اگرچه نمیتوان به معمای توسعه و توسعهنیافتگی کشورها پاسخ یکدستی داد، اما نتیجه تعامل اسرارآمیز جغرافیا، فرهنگ و نهادها و تغییرات جمعیتی تاثیر قابلتوجهی بر پایداری فقر یا رشد ثروت کشورها داشته است. بنابراین نمیتوان نسخه واحدی برای توسعه اقتصادی و رفع فقر پیچید. با این حال اگرچه هنوز فقر شدید در جهان وجود دارد، اما واقعیت این است که این فقر با بروز خلاقیت و تجارت به سرعت در حال کاهش است. این کاهش از دو قرن پیش آغاز شده و در دهههای اخیر شتاب بیشتری گرفته است و ما شاهد خروج تعداد زیادی از انسانها از تله فقر مطلق هستیم. در ۲۰۰سال گذشته مردم بهبودهایی را در ثروت، سلامتی و اوقات فراغت تجربه کردهاند که در تاریخ بشری بیسابقه است. تولید ناخالص داخلی سرانه بهطور تصاعدی رشد کرده و احتمال زنده ماندن کودکان تا بزرگسالی بیشتر است، مردم عمر طولانیتر و دسترسی آسانتری به تغذیه خوب دارند که تا چند صدسال پیش قابل تصور نبود.
به گزارش دنیای اقتصاد، علاقه به کشف معادله شگفتانگیز توسعه و فهم چگونگی ثروتمند شدن جهان عطشی سیرنشدنی است. با وجود توسعه ابزارهای تجربی، تلاشهای نظری و پیشرفتهای قومنگارانه و مردمشناسی و توسعه دانش میانرشتهای هنوز رمز و راز چگونگی ثروتمند شدن جهان یا همان معادله اسرارآمیز توسعه کشف نشده است. به نظر نتیجه تعامل اسرارآمیز جغرافیا، فرهنگ و نهادها، روندهای جمعیتی و تاریخ استعمار تاثیر قابل توجهی بر توسعه یا توسعهنیافتگی کشورها داشته است؛ با این حال باز هم نمیتوان پاسخ واضحی به معمای توسعه داد. بهطور خلاصه، کتاب جدید کویاما و روبین با عنوان «جهان چگونه ثروتمند شد» یک نمای کلی از وضعیت ادبیات تاریخ اقتصادی درباره پازل رشد و پیشرفت اقتصادی ارائه میدهد.
کویاما و روبین از فقر و ثروت ملل میگویند
ما در این نوشتار با مروری بر کتاب «جهان چگونه ثروتمند شد» از مارک کویاما و جرد روبین (2022) نشان میدهیم که ثروت و فقر ملل بیشتر از دریچه تعامل جغرافیا، نهادها، تغییرات جمعیتی و تاریخ قابل فهم است. در این میان فهم چگونگی ثروتمند شدن کشورهای توسعهیافته از این بابت ارزشمند است که به ما در بهکارگیری سیاستهای درست یا اجتناب از سیاستهای هدردهنده منابع کمک میکند. مارک کویاما و جرد روبین در این کتاب با تجمیع طیف گستردهای از نظریات مختلف سعی در توسعه فهم ما از ریشههای توسعه و ثروت ملل دارند. اجازه دهید ابتدا بهطور خلاصه محتوای کتاب را ارائه کنیم. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است.
در بخش اول، نویسندگان نظریههای اصلی درباره چگونگی ثروتمند شدن جهان را ارائه میدهند. پس از یک فصل مقدماتی، در فصل 2 به بررسی نقش جغرافیا میپردازند. آنها این کار را با بحث درباره نظریات جارد دایموند، درباره اهمیت کوهها، سواحل و آب و هوا، ارتباط بین جغرافیا و زیرساختهای حملونقل و همچنین ارتباط بین جغرافیا و صنعتی شدن انجام میدهند.
فصل سوم به بررسی نقش نهادها میپردازد. در این فصل نویسندگان طیف بسیار گستردهای از موضوعات و اهمیت آنها برای رشد اقتصادی را ارائه میکنند؛ حقوق مالکیت، سیستمهای حقوقی، نهادهای سیاسی، برابری حقوق، نقش نهادها در انقلاب تجاری قرون وسطی در اروپا، اصناف، پارلمانها و دولت محدود. همگی اینها امتیازهای نهادی منحصر به فرد غرب هستند. فصل چهارم نقش فرهنگ را در توضیح آنچه در اینجا «جهش اروپایی» مینامند، یعنی نقش دین و تاثیر اقتصادی پروتستانیسم (عمدتا بهعنوان عامل رشد) را مرور میکند. فصل پنجم بر نقش تغییرات جمعیتی تمرکز دارد. در اینجا نویسندگان فشارهای مالتوسی، تاثیر مرگ سیاه و الگوی ازدواج اروپایی و رابطه بین تغییرات جمعیتی و گذار به رشد اقتصادی مدرن را مورد بحث قرار میدهند.
