در حالی که هیچ مشکلی در مورد فیلم بدون چالشی وجود ندارد که لحظاتی بعد از پایانش دیگر به آن فکر نخواهید کرد، هیچ چیز شبیه فیلمی نیست که همچنان در ذهن شما باقی میماند و هفته ها، ماهها و شاید سالها ذهن و فکر شما را به خود مشغول میکند.
به گزارش روزیاتو، یکی از نشانههای ساده بی نقص بودن یک فیلم این است که نتوانید آن را از ذهنتان بیرون کنید؛ فیلمی که تمهای آن، ایده ها، شخصیتها یا داستانش کاملاً منحصربفرد و خاص جلوه کرده و لحظهای که فیلم به پایان میرسد، میدانید که همین الان مشغول تماشای چیزی بسیار خاص بودید؛ و بدین ترتیب است که به فیلمهایی میرسید که بعد از اولین بار تماشا، نمیتوانید از فکر کردن به آنها دست بردارید.
برخی از این فیلم ها، آثار سینمایی بسیار خلاقانه و تجسمی بوده اند و برخی دیگر دیدگاه و فضایی چنان شفاف را ارائه کرده اند که انگار خودتان در آن زندگی کرده اید. نقطه اشتراک در ۱۰ فیلمی که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد این است که چیزی منحصربفرد و خاص در مورد شرایط انسان گفته اند که باعث شده مخاطب به درون خود نگاه کرده و از خود پرسیده باشند که کی هستند.
این قدرت سینماست و بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم منحصربفرد و خاصی آشنا کنیم که بعد از تماشایشان، نمیتوانید از فکر کردن به آنها دست بردارید.
فیلم Under The Skin قطعاً فیلمی نیست که همه از تماشای آن خوششان بیاید، اما فیلمی است که بی دلیل این عنوان برایش انتخاب نشده است. فیلم علمی تخیلی جاناتان گلیزر در مورد یک ربات انسان نمای فرازمینی با بازی اسکارلت جوهانسون است که مردان را شکار میکند و شبیه هیچ فیلم دیگری در این ژانر نیست که تاکنونی دیده اید.
در حالی که در نگاه اول شاید این فیلم شبیه یک نسخه هنری و باکیفیت از فیلم Species باشد- به ویژه با توجه به اینکه شخصیت فرازمینی جوهانسون از زیبایی و جذابیت جنسی خود برای به دام انداختن مردان و کشتن آنها استفاده میکند- گلیزر بیشتر روی این موضوع تمرکز میکند که چطور تجربیات انسان میتواند برای یک موجودیت خارجی و فرازمینی عجیب و غیرمنتظره باشد.
با سردی و بی اعتنایی کنترل شده و قابل تحسینی، جوهانسون با ظرافت تمام یک موجود فرازمینی را به تصویر میکشد که در درک کره زمین و انسانهایی که روی آن زندگی میکنند به مشکل برخورده است، در حالی که گلیزر از بسیاری از کلیشههای این ژانر دوری کرده و به جای آنها یک رویکرد رئالیستی بسیار باکیفیت و تاثیرگذار و البته اغلب ترسناک را در پیش میگیرد؛ و بالاتر از همه این ها، سکانسی در فیلم در ساحل و با حضور یک پسربچه وجود دارد که برای هفتهها برایتان کابوس آور میشود، چه از فیلم خوشتان بیاید و چه خوشتان نیاید.
اولین فیلم از دو فیلم دارن آرونوفسکی در این فهرست، فیلم The Fountain در سال ۲۰۰۶ آمد و بدون اینکه سروصدای زیادی کرده یا خیلی مورد توجه قرار گیرد رفت، اما در طی نزدیک به دو دهه گذشته، اعتبار این فیلم همواره به عنوان یکی از جاه طلبانهترین و تاثیرگذارترین فیلمهای علمی تخیلی تاریخ سینما رو به افزایش بوده است.
با تحلیل مسحور کننده اندوه و وسواس، ممکن است فیلم The Fountain به خاطر روایتهای سوررئال و مبهم خود در اولین بار تماشا شما را گیج کند، اما طراحی بصریو بازیهای بی نقص هیو جکمن و ریچل ویز و البته موسیقی متن شایسته جایزه اسکار کلینت منسل آن را به فیلمی تبدیل میکند که دوست دارید برای مدتهای طولانی در آن غرق شوید.
در این فیلم که با بودجه تنها ۳۵ میلیون دلاری ساخته شده، آرونوفسکی به خوبی از تکنیکهای ماکروفوتوگرافی کاربردی برای جلوگیری از بال رفتن هزینههای معمول تکنیک VFX استفاده میکند، که اطمینان حاصل میکند فیلم او دارای جنبههای بصری منحصربفرد و تاثیرگذاری باشد که شبیه هیچ فیلم علمی تخیلی با حال و هوای مشابهی نیست.
