سریال «سقوط»، نخستین کار سجاد پهلوانزاده در مقام کارگردان است. او را پیش از این بیشتر بهعنوان تدوینگر فیلمهای محمدحسین مهدویان میشناختند. پهلوانزاده در فیلمهای «ایستاده در غبار»، «لاتاری»، «ماجرای نیم روز» و سریال «زخم کاری»، بهعنوان تدوینگر همکاری داشت.
پخش سریال «سقوط»، اما با حاشیههای زیادی همراه شد که مهمترین آن جنجالهایی بود که حمید فرخنژاد یکی از بازیگران اصلی آن با واکنشی که نسبت به اتفاقات اخیر کشور داشت، ایجاد کرد، اما سریال اکران شد و مورد توجه مخاطب هم قرار گرفت. قصه «سقوط» درباره زنی به اسم آیسان است که گرفتار داعش میشود و توسط نیروهای امنیتی ایرانی نجات پیدا میکند.
در ادامه گفتوگوی هم میهن با سجاد پهلوانزاده درباره این سریال و حاشیههایش را میخوانید.
گفتگو را با رمزگشایی از نام سریال آغاز کنیم. عنوان «سقوط» با ارجاع به کدام معنا از آن در نسبت با قصه انتخاب شده است؟
سقوط در اینجا دو معنا دارد. یکی اشاره به سقوط انسان در ورطه گمراهی است. بیراههای که ژاکان قصه در آن میافتد و اساسا داعشی شدن و داعشی اندیشیدن خود مصداق سقوط انسان است، همچنین اشارهای به سقوط موصل است که در پایان داستان رخ میدهد. اینکه افراط و تفریط در هر مرام و مسلکی منجر به سقوط خواهد شد.
«سقوط»، نخستین تجربه سریالسازی شما در مقام کارگردان بود که به دلیل شرایط ملتهب اجتماعی با حاشیههای زیادی همراه شد. از حاشیههای مربوط به مجوز ساخت گرفته که دعواهایی را بین ساترا و فیلیمو رقم زد تا حواشی سیاسی یکی از بازیگران اصلی سریال که حاشیههایی را برای پخش آن ایجاد کرد. پیش از بحث درباره متن سریال، درباره اینها بگویید.
ما از اردیبهشتماه ۱۴۰۱ تصمیم گرفتیم این مینیسریال را بسازیم. طرحی داشتیم که با فیلیمو آن را مطرح کردیم. کار سختی بود، با موضوعی متفاوت که پیش از این سریالی درباره داعش در پلتفرمها، تولید و پخش نشده بود. وقتی آقای مهدویان به من گفت این قصه را میسازی؟ با اشتیاق پذیرفتم، چون دیدم عجب قصه هولناکی دارد، درواقع فرزند زمانه خویش است و این قصه را الان باید ساخت. تصور اغلب مردم از داعش در بیرحمی و سربریدن آن خلاصه میشود، اما فقط این نبود.
در کنه و لایههای درونی آن مسائل دیگری بود که مخاطب باید نسبت به آن شناخت پیدا کند. درواقع سقوط یک کلوزآپ از داعش بود. همین اول کار بگویم که آقای مهدویان به من لطف بزرگی داشت و اگر نبود، «سقوط» هیچوقت این اثری که میبینید، نمیشد.
ساخت «سقوط» از چه تاریخی کلید خورد؟
در تیرماه پیشتولید کار و نگارش فیلمنامه شروع شد و در اول شهریورماه در شهر سقز فیلمبرداری آن شروع شد که چهار ماه طول کشید. یک ماه در سقز بودیم و روز آخری که آنجا بودیم، مصادف شد با خاکسپاری مرحوم مهسا امینی. ارتباط مردم سقز با گروهمان خیلی خوب بود و خیلی به ما لطف داشتند. به ما در سقز خوش گذشت و با یک سرعت و ریتم خوب کار خود را پیش بردیم.
