امپراتور روم دومیتیان را تنها به خاطر یک شوخی به یاد میآورند. دومیتیان گفت: «امپراتور بودن چیز وحشتناکی است؛ زیرا همگان فکر میکنند که پارانویای شما درباره ترور بیاساس است؛ تا زمانی که واقعا به قتل نرسیده باشید!» بلافاصله پس از آن دومیتیان ترور شد.
به گزارش دنیای اقتصاد، سیمون سیبگ مونتهفیوره، روزنامهنگار و نویسنده کتاب درباره خاندان رومانوف، در مجله تایم در یک مطلب نوشت: هوشیاری به شکل افراطیاش، روحیه اساسی استبداد است. مستبدان نه تنها باید در آن شرایط زندگی کنند، بلکه با آن کنار بیایند؛ چراکه این فرد واقعا در خطر سرنگونی قرار دارد و توسط دشمنان محاصره شده است. به همین دلیل این افراد خود را ملزم به ترس و انزوا میکنند، پس این ترس در پوتین شرطی شده و (بهدلیل ترس موجود) خود را ملزم به احتیاط فراوان میکند.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه گواه زنده همین معما است. حمله اخیر هواپیماهای بدون سرنشین به کرملین ممکن است کار جناحهای اوکراینی یا داخلی روسیه باشد. حتی احتمالا این حمله بهمنظور برقراری یک چتر امنیتی گستردهتر، با یک عملیات با «پرچم دروغین» توسط خود دولت روسیه صورت گرفته باشد. در این شرایط ممکن است این فرد اقتدارگرا ادعا کند که این یک سوءقصد به جانش بوده است. این (ادعا) پوچ است؛ زیرا همه میدانند که رئیسجمهور در کرملین نبوده، بلکه در خارج از مسکو در عمارت طلاکاری شده خود، نوو-اگاریوو زندگی میکند. با این حال پوتین دلایل زیادی برای ترس از ترور دارد.
کلیشهای در مطبوعات غرب درباره پوتین - و اسلاف پیشینش استالین، پیتر کبیر، ایوان مخوف - وجود دارد و آن این است که آنها به حد مجنونگونهای پارانوئید هستند. این کلیشهای است که ماهیت دیکتاتوری را بهویژه در روسیه نادیده گرفته و به درستی درک نمیکند. همه نظامهای اقتدارگرا در تاریخ جهان مجبور به سرکوب مخالفان بوده تا اینگونه قدرت خود را حفظ کنند و در نتیجه این اقدامات دشمنانی در داخل شکل میگیرند که فقط میتوانند از خشونت برای سرنگونی حاکم استفاده کنند. همه این نظامها جنگ و بیگانههراسی را برای الهام بخشیدن و کنترل مردم خود بهکار میگیرند که لژیون دیگری از دشمنان را ایجاد میکند. مطبوعات غربی همواره بر قدرت مطلق خودکامه در یک سیستم بدون محدودیت تاکید میکنند، بدون اینکه ببینیم یک سیستم بدون محدودیت یعنی حاکم در یک وضعیت دائمی هرج و مرجوار بدون هیچگونه امنیت واقعی یا پایدار باید زندگی کند.
سیستمهایی که قوانین جانشینی روشنی ندارند، قدرت عظیمی را به حاکم میبخشند، اما به این معناست که هیچ وسیلهای برای بازنشستگی ندارند. در روسیه - چه در زمان تزارهای ایوان چهارم و پیتر اول، استالین یا پوتین- حاکمان میتوانستند جانشینان خود را تعیین کنند؛ اما هرگز نمیتوانستند این کار را بدون ایجاد یک تهدید بالقوه انجام دهند. در اکتبر۲۰۱۱، در جریان انقلابهای بهار عربی، پوتین ساعتها به تماشای فیلمهای وحشتناک سرهنگ قذافی، متحد طولانیمدت روسیه، که قبل از شلیک گلوله با سرنیزه لت و پار شده بود، گذراند. در همین اثنا پوتین تصمیم گرفت متحد خود بشار اسد را در سوریه نجات دهد و حتی خودش را. او بدون شک درباره ماهیت تزاری روسیه تامل کرد.
