، صاحبان فروشگاهها تحتفشار و جریمه قرار بگیرند چنان سادهلوحانه است که اگر همین امشب هم جلوی این کار گرفته شود نیز باز هم دیر است. نگهداشتنِ آدمها در وضعیتِ ناامنی، ترس و استناد به «گزارشهای مردمی» برای بستن و پایین کشیدن کرکرهها هیچ تاثیری ندارد بلکه بیش از هر چیز به خشم دامن میزند. چرا عدهای به تحدید مراکزِ فرهنگی و تفریحی رو آوردهاند؟
کتابفروشی نشر ثالث با بیش از دو دهه نور ساختن در فضای فرهنگی تهران و پیادهروی جنوبی کریمخان مرکزی، محلی برای انواع اتفاقهای هنری بوده است.
چندی پیش نمایشگاه «دیو» که در گالری آن برگزار شد در کمتر از دو هفته بیش از ۲۰ هزار بازدیدکننده داشت که تمام رکوردهای بازدید از یک گالری را شکست. (دستمزدش هم پلمب است گویا!) انگار این رونق که در راستای نمایش هنر ایران و انواع هنرمندان گمنام و مشهور انجام میشود به مذاقِ حضراتی خوش نمیآید. از سویی این کتابفروشی در عینِ اینکه یک بنگاه تجاریست، یک مرکزِ فرهنگی محسوب میشود و از این جهت تفاوت عمدهای با بسیاری کتابفروشیهای صرفن اقتصادی موفق دارد. برای همین پلمب چنین مکانی حتا به اندازهی یک روز هم در واقع دهنکجی به مسالهی کارِ فرهنگی و هنری در ایران است. زهرِچشم گرفتن از یک نمادِ فرهنگی که چراغاش برای بسیاری نور میسازد چه تعریفی دارد؟
ضربهای که پلمبها بر ذهنها وارد میکند و شکافِ عمیقی که میانِ مخاطبانِ این مکانها با تعذیبکنها به وجود میآورد بهقدری ضد مدیریت است که گاه فکر میکنم شاید عدهای از عمد میخواهند، کینه بسازند با این رفتارها. کینهای که دودش بدجور همهی چشمها را میسوزاند. دوران کاغذهای چسبندهی پلمب گذشته و این جنگِ قسطی با بخشِ مهمی از جامعه و بریدنِ نان برای اثباتِ خود تاریخاش منقضی شده است.
هر جامعهای بالاخره راه خود را میرود و تغییراتی که در آنها رقم میخورد چیزی نیست که با یک کاغذِ چسبناک بتوان آن را نگه داشت و کنترل کرد. مجموعهی فرهنگی «ثالث» یکی از هویتهای خوشنام و بزرگ تهران است. پس این بار بگذارید ما شما را متهم کنیم که چرا چراغها را خاموش میکنید؟ کشتی بزرگ ثالث به راه خود ادامه میدهد و بیاعتمادی و رنجی که بهوجود آوردهاید، میماند و نازدودنیست.