این حاشیه و جنجالهایی که بر سر عدم مجوز ساخت سریال پیش آمد و به درگیریهایی هم بین فیلیمو و ساترا انجامید، قصهاش چه بود؟
همانطور که میدانید قرار بوده پلتفرمهایی مثل سینما از وزارت ارشاد مجوز بگیرند و بعد از ساخت از وزارت ارشاد پروانه نمایش برای پخش اثر بگیرند، اما از یک جایی این مسئولیت به صداوسیما تفویض شد که جنجالهای زیادی را بهدنبال داشت. اینکه ریز ماجرا چیست را نمیدانم، به هر حال سازوکارهای تولید و نمایش در شبکههای نمایشی خانگی با تلویزیون فرق میکند. امیدوارم این مسائل هرچه زودتر رفع شود، اما «سقوط» به دلیل موضوعی که داشت، اتفاقاتی که در کشور پیش آمد و به دلیل حضور آقای فرخنژاد، در معرض حساسیت بیشتری قرار گرفت.
خود شما فکر میکردید با این دلایلی که مطرح کردید بهویژه حضور آقای فرخنژاد با توجه به حاشیههایی که بهوجود آورد، سریال نمایش داده شود؟
راستش را بگویم ما خیلی دلهره داشتیم و نگران بودیم که این سریال دیگر پخش نشود، اما خدا را شکر در یک تصمیم عقلانی، مشکل رفع شد. درواقع فیلمبرداری که تمام شد، چند هفته بعد نمایش سریال شروع شد و خدا را شکر استقبال خوبی هم از آن شد.
در همین فاصله آقای فرخنژاد مهاجرت کرد؟
نه. آقای فرخنژاد یک هفته مانده بود فیلمبرداری سریال تمام شود، از کشور خارج شد. یعنی سه هفته قبل از پخش سریال. ما سر صحنه بودیم و ۷-۶ روز مانده بود فیلمبرداری تمام شود. کار ما قبل از این با آقای فرخنژاد تمام شده بود. مدت همکاری او با پروژه از ۱۵ شهریورماه تا ۱۵ آبانماه بود. با این حال فیلمبرداری ما تا آخر آذرماه طول کشید.
بههرحال یک هفته مانده بود کار فیلمبرداری تمام شود، آقای فرخنژاد مهاجرت کردند و آن پست را گذاشتند. تقریبا همه بچههای گروه وقتی آن پست را خواندند، دیگر امیدی نداشتند که سریال اجازه پخش بگیرد. هیچیک از مراکز و نهادهای تصمیمگیرنده -از ارشاد گرفته تا ساترا و فیلیمو- جواب دقیقی درباره اینکه کار پخش میشود یا نه، به ما نمیدانند و انگار همه در یک وضعیت مبهم و گنگی قرار گرفتند که نمیدانستند باید چه بکنند یا چه پیش میآید.
فکر میکنم عقلانیتی شکل گرفت که این سریال پخش شد و باعث شد چند فیلم و سریال جدید دیگر هم پخش شود. آقای فرخنژاد چند فیلم و سریال نمایش داده نشده هم دارد که احتمال میدهم مبتنی بر همین منطقی که سریال «سقوط» پخش شد، آنها هم به وقتش بهنمایش درآیند.
البته برخیها نسبت به اقدام آقای فرخنژاد واکنش منفی نشان دادند و او را محکوم کردند که با یک تصمیم شخصی و خودمحورانه، زحمتهای یک گروه را بر باد داده است.
ببینید آقای فرخنژاد یک منزلت حرفهای داشت که هیچ ابایی از بازی در فیلمهایی با مضامین مختلف نداشت. بازیگری که برای خسرو سینایی، ابراهیم حاتمیکیا و اصغر فرهادی کار کرده، نیاز به تعریف و تمجید کسی ندارد و به هر حال بازیگر مهمی بوده.