او از همان ابتدا از این موضوع آگاه بود: زمانی که یلتسین در سال۱۹۹۹ به او پیشنهاد ریاستجمهوری داد، پوتین تردید کرد و پرسید: «چگونه از خانواده خود محافظت کنم؟» جواب؟ برقراری دیکتاتوری و حفظ آن برای مادامالعمر!هر تزار عاقلی میداند که اقتدار همیشگی او باید با هوشیاری وحشیانهای همراه باشد. پتر کبیر معیارهای امپراتور با استعداد و فرمانده عالی را تعیین کرد که پوتین و هر حاکم دیگر روسیه آرزوی رسیدن به آن را دارد؛ اما پتر کبیر با توطئههای دائمی علیه زندگیاش مواجه شد که دلیلش شکنجه و اعدام شخصی هزاران تفنگدار شورشی بود. پتر کبیر حتی پسر شورشی خود الکسی را تا حد مرگ شکنجه داد. پتر روسیه مدرن را تاسیس کرد؛ حتی نام روسیا بهعنوان یک امپراتوری جدید توسط او ابداع شد. او خود نیز عنوان امپراتور گرفت.
دولت هرگز با آن چشمانداز توسعه نیافته است. اما این خودانگاره امپراتوری معیار خطرناکی را برای جانشینان تحسینبرانگیز پتر نیز تعیین میکند: تزار چه رئیسجمهور و چه دبیر کل که یک فرمانده نظامی نیز هست.اگر یک حاکم روس نتواند بر «جهان روسی» تسلط یابد، تاریخ را ناامید خواهد کرد. پتر در جنگ های خود بسیار موفق بود؛ اما حتی او تا نزدیکی دستگیر شدن توسط عثمانیها پیش رفت و شکست خورد. با این حال رویای هر فرمانروای روسی فتح است. در سال۱۹۰۴، وزیر کشور نیکلاس دوم وی.کی پلهوه، ظاهرا توصیه میکرد: «آنچه این کشور به آن نیاز دارد یک جنگ کوتاه پیروزمندانه است. هر حاکمی (حتی در دموکراسیهای ما) آرزوی یکی از آنها را دارد.» نیکلاس دوم در عوض با شکستی فاجعهبار مقابل ژاپن روبهرو شد. اما پوتین ریاستجمهوری امپراتوریگونه خود را ساخت و اعتماد به نفس بیش از حد خود را با یک دوره از «سه جنگ پیروزمندانه کوتاه» در چچن، گرجستان و سوریه تقویت کرد.
اما آنها درگیریهای جزئی بودند. اوکراین بسیار متفاوت است.از دوازده امپراتور آخر دودمان رومانوف، شش امپراتور با خشونت جان باختند. ایوان مخوف و استالین در رختخواب مردند؛ چراکه آنها چنان ویرانی در اطراف خود ایجاد کرده بودند که هیچکس جرات نابودی آنها را نداشت. در ژوئن ۱۷۶۲، امپراتور جوان جدید پتر سوم - نوه کوچک پتر کبیر- دستاوردهای پرهزینه روسیه در برابر پروس را کنار گذاشت. نگهبانان خودش و همسرش کاترین کبیر را سرنگون کردند. نگهبانان او را خفه کردند. اما در بیانیه مطبوعاتی اعلام شد که وی بر اثر هموروئید درگذشته است. زمانی که کاترین بعدا فیلسوف فرانسوی دالامبر را به روسیه دعوت کرد، او به شوخی گفت: «باید این پیشنهاد را نپذیرم؛ زیرا از بواسیر رنج میبرم؛ چراکه در روسیه این یک بیماری کشنده است.»
پس از نیمه شب، در ۱۱مارس۱۸۰۱، امپراتور روسیه، پل، پسر کاترین و پتر سوم، با گامهایی در پلههای قلعه میخائیلوفسکی خود از خواب بیدار شد. درحالیکه توطئهگران - که تا حدی پیش از قتل مست بودند- به اتاق خواب او حمله کردند. او پشت پرده پنهان شده بود. توطئهگران توسط خدمتکار مورد اعتماد راه داده شدند. آنها توسط وزیر ارشد و ژنرالهای ارشد او و با حمایت پسر خودش که در طبقه پایین منتظر بود، رهبری میشدند. آنچه بعد اتفاق افتاد، وحشیانهترین انحلال یک مستبد روسی در تاریخ بود. پل که فردی ناسازگار و عربدهکش بود، با جنگ نابود شد؛ فردی که با سیاست خارجی دمدمی مزاجگونهاش از جمله، در پی اعزام ارتش برای حمله به هندِ بریتانیا، با همدستی فرانسه بود. توطئهگران دیدند که پاهای او از پشت پرده بیرون است و وی را بیرون کشیدند. توطئهگران با یک جعبه طلایی به او ضربه زدند، یک چشمش از حدقه بیرون زد، سپس خود را روی او انداختند، سرش را روی زمین بهقدری محکم کوبیدند که شکست، سپس او را با کمربند نظامی خفه کردند. در نهایت در حالت مستی سر او را خورد کردند.