حتی اگر به طور کامل بخشهای خاص این فیلم را در اولین بار تماشا درک نکنید و کسی از این بابت شما را سرزنش نخواهد کرد، در اینجا با فیلمی مواجه هستید که به شدت در ذهن شما نقب زده و در درون ذهن شما اقامت خواهد گزید.
فیلم Mulholland Drive یک فیلم نئونوآر پرالتهاب رویاگونه از دیوید لینچ و به باور بسیاری بهترین اثر اوست، فیلمی که چه از آن خوشتان بیاید و چه نیاید، چه درکش کنید و چه ندانید در مورد چیست، برای هفته ها، ماهها و شاید سالها بعد از تماشایش همچنان ذهن شما را به خود مشغول کند. لینچ به شکل زیرکانهای از توضیح در مورد این فیلم رازآلود و عجیب غریب خود فرار کرده است، فیلمی با دو نیمه متفاوت که بسته به تفسیرتان از آن ها، شاید هیچ اطلاعاتی در مورد نیمه دیگر به مخاطب ندهند.
در هر صورت، رشته تصویرسازیهای خیره کننده Mulholland Drive- از تصاویر ترسناک تا باشکوه یک تاثیر ویرانگر عمیق روی مخاطب میگذارد، تاثیری که نتیجه کار یک فیلمساز در اوج قدرت فیلمسازی است و همان چیزی که در ذهنش بوده را به تصویر کشیده است. این فیلم چنان تمرین غنی از حال و هوا و احساس است که وقتی به پایان میرسد، به احتمال قریب به یقین میخواهید برای درک معنای کامل آن دست کم یک بار دیگر به تماشایش بنشینید، حالا آن معنا هر چه که باشد.
بیشتر فیلمهای دیوید لینچ میتوانستند در این فهرست جای داشته باشند، اما صادقانه بگوییم که Mulholland Drive بالاتر از فیلمهای دیگر او در میزان قدرت تکان دهندگی و هیجان انگیزی و مسحور کنندگی قرار گرفته است.
Memento شاید خالصترین مظهر نبوغ سینمایی کریستوفر نولان به عنوان یک فیلمساز باشد، فیلمی که تمام اسباب بازیهای گرانقیمت سینمایی را از او گرفته و او را به هنرمندی تبدیل میکند که متعهد به بازی کردن با فرمهای سینمایی کلاسیک است.
نولان در این فیلم از یک ساختار روایتی چند بخشی گیج کننده استفاده میکند تا مخاطب را در ذهن فراموشکار شخصیت اصلی لئونارد شلبی (با بازی خیره کننده گای پیرس) قرار دهد، که اگر چه درک کامل آن در اولین بار تماشا تقریباً غیرممکن است، اما چنان نتیجه غیرمنتظرهای دارد که به محض پایان فیلم تصمیم خواهید گرفت بار دیگر آن را تماشا کنید.
علاقه وسواس گونه همیشگی نولان به زمان و حافظه هرگز به اندازه این فیلم به حد انفجار نرسیده است. این فیلم شما را به سرگیجه خواهد انداخت، اما وقتی بارها و بارها آن را بررسی و تماشا کنید، لایههای داستان یک به یک باز شده و معنای بیشتری جلوی چشمتان میآید که در تماشاهای قبلی از دیدتان دور مانده بود.
با بودجه ساختی کمتر از ۱۰ میلیون دلار، فیلم Memento بار دیگر برتری دوست داشتنی ایدهها بر بودجههای هنگفت را فریاد میزند و اینکه چطور این بمبارانهای جلوههای ویژه در دنیای سینما نمیتوانند با ایدههای بی نقص رقابت کنند که با جذابیت و نبوغ تمام به تصویر کشیده میشود.
فیلمهای ترسناک زیادی هستند و فیلم We Need To Talk About Kevin ساخته لین رمزی نیز یکی از آن هاست. این اقتباس تکان دهنده و ویرانگر از رمان لیونل شرایور، به موضوعی تابو میپردازد که به ندرت در دنیای سینما یا زندگی واقعی مورد بحث قرار گرفته است؛ مادری که در ارتباط برقرار کردن با فرزندش شکست میخورد.
تیلدا سوینتون در نقش شخصیت مبهوت و درمانده ایوا بسیار بی نقص است، زنی که به کارهای بیرحمانه و عجیبی که اخیراً پسرش انجام داده فکر میکند و سعی دارد با نقشی که سبک تربیت او و شوهرش در رفتارهای کنونی پسرشان (ازرا میلر) داشته کنار بیاید.