من نمیتوانم به سادگی او را قضاوت یا سرزنش کنم، این تصمیم حتما ابعاد پیچیدهای دارد و عوامل زیادی دستبهدست هم داده تا آدمی که ۲۰ سال در اوج است، مستمر کار میکند، یک سرمایه است، هنوز نقشهای ماندگاری در درون سینمای ایران برای او بود که بازی نکرده بود، چنین حرکتی بکند. واقعا نمیدانم چه باید بگویم.
همه این فرضیات را میتوان حدس و دربارهاش حرف زد. من ناراحت و نگران سریال بودم که با اقدام او چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد، اما صادقانه میگویم بیش از ناراحتی برای سریال، ناراحت رفتناش بودم و اینکه او کاری کرد که سینمای ایران یک بازیگر خوب را از دست بدهد. هروقت «سقوط» را میبینم، حسرت نبودش را میخورم.
آیا در زمان تولید سریال که همزمان با اتفاقات اخیر بود، از او اعتراض و انتقادی دیده بودید؟
کلا حمید فرخنژاد آدمی نبود که نسبت به اتفاقات جامعه ساکت باشد و واکنشی نشان ندهد. آقای فرخنژاد اهل موضعگیری سیاسی-اجتماعی بود و سکوت پیشه نمیکرد. به هرصورت سرمایه انسانی باارزشترین سرمایه یک مملکت است و رفتن و مهاجرت افراد نخبه، درناک است.
با اینکه او نقش مامور امنیتی را قبلا هم بازی کرده بود، اما کاراکتر و جنس بازیاش در «سقوط» در قیاس با مثلا بازی در «به رنگ ارغوان» حاتمیکیا، متفاوت است و شمایل دیگری از یک مامور امنیتی را به نمایش میگذارد.
من معتقدم اگر این اتفاقات نمیافتاد، دیاکو شخصیتی که آقای فرخنژاد در این سریال بازی کرد، شمایل یک قهرمان جذاب را پیدا میکرد، چون او هم با ظرافت این نقش را بازی کرده است.
درمجموع بازیگران سریال «سقوط»، از عباس جمشیدیفر تا امین میری و ابتسام بغلانی و بازیگر جوان سریال، الناز ملک بهزعم من خیلی برای کارشان زحمت کشیدند و تجربه موفقی در این سریال داشتند، امیدوارم مخاطب هم لذت برده باشد.
در تیتراژ اشاره شده که قصه از یک اتفاق واقعی ساخته شده است. آیا این اقتباس عین واقعیت بوده یا با تخیل نویسنده پردازش شده است؟
نه. با یک واقعیت دراماتیزه شده مواجه هستیم. همه فیلمهایی که براساس یک داستان واقعی ساخته میشوند با تخیل خلاقانه گره خورده و دراماتیزه میشوند. ما یک سری مصاحبه و پرونده داشتیم که درباره آنها پژوهش انجام شده و به این نتیجه رسیدیم که داستان نجات میتواند قصه جذابی باشد. در این پژوهشها متوجه شدیم زنانی بودند که آگاهانه همراه شوهرانشان به داعش پیوسته بودند و زنهایی هم بودند که نمیدانستند.
گرچه داستان «سقوط» درباره یک زن به اسم آیسان است، اما داستان یک شخص نیست، داستان چندین نفر است که آنها را در کاراکتر قصه تجمیع کردیم؛ برای همین ما نوشتم با الهام از یک داستان واقعی. درواقع قصه «سقوط»، تلفیقی از واقعیت براساس پروندههای موجود و تخیل دراماتیک نویسنده است.
جدا از الهامگیری از داستان واقعی، آیا این قصه از فیلم «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار هم الهام گرفته بود؟ چون در آنجا هم با یک قصه عاشقانه در بستر یک تریلر سیاسی مواجه هستیم و این سریال آن فیلم را به یاد خیلیها میآورد.