فصل ششم استعمار و استثمار را مورد بحث قرار میدهد و بر این سوال تمرکز میکند که استعمارگران تا چه اندازه از تجارت برده و نهادهای استعماری سود بردند؟ (در واقع فقط غربیها!) و نهادهایی که استعمارگران برای تصاحب منابع مستعمرات خود ایجاد کردهاند و اثرات منفی درازمدت آنها چیست؟ بخش دوم کتاب تحلیل تاریخی بیشتری ارائه میکند که تلاش میکند نشان دهد که چرا برخی از نقاط جهان به سرعت ثروتمند شدند، چرا برخی دیگر از آن پیروی کردند و برخی هنوز فقیر هستند.
فصل اول کتاب در کل گزارشی خوشبینانه از اینکه جهان ثروتمندتر شده است، ارائه میدهد. از نظر آنها «جهان ثروتمند است». مطمئناً برخی از نقاط جهان ثروتمندتر از سایرین هستند و میلیونها نفر هنوز در فقر زندگی میکنند. اما جهان ثروتمندتر از همیشه است و هر روز که میگذرد، ثروتمندتر میشود. بیایید درآمد امروز در سراسر جهان را با برخی از ثروتمندترین کشورهای گذشته مقایسه کنیم. شکل1 نقشه همه کشورهای با درآمد سرانه بالا را در سال2018 نسبت به ثروتمندترین کشور جهان در سال1900 یعنی ایالات متحده، نشان میدهد. میانگین درآمد در بسیاری از نقاط جهان در حال حاضر بیشتر از متوسط درآمد ثروتمندترین کشور جهان در بیش از یک قرن پیش است. سطح شگفتانگیز ثروت مدرن در مقایسه با ثروتمندترین کشور در سال1800، یعنی بریتانیای کبیر، حتی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد (شکل2 را ببینید).
تقریبا هر کشوری در جهان، به استثنای برخی، عمدتا در جنوب صحرای آفریقا، متوسط درآمد بیشتری نسبت به اقتصاد پیشرو جهان در دو قرن پیش دارد. البته ثروت مدرن بسیار فراتر از درآمد متوسط است. حتی در بسیاری از فقیرترین نقاط جهان، ما چیزهای تجملی داریم که اجداد ما فقط میتوانستند رویای آنها را داشته باشند. حتی ثروتمندترین اجداد ما نیز به لولهکشی، برق، واکسیناسیون، مرگ و میر پایین کودکان و امید به زندگی طولانی حسادت میکردند.
درباره آن فکر کنید؛ آیا زندگی فعلی خود را با زندگی یک بارون ثروتمند انگلیسی در سال1200 میلادی عوض میکنید؟ با اینکه شما خدمتکار خواهید داشت و از مزایای اجتماعی و سیاسی ناشی از عضویت در قشر بالایی برخوردار خواهید بود؛ اما شما همچنین میتوانید در قلعهای نامطلوب و ناراحتکننده زندگی کنید و احتمالا چندین فرزندتان در دوران نوزادی میمیرند. اگر در میدان نبرد نمیمردید، بهاحتمال زیاد بر اثر برخی بیماریهای قابل درمان مانند اسهال خونی (که پادشاهان انگلیسی جان [1199-1216] و هنری پنجم [1413-1413] را به قتل رساند)، آبله (که باعث مرگ پادشاه فرانسه لوئیس پانزدهم - لوئی پانزدهم تا 1491 و 1716 شد) یا طاعون میمیرید. برخی از ما ممکن است زندگی فعلی خود را با بارون عوض کنیم؛ اما بسیاری از ما (از جمله نویسندگان این کتاب) این کار را نمیکنیم.هنوز حجم عظیمی از فقر شدید در جهان وجود دارد. اما واقعیت این است که فقر شدید به سرعت در حال کاهش است. این کاهش از دو قرن پیش آغاز شد و در دهههای اخیر شتاب بیشتری گرفت.