درست بیش از یک قرن بعد، نیکلاس دوم توسط ژنرالهایش کشته نشد، بلکه توسط آنها سرنگون شد: بحران، با جمعیتهای گرسنه در پایتخت پتروگراد تسریع شد؛ اما برخلاف تاریخ رایج، ژنرالهایش مجبور به کنارهگیری از قدرت شدند، آن هم زمانی که در واگن راهآهن خود در راه سرکوب انقلاب بودند. پوتین تمام این تاریخ را میداند. «تاریخ چگونه مرا به یاد خواهد آورد؟» او در سالهای اخیر مدام از مورخان میپرسید. انزوای او در دوران کووید او را به یکی از خطرناکترین مخلوقات تاریخ تبدیل کرد: «تاریخ دوستِ قادر مطلق.» استالین با وسواس تاریخ را خواند و کتابخانه بزرگی جمعآوری کرد که نیمی از آن در دفتر کرملین پوتین موجود است. قبل از جنگ، پوتین دوست داشت از بازدیدکنندگان بخواهد کتابی را انتخاب کنند و سپس با هم کتاب حاشیههای تند استالین را بررسی کنند.
او روشنفکری مانند استالین نیست، اما زندگینامههای تاریخی میخواند - از جمله زندگینامه معروف روسی از پولس و «زندگینامه خودم» از کاترین کبیر و پوتمکین. تاریخ برای او مهم است؛ او همیشه با وسواس رهبران روسیه در قرن هجدهم، پتر، کاترین و شاهزاده پوتمکین را خوانده است. آنها سه نفری بودند که بر اوکراین مسلط شدند. همه رهبران بعدی روسیه-شوروی، از جمله لنین و استالین، تصاحب اوکراین را برای تقویت دیدگاه خود در دولت روسیه ضروری میدانستند. این پتر بود که سنتپترزبورگ را تاسیس کرد و بر بالتیک غلبه کرد. این کاترین بود که با مشارکت معشوقه باهوشش، فرمانروا و شوهر در خفایش، شاهزاده پوتمکین، کریمه را در سال۱۷۸۳ و جنوب اوکراین را در ۱۷۸۷-۹۱ فتح کرد و شهرهای سباستوپول، اودسا، خرسون را که میدان نبرد امروزی را تشکیل میدهند، تاسیس کرد. وقتی اولین کتاب را در ۲۰۰۰نوشتم، پوتین در انتظار ترجمه آن، درخواست کرد که یک صفحه درباره فتوحات و شهرهای پوتمکین بنویسد.
او در سخنرانیها و مقالات خود قبل از حمله به اوکراین، به کاترین و پوتمکین اشاره کرد. هنگامی که نیروهای او خرسون را گرفتند، مقبره پوتمکین را تسخیر کردند و وقتی اواخر سال گذشته عقبنشینی کردند، جسد شاهزاده را ربودند. من پیشبینی میکنم که پوتین یک مقبره باشکوه برای پوتمکین در مسکو ایجاد خواهد کرد تا ادعای روسیه درباره اوکراین را ثابت کند. اما تاریخ همچنین نشان میدهد که وقتی تزارها شکست میخورند چه اتفاقی میافتد. در سال۱۹۶۴، خروشچف خوششانس بود که تنها پس از خطر جنگ هستهای و تحقیر ملی بیسابقه در بحران موشکی کوبا بازنشسته شد؛ اگرچه جانشین او برژنف ترور او را پیشنهاد کرد. پیروزی یک حاکم روسی را آسیبناپذیر و تقریبا مقدس میکند. شکست، یک حاکم روس را در معرض خطر از سوی نزدیکترین درباریان، وزیران و ژنرالهای خود قرار میدهد.
درحالیکه عمدتا به این فکر میشود که تزارها توسط مردم سرنگون شدهاند، اما اکثر آنها در واقع توسط نزدیکترین همکاران خود در اعماق کاخهای خود نابود میشدند.نمونه اولیه مدرن، پلیس مخفی دیگری است که مشتاق حکومت بود، لاورنتی بریا که در ژوئن۱۹۵۳ توسط رفقای مورد اعتماد و تا حدی پایینترش، خروشچف و مالنکوف سرنگون شد (که خانهشان در نوو-اگورووو اکنون خانه پوتین است - چه دنیای کوچکی است.) در یک جلسه غیر منتظره، تیر خورد. وقتی رهبران روسیه سقوط میکنند، دشمنی معمولا از نزدیکترین افراد میآید. استالین متفکرانه گفته است: «وقتی در راهروها قدم میزنی، هیچگاه نخواهی فهمید که چه در انتظارت است.» پوتین پارانوئید نیست. او همیشه دلیلی برای هوشیاری دارد. دومیتیان همدردی میکند.