مخالفم! در اینجا مرد قصه ما به شورش علیه همسرش دست نمیزند، بلکه تلاش میکند او را با خود همراه کند. ضمن اینکه روند قصه و جزئیات آن با هم فرق میکند. تلاش کردیم با مشاورههای محمدحسین مهدویان و حمایت آقای منصوری تهیهکننده و فیلیمو، قصه خودمان را بسازیم. درضمن قصه «سقوط»، قصه نجات است و صدها فیلم با این موضوع ساخته شده.
اتفاقا یکی از نقدهایی که میتوان وارد کرد این است که منطق تحول شخصیتی ژاکان در قصه، روشن نیست و به این پرسش ذهنی مخاطب، پاسخ داده نمیشود که چرا ژاکان به گروه داعش پیوست؟ درواقع از کاراکتر ژاکان، رمزگشایی دقیقی صورت نمیگیرد؟
بله. این سوال را در چند جا دیدهام. واقعیت این است که قصه ما، قصه ژاکان نیست؛ قصه آیسان است. اگر میخواستیم بگویم ژاکان چرا داعشی شد ده قسمت دیگر باید به سریال اضافه میشد یا اصلا باید یک سریال دیگری درباره آن ساخت، چون خودش یک داستان دیگر است. اما قصه ما درباره زنی است که شوهرش داعشی شده و او هم بهخاطر اینکه همسرش را دوست دارد، به او اعتماد میکند و وارد داعش میشود. درواقع وارد مهلکهای میشود که باید با هوش و تدبیر از آن خلاص شود.
ضمن اینکه ژاکان از ابتدای قصه، داعشی بوده، اما آن را پنهان میکرده. قصه ما درباره زنی است که ناخواسته و بهخاطر عشق، وارد یک بحران میشود که خواسته او نیست. این موقعیت را میتوان به وضعیت بسیاری از زنان در جامعه در زمینههای دیگر تعمیم داد. زنانی که بهخاطر عشق در یک مخمصه ناخواسته قرار میگیرند. درواقع ژاکان از عشق آیسان بهنفع عقاید خودش سوءاستفاده میکند.
درست بر عکس مامور امنیتی فیلم «به رنگ ارغوان» که بین عشق و وظیفه، عشق را انتخاب میکند، در اینجا ژاکان عشق را قربانی عقاید و ایدئولوژی خود میکند.
گروهکها همین گونهاند. در سازمان مجاهدین هم شاهد بودیم که چطور ازدواجهای ایدئولوژیک اتفاق میافتاد و عشق فردی باید سرکوب میشد. این گروهکهای عقیدتی از طریق هویتبخشی جعلی به اعضای خود، آنها را از فردیت تهی کرده، در خدمت اهداف و آرمانهای خود قرار میدهند و ژاکان هم دقیقا در دام این تمهید قرار میگیرد، گرفتار سلطه ایدئولوژیک داعش میشود و درواقع در آن استحاله میشود.
تصویری که از داعش در «سقوط» میبینیم، خیلی جای بحث دارد. از یک سو هراس و ترسی که در دل مخاطب از بیرحمی آنها ایجاد میکند، از نقاط مثبت کار است و درواقع یک بدمن هولناک را به تصویر میکشد، اما از سوی دیگر آنها را کمهوش و احمق فرض میکند که دیاکو خیلی راحت آنها را دور میزند یا به دل آنها نفوذ میکند. یا مثلا در بزنگاههایی که نیروهای خودی در مخمصه داعش گرفتار میشدند، ناگهان در آخرین لحظه با حضور تکتیراندازی که از یک میزانسن نامعلوم بهسمت دشمن شلیک میکند، نیروی خودی نجات مییابد. تکرار این الگوی روایی و استفاده مکرر از عنصر تصادف، باورپذیری موقعیت را کاهش داده و داعش را کودن و کمهوش فرض میکند.
اول این نکته را بگویم که اگر ضعفهایی در کار میبینید آنها را به حساب این بگذارید که «سقوط» نخستین تجربه کارگردانی من است و قطعا سعی میکنم کار بهتری در آینده بسازم. با این حال در پاسخ به نقد شما باید بگویم که ژانر کار بهدلیل اینکه یک ژانر قهرمانی بود، اقتضاء میکرد که قهرمان قصه از یک موقعیت سوپرمنی برخوردار باشد یا دستکم از هوش و توانمندی ویژهای برخوردار باشد که بتواند در موقعیتهای مخاطرهآمیز، قهرمانانه عمل کند.