روندها که در شکل3 خلاصه شده، قابل توجه است. فقط دو قرن پیش، 94درصد از مردم جهان با کمتر از 2دلار در روز (به قیمت سال 2016) و 84درصد با کمتر از یکدلار در روز زندگی میکردند. تا سال2015، کمتر از 10درصد از مردم جهان با کمتر از 90/ 1دلار در روز زندگی میکردند و این تعداد همچنان رو به کاهش است. درست است که 10درصد از جهان هنوز تعداد زیادی هستند؛ اما با ادامه ثروتمندتر شدن جهان، این تعداد بیش از پیش کاهش خواهد یافت. نکته فقط این نیست که با ثروتمندتر شدن جهان، فقر مطلق کاهش یافته است. در قرن گذشته بیشتر جهان از مرز معیشتی نیز دورتر شدهاند.
بهدنبال راه اسمیت
کتاب آدام اسمیت تحقیق درباره ماهیت و علل ثروت ملل (1776) از بسیاری جهات پایهگذاری اقتصاد مدرن را نشان میدهد. این اثر از طریق تحلیل نهادی بازارها، دولتها و جامعه، پدیدههای رشد و صنعتیسازی را که در آن زمان رخ میداد، بررسی کرد. مارک کویاما و جرد روبین با ارائه مروری جامع از ادبیات تاریخ اقتصادی درباره ظهور و گسترش رشد اقتصادی مدرن در کتاب چگونه جهان ثروتمند شد، راه اسمیت را دنبال میکنند. آنها در بررسی خود، چگونگی تاثیر جغرافیا، نهادها، جمعیت، فرهنگ و تاریخ استعماری بر توسعه اقتصادی را مورد بحث قرار میدهند و اینکه چگونه تاثیر متقابل بین این عوامل باعث شده است که برخی کشورها رشد فوقالعادهای را تجربه کنند؛ درحالیکه برخی دیگر راکد ماندهاند. چگونگی ثروتمند شدن جهان در برههای حساس از تاریخ توسعه اقتصادی رخ میدهد. نویسندگان درست میگویند که جهان واقعا غنی است.
در 200 سال گذشته مردم بهبودهایی را در ثروت، سلامتی و اوقات فراغت تجربه کردهاند که کاملا بدون سابقه تاریخی است. تولید ناخالص داخلی سرانه بهطور تصاعدی رشد کرده، احتمال زنده ماندن کودکان تا بزرگسالی بیشتر است، مردم عمر طولانیتر و دسترسی آسانتری به تغذیه خوب دارند و بخش قابل توجهی از جمعیت جهان به لولهکشی، برق و سایر خدمات اجتماعی دسترسی دارند که تا چند صد سال پیش غیرقابل تصور بود. همانطور که گالور (2022) اشاره میکند: «بحران در جهان قدیم بحران نبستن کمربند نبوده، بلکه مرگ دستهجمعی بر اثر گرسنگی بوده است.» با وجود رشد سریع اقتصادی مدرن در مقیاس جهانی، جمعیت بزرگی از جهان همچنان منتظر تجربه رشد اقتصادی و مزایای ناشی از آن هستند. بسیاری از کشورهای جنوب صحرای آفریقا دارای تولید ناخالص داخلی کمتر از 10دلار در روز هستند.
همانطور که موفقیت اقتصادی به بهبود دسترسی به تغذیه، مراقبتهای بهداشتی، برق و غیره مرتبط است، کشورهایی که عملکرد اقتصادی ضعیفی دارند در این زمینهها نیز عقب هستند. آیا سیاستهایی وجود دارد که بتوانیم برای گسترش مزایای رشد اقتصادی در سراسر جهان بهکار گیریم؟ درسی برای آموختن در این زمینه وجود دارد؟ توجه به اینکه برخی از نقاط جهان چقدر ثروتمند شدهاند، میتواند وسوسهانگیز باشد که به دنبال توضیح ساده یا تکعلتی برای چگونگی ثروتمند شدن جهان به امید یافتن راهحلهای آسان برای فقر جهانی باشیم. سازمانهای بینالمللی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول (IMF) سعی کردهاند با ارائه دسترسی ارزان به سرمایه، تشویق به توسعه نهادهای بهتر و ارائه آموزش، کشورها را از فقر خارج کنند. این تلاشها برای کاهش فقر موفقیتهای متفاوتی را به همراه داشته است.
