عملیات خیبر صحنه استقامت و دلاوری جوانان زیادی در جبهه اسلام بود، آنان که در خون خویش غلتیدند و قدمی پا پس نکشیدند تا دشمن نتواند به خاک کشور دست درازی کند، در این عملیات فرماندهان بزرگی، چون حسین خرازی، ابراهیم همت، احمد کاظمی، مهدی باکری، حمید باکری، مهدی زینالدین، کریم نصر و دهها تن از سایر فرماندهان شجاع و دلیر سپاه اسلام به همراه رزمندگان قوای دشمن را دهها بار در مراحل مختلف شکست دادند.
به گزارش برنا، برخی فرماندهان از حمله «محمد ابراهیم همت» فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حمید باکری، قائم مقام لشکر ۳۱ عاشورا، اکبر زجاجی، مرتضی یاغچیان معاون لشکر عاشورا، حسن غازی فرمانده توپخانه قرارگاه کربلا و بهروز غلامی فرمانده تیپ امام حسن (ع) در جریان نبردهای فشرده با ارتش بعثی به شهادت رسیدند و برخی دیگر مثل حسین خرازی و احمد کاظمی مجروح شدند. در این عملیات همچنین تعدادی از فرماندهان گردانهای لشکرهای سپاه از جمله هفت فرمانده گردان لشکر علی بن ابی طالب به شهادت رسیدند.
سردار محسن رضایی شنیدن خبر شهادت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را اینگونه روایت میکند: خبر را از بیسیم شنیدم. حتی اگر استراحت هم میکردم، میگذاشتم بیسیم روشن باشد تا بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد. من اصلا با صدای بچهها میخوابیدم و بیدار میشدم. همیشه صدای آنها توی گوشم بود. شنیدم حاج همت طوریش شده. سریع رفتم روی بیسیم، با فرمانده قرارگاه جزیره تماس گرفتم. گفتم: حاجی چطور است؟ سریع وضعش را بگو. گفت: طوری نشده، فقط زخمی است. گفتم: اینطوری نمیخواهم، سریع میروی میبینی، مطمئن که شدی میآیی راستش را به من میگویی.
رفت و برگشت. گفت: گفتنی نیست. اصرار کردم، گفت: حاجی شهید شده. نتوانستم بایستم، نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خیلیهای دیگر و آن پاتکها، رمق برایم نگذاشت. وقتی کنار هم بودیم احساس قدرت میکردیم. ولی تا یکی میرفت، احساس نقصان و کمبود میآمد سراغمان.
عراقیها حتی جشن گرفتند. توی مجلههایشان یا رادیو و تلویزیونهایشان اعلام کردند که فرمانده یکی از لشکرهای قوی ایران را کشته اند. اولین باری که در جنگ به کسی عنوان «سیدالشهدا» دادند در همین خیبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی ادبیات خاص خودش را دارد.
شهید احمد کاظمی از آخرین لحظات زندگی همت اینگونه روایت میکند:
همت بدجوری توی خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، توی همان قرارگاه فرماندهی ام، سنگری از چند تکه الوار و گونی نزدیک خط مقدم. داشتیم باهم حرف میزدیم که یک خمپاره آمد خورد به سنگر. ابراهیم فقط گفت: «بر محمد و آل محمد صلوات» و ساکت شد. انگار نه انگار که خمپاره خورده آنجا. همینطور نگاهش میکردم که چرا اینقدر خونسرد شده؟ این ابراهیم، ابراهیم همیشگی نیست.
ردش را همیشه میزدم که کجاست؟ تا عصر روز سوم تثبیت جزیره. از قاسم سلیمانی جدا شدم، رفتم جایی و برگشتم. دیدم قاسم توی خودش است. گفتم چی شده قاسم؟ گفت: ابراهیم اینجا بود. گفتم: کو پس؟ رفت؟ نگاهم کرد. همینطور زل زده بود توی چشم هایم و نگاهم میکرد. بعد نشست. دیگر نگاهم نمیکرد. گفت: همین الان آمد با من حرف زد. باورت میشود؟
قاسم سلیمانی روایت کوتاهی از شهادت محمد ابراهیم همت دارد، او گفته است: حمید باکری آن طرف پل شهیطاط شهید شده بود. مهدی خم به ابرو نمیآورد. حمید با این که برادر کوچک مهدی بود بسیار احترام بزرگش را داشت و همواره او را آقا مهدی مینامید.
در این زمان ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و من در جزیره جنوبی (جزیره مینو) در یک سنگر لشکر مستقر بودیم. عباس کریمی هم در خط بود. او با سنگر تماس گرفت و تقاضای نیرو کرد. همت در این حین از من پرسید میتوانی ۴۵ نفر نیرو به من قرض بدهی؟ من هم به فرمانده گردانی گفتم که یک گردان نیرو در اختیار همت قرار بدهد. همت به همراه نیروهایی که در اختیار داشت به خط مقدم رفت و به شهادت رسید. تا یکی ۲ ساعت کسی نمیدانست او شهید شده است.