نگاه من به قصه و روایت آن، ژانری بوده و به همین دلیل تلاش کردم تا به قواعد ژانر پایبند باشم و شخصیتپردازیها هم در بستر قواعد ژانر صورت بگیرد. در این ژانر که نمیشود قهرمان قصه را از بین برد. او تا مرز مرگ و نابودی میرود و دوباره نجات پیدا میکند. ضمن اینکه در خود واقعیت هم با سقوط موصل و از بین رفتن داعشیها در آنجا مواجه هستیم و به هر حال آنها شکست میخورند. خب این شکست که اتفاقی نبوده و مستلزم توانمندی و هوش بیشتر نیروی مقابل بوده که این اتفاق رخ داد.
درباره آن تکتیراندازها هم باید بگویم که این در واقعیت وجود داشته است. بسیاری از کسانی که با داعش میجنگیدند، در دل شهر زندگی میکردند و مثلا سوپرمارکت داشتند و دم ظهر اسلحه را برمیداشتند و چهارتا کوچه بالاتر رفته و چهار تا داعشی را میکشتند و برمیگشتند. یا با سرویسهای اطلاعاتی که با داعش مقابله میکردند، ارتباط داشتند که یکی از آنها نیروهای ایرانی بودند. وقتی اردلان وارد منطقه داعش میشد، این نیروها مطلع بودند، از دور مراقبت میکردند و مواقع اضطراری واکنش نشان میدانند. ضمن اینکه ماشین او هم جیپیاس داشت. درواقع من خواستم سویههای رئالیستی قصه را با قواعد ژانری ترکیب کنم تا بتوانم قصهای قهرمانانه خلق کنم که مخاطب هم با آن همذاتپنداری کند.
یکی از ویژگیهای «سقوط»، در بازنمایی داعش این است که با تصویری زنانه از آن مواجه میشویم. هم با تصویر زنان داعشی در آن اردوگاه که اسمش مضافه بود، هم با نگاهی که داعشیها به زنان دارند. از نکات مثبت کار همین است که داعش را فقط در سربریدنهایش نمیبینیم، بلکه به نظام فکری و عقیدتی آنها هم اشاره میشود و مخاطب با بخشی از ایدئولوژی آنها آشنا میشود. اما به فرماندهان داعش و مناسبات آنها کمتر در قصه پرداخته شده و در این بخش اطلاعات کمی به مخاطب داده میشود.
اساسا خواستیم زاویه دید متفاوتی به داعش داشته باشیم و به همین دلیل هم موقعیت زنان داعشی در آن برجستهتر شد. البته شخصیت محوری قصه هم، یک زن بود و این اقتضاء را ایجاب میکرد. جالب اینکه برخی از این زنان داعشی مثل ام عبیده، از مردان داعشی هم ترسناکتر و بیرحمتر بودند و ما دوست داشتیم مردم این وجوه از داعشیان را هم ببینند. مثلا او با اینکه خودش زن بود، اما مادری را از فرزندش جدا کرده بود. من از این بابت خوشحالم که توانستم بهقول شما، تصویری زنانه از داعش را روایت کنم تا مخاطب با این بخش از این گروهک تروریستی هم آشنا شود.
اینکه کمتر به فرماندهان مرد داعشی پرداختیم هم، به این دلیل بود که مقتضیات قصه ایجاب میکرد تا وجوه زنانه داعش برجستهتر شود. به هر حال آیسان قصه ما بهعنوان یک زن باید در اردوگاه زنانه قرار میگرفت و این دلیلی بود که زنان داعشی در این قصه در کانون توجه قرار بگیرند.