تحقیقات ارائهشده توسط کویاما و روبین پاسخی به این موضوع می دهد که چرا تلاشها برای کاهش فقر بینالمللی شکست خورده است. عوامل مختلفی مانند جغرافیا، نهادها، جمعیتشناسی، فرهنگ و تاریخ استعمار همگی بر عملکرد اقتصادی تاثیر میگذارند و همه این عوامل به روشهای پیچیدهای با یکدیگر در تعامل هستند.
جغرافیا به روشهای ساده بر عملکرد اقتصادی تاثیر میگذارد: منابعی را که مردم بدون تجارت به آنها دسترسی دارند، محدود میکند و بر تحرک جمعیت بدون زیرساخت حملونقل تاثیر میگذارد. اما جغرافیا همچنین میتواند بر عملکرد اقتصادی از طریق نحوه ارتباط آن با عوامل دیگر تاثیر بگذارد. بهعنوان مثال، مناطقی در آفریقا که دارای جغرافیای قابل کشتیرانی بیشتری بودند، متاسفانه مکانهای جذابتری برای تاجران برده بودند تا بردهها را اسیر کنند. درجه بالاتر فعالیت بردهداری منجر به سطوح پایینتر اعتماد، تقسیمبندی قومی بیشتر و نهادهای استخراجی بیشتر شد که به افول بعدی مسیر اقتصادی آفریقا منتهی شد.
روشهای پیچیدهای که عوامل مختلف با یکدیگر در تعامل هستند، برای کسانی که به دنبال راهحلهای ساده برای مشکل توسعه اقتصادی هستند، مشکلی جدی ایجاد میکند. درک رشد اقتصادی که با ترکیب پیچیدهای از عوامل مختلف امکانپذیر شده است، امکان استفاده از کمکهای بینالمللی برای جرقه زدن رشد اقتصادی مدرن در یک کشور فقیر را زیر سوال میبرد. به جای جستوجوی یک گلوله نقرهای برای حل مشکلات مربوط به توسعه اقتصادی، باید با زحمت در تاریخ یک کشور غرق شد تا مشخص شود چگونه به جایی که اکنون هستند، رسیده است. آیا کشور مستعمره بود؟ اگر بله، چه کسی آنها را مستعمره کرده است، در طول استعمار چقدر فعالیت تبلیغی وجود داشته است و در صورت حضور مبلغان، کدام مبلغان وارد کشور شدهاند؟
جغرافیا چگونه بر رفتار استعمارگران تاثیر گذاشت، چه نوع نهادهایی قبل از استعمار وجود داشتند و چگونه نهادها با استعمار تغییر کردند؟ فرهنگ چقدر از اعتماد بین فردی حمایت میکند؟ آیا ویژگیهای فرهنگی وجود دارند که پایدار باشند و در صورت وجود، آیا این ویژگیها همچنان هدف مفیدی را دنبال میکنند یا جلوی توسعه را میگیرند؟ همه این سوالات، برای درک چگونگی توسعه یک کشور و در نتیجه برای شناسایی موانع در روند توسعه و تبدیل شدن به یک اقتصاد با قابلیت رشد اقتصادی مدرن مرتبط هستند.
علاوه بر این، سوالات فوق فقط در شناسایی مشکلات مفید هستند، نه پیشنهاد راهحل. اگر فرهنگی اعتماد ناکافی ایجاد کند (در میان جامعه یا دولت) یا حکومتی فاقد ظرفیت دولتی باشد، فاسد باشد یا حاکمیت قانون نداشته باشد یا اگر روندهای جمعیتی کشوری را در دام مالتوسی نگه دارد، چه راهحلهایی وجود دارد؟ چگونه اعتماد ایجاد میکنید، یا بهطور قابل اعتمادی حاکمیت قانون را برقرار میکنید یا ظرفیت دولت را بدون تبدیل شدن آن به غارتگر افزایش میدهید؟
بیرون آوردن جهان از فقر را دیگر نمیتوان چیزی دانست که صرفا با دادن سرمایه به یک کشور، پشهبند به فقرا یا افزایش معلمان مدرسه میسر شود. تلاشهای کشورهای ثروتمند برای طراحی برنامههایی برای رهایی کشورها از فقر، درحالیکه احتمالا انگیزههای نوع دوستانه دارند، چگونگی توسعه اقتصادی در کشورهای ثروتمند را نادیده میگیرند. رشد اقتصادی مدرن نتیجه این است که مردم بتوانند بهتر از دانش موجود در جامعه استفاده کنند. دانش برنامهریزی اقتصادی در یک جامعه پراکنده و ضمنی است. بازارهای آزاد به مردم این امکان را میدهد که از دانش پراکنده و ضمنی به شیوهای بسیار موثر استفاده کنند.
