مراسم چهلمین روز درگذشت بیتا فرهی، بازیگر خاطرهساز سینما، با حضور همکارانش در خانه هنرمندان برگزار شد. این بازیگر چند هفته پیش به دلیل عارضه قلبی و ریوی در ۶۵ سالگی فوت کرد و علاقهمندان خود را در سوگ فرو برد. این مراسم با اجرای سام قریبیان، بازیگر و کارگردان سینما، برگزار شد.
به گزارش دنیای اقتصاد، او در ابتدای مراسم گفت: فکر میکنم همگی بیتا فرهی را دوست داشتیم. او در قلبش برای تکتک ما یک آشیانه درست کرده بود و حال اوست که در قلب ما آشیانه دارد. ما خوششانسیم که بیتا فرهی را میشناسیم. او با هامون، بانو، کیمیا و خانهای روی آب حداقل ۴ شاهنقش بهیادماندنی را در سینمای ایران اجرا و به کارنامه خود اضافه کرد.
در این مراسم رضا کیانیان نیز با اشاره به اینکه به دلیل سرماخوردگی شدید نتوانست در روز تشییع در مراسم حاضر باشد، گفت الان در این مراسم دومرتبه حالم بد شد. در زیبایی، شیرینی و ملاحت خانم فرهی هیچ شکی نبود؛ در واقع حال آدم با دیدن عکسهای ایشان خوب میشد. مرام، منش و روح او نیز همین قدر زیبا بود.
او افزود: من خیلی دیر وارد سینما شدم؛ وقتی سر فیلم کیمیا رفتم، بیتا و خسرو هر دو سوپراستار بزرگ این مملکت بودند. چون بعد از هامون بود. وقتی سر صحنه این فیلم رفتم، حتی آبدارچی آنجا هم من را نمیشناخت و به من چایی نداد و به بقیه چایی داد. بعد محمود کلاری گفت ایشان هم بازیگر است، به ایشان هم چایی دهید و بعد برای من چایی آوردند. من خسرو شکیبایی را میشناختم، ولی بیتا را اصلا نمیشناختم. اما آن فیلم که تمام شد، من و بیتا فرهی به دوستانی صمیمی تبدیل شدیم. خیلی دوستش داشتم، چون مرام خیلی خوبی داشت. بعدها که در فیلم «خانهای روی آب» آقای فرمانآرا با یکدیگر همبازی بودیم، نگاههای غضبآلودی در فیلم به من میکرد، اما این نگاهها اصلا در روحیه خودش نبود؛ اکثر اوقات میخندید.
احترام برومند در ادامه این مراسم یادداشتی احساسی خواند و با یاد کردن از خاطرات خوش بیتا فرهی، بخشی از خاطراتش با این بازیگر را مرور کرد. او در بخشهایی از یادداشت خود نوشته بود: «وقتی با بیتا بودی، فکر میکردی که تو تنها دوستش هستی. اینقدر تو را دوست داشت و با کلمات زیبا و قلب مهربانش پذیرای تو بود، که اتکای به نفس پیدا میکردید. گاهی هم با خود میگفتی، نکند از تنهایی اوست که اینقدر به من محبت میکند و دلش میخواهد که پیش او بروم. اما چنین چیزی نبود. من در دوره بیماری و بعد از از دست دادنش بیشتر فهمیدم که در قلب مهربانش چقدر برای دوستان بیشمار از جوان تا میانه و منِ پا به سن گذاشته جا بود.»
بیژن بیژنی، خواننده و خوشنویس و از دوستان و نزدیکان زندهیاد بیتا فرهی، نیز در ادامه این مراسم با خواندن شعر «به کجا چنین شتابان» شفیعی کدکنی، گفت: بیتا فرهی این شعر را خیلی دوست داشت. سالها پیش قطعهای از این شعر را آماده کرده و خواندهام؛ و گویا امروز همزمان با چهلم درگذشت او، با تولدش نیز مصادف شده است.
او در ادامه متنی را خواند که خاطره آشنایی او با بیتا فرهی بود. در بخش بعدی این مراسم داریوش فرهنگ متنی را خواند که در بخشهایی از آن آمده بود: «یاد قطاری افتادم که اولین بار در تاریخ سینما، سال ۱۸۹۵ به ایستگاهی رسید، عدهای پیاده و عدهای سوار شدند و قطار به مثابه زندگی همچنان به راه خود ادامه داد تا ایستگاه بعدی. در ایستگاه بعدی نیز عدهای سوار و عدهای پیاده شدند. عدهای که پیاده شدهاند، دیگر نمیتوانستند سوار شوند، همه آنها یک بار فرصت زندگی داشتند؛ آثار و فیلمها یا در ادبیات، هنر و سینما و شعر و موسیقی به جا گذاشتند و قطار همچنان تا ایستگاه بعدی پیش رفت؛ و باز عدهای سوار و عدهای پیاده شدند تا ایستگاه بعدی.
پرده کوپه واگن را که کنار میزدید، شاهد و ناظر جنگها، خونریزیها، ویرانیها، آوارگی و نکبت پشت نکبت بودید. مردمان در گذشته برای رفع این فلاکت قربانی میدادند، اما ما عدهای هم قربانی داده شدهایم و قطار همچنان پیش میرود تا به خاورمیانه میرسد. چقدر جنگ، خرابی و فلاکت. آیا این عدالت است؟ انگار خدا هم تاخیر دارد یا فراموش کرده. قطار همچنان پیش میرود تا اینکه به کشور خودمان میرسد... چقدر همکار در سه چهار سال اخیر از دست دادهایم. از ریز و درشت در تهران و شهرستانها.»
فرهنگ در بخشی از یادداشتش با اشاره به درگذشت ناگهانی کیومرث پوراحمد و قتل فجیع داریوش مهرجویی، ادامه داد: «چقدر همکاران استرس گرفتند و خانهنشین شدند. چقدر همکاران سرطان گرفتند و حتی پول بیمارستان را نداشتند و ندارند که بدهند. چقدر مهاجرت. قطار همچنان به مثابه زندگی به راه خود ادامه میدهد. امروز چهلمین روزی است که از درگذشت بیتا فرهی میگذرد. قطار همچنان میرود تا ایستگاه بعدی و معلوم نیست که نوبت چه کسی است؟ نوبت ما باشد یا خیر. هرکه آمد عمارتی نو ساخت، رفت و منزل به دیگری پرداخت.»
در پایان این مراسم مهسا قریشی، دختر زندهیاد بیتا فرهی، به یاد خسرو شکیبایی و داریوش مهرجویی و مادرش شعری از شاملو را خواند و آخرین تولد مادرش را همزمان با چهلمین روز فوت او، با بریدن کیکی جشن گرفت.