آیا با زنی مثل آیسان هم گفتگو کردید که در واقعیت حضور در آن اردوگاهها را تجربه کرده باشد؟
بله. چند نفر بودند. حتی خانمی بود که سر فیلمبرداری آمد و تجربههایش را از حضور در این اردوگاهها در اختیار ما قرار داد. من فیلمنامه را برایش توضیح دادم و او هم یک جاهایی ما را روتوش کرد، فضای آنجا را توضیح داد و نکاتی از اردوگاه گفت که ما به فیلمنامه اضافه کردیم. البته اردوگاهی که این خانم در آن بود، ظاهرا شبیه ویلا بود. ما حتی خانمی داشتیم که در این اردوگاه بنا به حکم جهاد نکاح، مجبور شده بود چهار بار با داعشیها ازدواج کند و درنهایت با بچههایی که از آنها متولد شده بودند به ایران برگشت.
در کنار زاویه دید زنانه به داعش، میتوان زاویه دید امنیتی به آنها را هم اضافه کرد که بهویژه از منظر دیاکو (حمید فرخنژاد) به داعشیها نگریسته میشود.
همینطور است. درواقع دو زاویه دید زنانه و امنیتی به موازات هم به داعش را میبینیم که کمک میکند موقعیت داعشیها و طرز فکر آنها از ابعاد مختلفی به تصویر کشیده شود. یکی از نقاط اخلاقی قصه، اتفاقا در ترکیب این دو زاویهدید شکل میگیرد؛ به این معنا که نجات یک انسان به یک ارزش تبدیل میشود که خود واجد یک نگاه انسانی است. به نظرم این نگاه انسانی به انسانها، دقیقا ضد همان نگاهی است که از دلش داعش بیرون میآید.
درپایان میخواهم به صراحت بپرسم و شما با صداقت پاسخ دهید که آیا «سقوط»، یک سریال سفارشی بوده یا نه؟ چون برخی چنین ذهنیتی دارند.
باور کنید روز اول که فیلمنامه را خواندم، گفتم ما اگر دست روی قرآن هم بگذاریم که سرمایه این سریال را فیلیمو میدهد و بخش خصوصی آن را ساخته و با کمترین دخالت ساخته شده، خیلیها ممکن است باور نکنند؛ پس مهم این است که ما کارمان را انجام دهیم و مخاطب که ببیند، متوجه میشود که ما نخواستیم کسی را بیدلیل قهرمان کنیم یا دربارهاش بزرگنمایی کنیم یا در راستای تفکرات و منافع جناح و گروه سیاسی خاصی، ارزشافزوده ایجاد کنیم.
نیروهای امنیتی در این سریال مثل یک پلیس دلسوز وطنپرست هستند که برای نجات جان مردمشان تلاش میکنند؛ و اگر نکتهای هست که نگفتید، بهعنوان سخن پایانی بگویید.
این اولین و آخرین مصاحبه من برای سریال «سقوط» است. از اینجا میخواهم از پدر، مادر و خانوادهام تشکر کنم. تشکر میکنم از یک گروه بزرگ با دلهای بزرگ که در سریال سقوط «و در دل سختیها با من همکاری کردند، همچنین از همه کسانی که برای تولید این سریال زحمت کشیدند. از مردم شریف سقز تشکر میکنم. ما در سقز رابطه بسیار صمیمیای با هموطنان کرد داشتیم و عوامل کرد زیادی در پروژه با ما بودند. صدابردار، دستیار کارگردان و... هم خودشان کرد بودند. اینکه در این قصه یکی از کردستان به داعش پیوست، به این معنا نیست که همه کردها داعشیاند.
این تلقیها کار را برای ساخت اثر نمایشی سخت میکند. کردهای زیادی برای مبارزه با داعش جنگیدند و جان خود را به خطر انداختند. اردلان قصه ما نماد همین افرادی است که با شجاعت به جنگ داعش رفتند. درنهایت امیدوارم این سریال با همه ضعفها و کاستیهایش، توانسته باشد رضایت مردم را جلب کرده باشد.