اساسا تمام عواملی که کویاما و روبین بهعنوان عوامل رشد اقتصادی مدرن معرفی میکنند، به افرادی مربوط میشود که انگیزهها و قابلیتهایی برای استفاده موثر از دانش اقتصادی در جامعه دارند. حاکمیت قانون، موانع در برابر انباشت ثروت را محدود میکند؛ زیرا به مردم اطمینان میدهد که در برابر سلب مالکیت محافظت میشوند. اعتماد و زیرساختهای حملونقل یکپارچگی بازار را افزایش میدهد و امکان تعاملات غیرشخصی و تقسیم کار را فراهم میکند. بردگی یا مستعمره شدن توسط قدرتهای خارجی از نظر تاریخی رشد اقتصادی را از طریق تخریب اعتماد و حاکمیت قانون محدود میکند. در نهایت، تله مالتوسی را میتوان حتی بهعنوان وسیلهای برای از بین بردن امکانات ایجاد دانش اقتصادی در نظر گرفت؛ زیرا اقتصادها را در تولیدات سطح معیشتی به دام میاندازد و در نتیجه توسعه ساختارهای بازار پیچیدهتر را محدود میکند.
با توجه به محدودیتهای دانشی که سازمانهای بینالمللی با آن مواجهند، رشد اقتصادی نباید بهعنوان چیزی که میتواند توسط آژانسهای کمکرسان مهندسی شود، تلقی شود. رشد اقتصادی مدرن نتیجه برنامهریزی و طراحی اقتصاد توسط نخبگان یا حل سیستم معادلات توسط اقتصاددانان نبوده است. در عوض، رشد اقتصادی مدرن نتیجه پیچیده، اسرارآمیز، زیبا و آشفته جغرافیا، نهادها، فرهنگ و جمعیتشناسی است که با هم در تعامل هستند تا بتوان از دانش اقتصادی استفاده کرد و مردم انگیزههایی برای استفاده مولد از آن دانش دارند تا توسعه اقتصادی پایدار بماند. با توجه به ماهیت پیچیده و اسرارآمیز رشد اقتصادی مدرن، یکی از بهترین راهها برای درک آن، قدم زدن در تاریخچه چگونگی و چرایی آن است، اینکه چنین رشدی کجا و چه زمانی آغاز شد و چگونه شروع به گسترش در سراسر جهان کرد.
کویاما و روبین خوانندگان خود را به این سفر دعوت میکنند و با بررسی این سوالها که چرا بریتانیا منبع رشد اقتصادی مدرن بود، چرا مکانهای دیگر عقب ماندند و چگونه رشد اقتصادی مدرن در سراسر جهان گسترش یافت، بحث خود را ادامه میدهند. از نظر آنها بریتانیا برای اولینبار از جغرافیای اروپا سود برد. جغرافیای ناهموار اروپا مانع از تسلط یک دولت واحد بر قاره اروپا شد که به نوبه خود منجر به تکهتکه شدن مداوم اروپا از نظر سیاسی شد. پراکندگی سیاسی به تنوع سیاسی بیشتر و تقسیم بیشتر قدرت بین حاکمان سکولار، رهبران مذهبی و اشراف اجازه داد.
بریتانیا همچنین دارای مزایای منحصر بهفردی بود که باعث شد بهطور خاص منبع رشد اقتصادی مدرن باشد. تا سال1700، بریتانیا پس از انقلاب شکوهمند دارای ظرفیت دولتی قابل توجهی بود، همچنین حقوق مالکیت امنتر و زیرساختهای حملونقل به خوبی توسعه یافته بود. علاوه بر این، اقتصاد بریتانیا بازارگراتر میشد؛ زیرا مردم ساعات کار خود را افزایش میدادند و فرصتهای اقتصادی از تجارت اقیانوس اطلس گسترش مییافت. این مجموعه عوامل نهادی و جغرافیایی، محیطی مناسب برای رشد اقتصادی ایجاد کرد. وجود انرژی ارزان، دستمزدهای بالا نسبت به قاره اروپا، نیروی کار زیادی از صنعتگران ماهر و توسعه یک جامعه علمی، همگی منجر به رشد اقتصادی مدرن در بریتانیا شد.