فیلم رمزی هیچ خویشتنداری در تعمق روی نیروهایی که باعث میشود یک فرد- حتی یک کودک- دست به رفتارهای سایکوپاتی و آدمکشانه بزند و اینکه چطور والدین با درک چنین موضوعی مواجه میشوند، نمیکند. به جای دست یازیدن به روانشناسی تنبل مآبانه کاناپهای یا فراهم کردن یک پاسخ واضح به تراژدی مرکزی داستان و ویرانی ناشی از آن، فیلم We Need to Talk About Kevin بیشتر یک تحریک کننده واکنشی گفتگو است. در شرایطی که تیراندازی در مدارس ایالات متحده همچنان رو به افزایش است، موضوع این فیلم به همان اندازه زمان انتشارش در سال ۲۰۱۱ مرتبط، مهم و قابل درک است.
Requiem For A Dream یکی از آن فیلمهای بدون تاریخ انقضاست که بدون شک دقیقاً به یاد دارید که کجا و چه زمانی برای اولین بار آن را تماشا کردید. اقتباس فراموش نشدنی دارن آرونوفسکی از رمان هوبرت سلبی جونیور شاید بزرگترین رساله سینما در باب قدرت ویرانگر اعتیاد است.
آرونوفسکی تمایل هالیوود به نشان دادن مصرف مواد مخدر به عنوان یک موضوع سکسی، خواستی و جذاب، مخاطبان را با سبک فیلمسازی باشکوه و جذاب خود به دام انداخته، اما در ادامه به درون یک چرخ و فلک ویرانگر از وحشتهایی میبرد که تنها در نیمه دوم فیلم شاهد آنها هستیم.
فیلم Requiem for a Dream چنان تاثیر ویرانگر و موثری در دوری جستن از مصرف هرویین دارد که شاید لازم باشد در مدارس نمایش داده شده و مورد مطالعه قرار گیرد؛ فیلمی که علیرغم نبوغ فنی و جذابیت ستارگانش، وقتی پای عواقب و عوارض اعتیاد در میان است، از به تصویر کشیدن هیچ چیز هولناکی ابا ندارد.
در اینجا با فیلمی مواجه هستیم که شاید هرگز دوست نداشته باشید برای بار دوم تماشایش کنید، اما همان تماشای اول نیز چنان تاثیر تکان دهنده و ویرانگری روی شما خواهد داشت که دیگر نیازی به تماشای دوباره اش نیست. بازی نامزد جایزه اسکار الن برنشتین در نقش زنی که از سوء مصرف آمفتامین رنج میبرد، یکی از بهترین بازیگریهای متعهدانهای است که تاکنون در سینما دیده ایم و وقتی فیلم را تماشا کردید، تا پایان عمر با شما میماند.
فیلم Eternal Sunshine Of The Spotless Mind یکی از هوشمندانهترین و ویرانگرترین فیلمهایی است که در مورد روابط عاشقانه ساخته شده است. مایکل گوندری به عنوان کارگردان و چارلی کافمن به عنون نویسنده سناریو، از طریق لنزهای یک آینده علمی تخیلی مفروض که در آن انسانها میتوانند خاطرات مربوط به روابط عاشقانه قبلی خود را پاک کنند، نقبی عمیق به رابطه پیچیده بین عشق، خاطره، سرنوشت و هویت میزنند.
در اینجا با فیلمی مواجه هستیم که در واقع یک آینه در برابر مخاطب و تجربیات رمانتیکی که داشته میگیرد و در حالی که این تصویر ممکن است برای برخی ناخوشایند باشد، اما در اینجا با فیلمی بسیار عمیق و تاثیرگذار مواجه هستیم که گذشته مخاطب را به یادش آورده و او را وادار میکند که به آینده اش نیز فکر کند.
بازی نامزد اسکار کیت وینسلت و بازی بی نقص جیم کری باعث خلق یکی از بهترین نقش آفرینیهای آنها در کارنامه بازیگری شان میشود، در فیلمی که هم ماهیت متضاد و پارادوکسی ارتباط بین انسانها را جشن گرفته و هم بر آن مرثیه میسراید. اگر این فیلم را ندیده اید باید بدانید که هنوز هم بسیار مرتبط و قابل درک است و برای بار چندم نیز تماشای آن لذت بخش و تاثیرگذار خواهد بود، اگر چه صادقانه بگوییم که هنوز هم اولین بار تماشای آن را به یاد خواهید داشت.
حتی سرسختترین علاقمندان به ژانر وحشت نیز بعد از تماشای اولین فیلم آری آستر به نام Hereditary شوکه شدند، فیلمی ذاتاً در مورد اندوه از دست دادن عزیزان از همان سکانس ابتدایی که به شکلی غیرمنتظره و بدون اینکه انتظارش را داشته باشید، به شکلی ویرانگر روح با این موضوع روبرو میشود.