از این توضیحات، کویاما و روبین تاکید بیشتری بر استدلالهای جوئل موکر (2009) دارند که ادعا میکند صنعتگران ماهر و دانش علمی منجر به انقلاب صنعتی میشوند و تاکید کمتری بر نظریه رابرت آلن میکنند که انرژی ارزان و دستمزدهای بالا جرقه انقلاب صنعتی در بریتانیا را برانگیخت.
رشد اقتصادی مدرن بهطور قابل توجهی سریعتر از سایرین به برخی نقاط گسترش یافت. آمریکای شمالی و اروپای غربی اندکی پس از بریتانیا دگرگونی سریع اقتصادی را تجربه کردند. کشورهای آسیای شرقی تا پس از جنگ جهانی دوم دارای اقتصاد مدرن نبودند. کشورهای جنوب صحرای آفریقا از بسیاری جهات هنوز در انتظار رشد اقتصادی مدرن هستند. نکتهای که نویسندگان بر آن تاکید دارند، این است که درحالیکه درک چگونگی ایجاد رشد اقتصادی مدرن پیچیده و دشوار است، جلوگیری از رشد مدرن بسیار آسان است.
برنامهریزی مرکزی، نهادهای استعماری و استخراجی، بازارهای بسته و محدودیت در فناوریها موانعی برای جلوگیری از توسعه اقتصادی هستند. این موانع آزادی را محدود میکند و انگیزههای مردم برای نوآوری و بهبود شرایط اقتصادی را مخدوش میکند یا از بین میبرد. با این حال، از بین بردن این موانع تضمینی برای تحقق رشد نیست. رشد اقتصادی یک ویژگی نوظهور تعامل موارد مختلف است و نمیتواند از بالا به پایین ایجاد شود. بهترین کاری که سیاستگذاران میتوانند انجام دهند این است که موانع رشد مدرن را حذف کنند.
کویاما و روبین به خوانندگان خود پیشبینیهای نقطهای ارائه نمیکنند، خودداری آنها از درگیر شدن در پیشبینیهای نقطهای، راهی تازه و از نظر فکری صادقانه برای تعامل با ادبیات مربوط به رشد اقتصادی است. آنها الگوهای فعالیتی را که منجر به رشد اقتصادی شده است، شناسایی میکنند، مانند حاکمیت قانون، اعتماد بین فردی و ظرفیت دولت. با این حال، آنها همچنین تشخیص میدهند که مجموعه پیچیدهای از پدیدهها وجود دارد که بر این عوامل تاثیر میگذارند و تحت تاثیر آنها قرار میگیرند و همه این عوامل به شیوهای فوقالعاده پیچیده با یکدیگر تعامل دارند.
بنابراین بیشترین چیزی که اقتصاددان رشد میتواند ارائه دهد، الگوی کلی تغییرات مورد انتظار در صورت تغییر یک عامل خاص است. علاوه بر این، آنها نوعی فروتنی فکری برای تشخیص مدرن بودن رشد اقتصادی دارند و بنابراین ما تجربه محدودی برای درک چگونگی وقوع آن داریم. اینکه رشد اقتصادی در گذشته از یک الگوی خاص پیروی کرده است، به این معنا نیست که سایر الگوهای رشد قابل دوام نیستند. دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب «راه باریک آزادی» اگرچه حکایتی مفصل از افتادن اروپا و جهان غرب در دالان باریک آزادی و توسعه ارائه میکنند، اما زمانی که نوبت به ارائه یک پاسخ روشن به این سوال که چرا اروپا چنین تحولاتی را تجربه کرد میرسد، میگویند: «پاسخ واضح نیست.» پاسخ شاید توازنی بختآور باشد که میان اقتدار حاکمیتهای متمرکز و قدرت مردان عادی ایجاد شد.
بهطور خلاصه، کتاب جدید کویاما و روبین یک نمای کلی از وضعیت ادبیات تاریخ اقتصادی درباره پازل رشد و پیشرفت اقتصادی ارائه میدهد. کتاب آنها وانمود نمیکند که همه پاسخها را دارد. برعکس، کتاب آنها باید پرسشهای بیشتری را در ذهن خواننده ایجاد کند؛ مانند اینکه چگونه استدلالهای آلن و موکر باید در درک انقلاب صنعتی در بریتانیا متعادل شود. با این حال نکته محوری کتاب تعامل جغرافیا، فرهنگ، تغییرات جمعیتی و تاریخ و تاثیر پیچیده و اسرارآمیز آنها بر عملکرد اقتصاد است.
امیررضا انگجی/ پژوهشگر توسعه اقتصادی