داستان این فیلم ترسناک خوش ساخت در مورد زنی به نام آنی با بازی تونی کولت است که تلاش دارد با مرگ مادرش کنار بیاید، در حالی که خانه اش بیش از پیش توسط نیرویی ماوراءالطبیعه و شیطانی مورد حمله قرار میگیرد. اما تراژدی واقعی زندگی آنی در ادامه داستان رخ میدهد، جایی که یک تصادف هولناک در نیمه اول فیلم رخ داده و یکی از معتبرترین تصاویر اندوه ویرانگر تاریخ سینما را خلق میکند.
بازی بسیار اثرگذار و بی نقص تونی کولت که متاسفانه در اسکار نادیده گرفته شد، در نقش اصلی داستان بسیار مسحور کننده است و آستر چنان کنترل حال و هوای اضطراب آور داستان خود را در دست دارد که سخت است باور کرد قبل از این فیلم فیلمی نساخته و این اولین تجربه کارگردانی او بوده است. وقتی همه چیز فاش میشود، Hereditary فیلمی است که به زیر پوستتان نفوذ میکند، به اندازهای که میخواهید به حمام رفته و آن را از تنتان بشویید، یا دستکم بعد از تماشای آن به تماشای فیلمی کاملاً متفاوت بنشینید که تاثیر ویرانگر فیلم آری آستر را پاک کند.
فیلم Arrival ساخته دنی ویلنوو به عنوان یک فیلم علمی تخیلی معمول و کلیشهای در مورد حمله موجودات فضایی بازاریابی شد و حتی با فیلمسازی کاردان که رهبری تیمی از بازیگران بااستعداد را بر عهده داشت، کمتر کسی انتظار فیلمی با چنین کیفیت و داستان تاثیرگذاری را داشت.
Arrival فیلمی در مورد اولین ارتباط انسان با موجودات فرازمینی است که متفاوت از هر آن چیزی است که در مورد این موجودات دیده و شنیده اید، زیرا به جای تمرکز شفاف روی موجودات دیجیتالی یا یک تهدید آخرالزمانی برای زمین، این فیلم بیشتر و در واقع در مورد زمان است. فکر میکنیم که فیلم Arrival و شخصیت اصلی آن، لوییز بنکس (ایمی آدامز) با موضوع خاصی درگیر هستند، اما وقتی فیلم به پایان میرسد، در مییابیم که این فیلم در مورد چیزی کاملاً متفاوت بوده است.
مفهوم زمان به عنوان یک موضوع غیرخطی و درک ما از آن به عنوان انسان، در نتیجه احساسی اثرگذار پایان داستان نقش اصلی را دارد و چنان مخاطب را غافلگیر میکند که تا مدتها بعد از پایان فیلم، در ذهن مخاطب باقی میماند.
فراتر از آن، چیزی تاییدگر زندگی در عمق داستان و پیام آن و البته سرنوشت شخصیت اصلی وجود دارد که به شما میگوید درد را پذیرفته و قدر شادی که ممکن است با آن همراه باشد را بدانید. فارغ از موجودات فضایی و همه چیزهای دیگر، این فیلم یک داستان اومانیستی بسیار تاثیرگذار و دارای پیامی قوی است.
برای بسیاری از طرفداران جوان سینما که در اوایل دهه ۲۰۰۰ به بلوغ رسیده اند، فیلم Donnie Darko اولین فیلمی بود که آنها را با فیلمهای ژانر غیرتجاری و چالش برانگیزی آشنا کرد که تنها روایت خود را به شکل ذره ذره به خورد مخاطبان نمیداد. همانند دیگر فیلمهای این فهرست، Donnie Darko قرار نبود در بار اول تماشا به طور کامل فهمیده شود، اما حال و هوای منحصربفرد و به شدت تکان دهنده، دیالوگهای نیشدار و بازی تکان دهنده و بی نقص جیک جیلنهال در نقش اصلی باعث شد که Donnie Darko به یک تجربه سرگیجه آور تبدیل شود که نمونه اش را کمتر میتوان یافت.
وقتی که فیلم به پایان مبهم خود میرسد، داستان در ذهن مخاطب به روایت خود ادامه میدهد، زیر مخاطب همچنان به جزییات داستان گیج کننده، اما مسحور کننده فیلم فکر میکند. همانند هر فیلم رازآلود باکیفیت دیگری، فیلم Donnie Darko یک معمای سینمایی است که میخواهید باز هم به آن برگردید و چه در دوران کودکی یا بزرگسالی برای اولین بار آن را تماشا کرده باشید، فیلمی است که مدتها با شما میماند، حتی ۲۵ سال پس از انتشارش.