هم میهن نوشت: نظمی نوین در نفت کشور شکل گرفته و در حال رشد است؛ جریانی از دل اصولگرایی بیرون آمده است که مسئلهاش با اصولگرایان سنتی نفت فرقی اساسی دارد. اصولگرایان سنتی دنبال پیاده کردن ایدههای خودکفایی و رقابت با شرکتهای خارجی بودند، نواصولگرایان مسائل و دغدغههایی فراتر از آن و این را دنبال میکنند. از نظر آنها خودکفایی و نبود شرکتهای خارجی در دوره تحریم هماکنون، تحصیل حاصل است.
با بررسی برخی فکتها و شواهد به این موضوع میرسیم که نواصولگرایان یا موعودگرایان نفتی پی نظمی نوین در ساختار نفت کشور هستند که مهمترین خصوصیتاش بیاعتنایی به علم و نظم و ترتیبات مرسوم بروکراتیک و مهندسی جاافتاده در نفت کشور هستند. نظم سنتی نفت در حال به هم خوردن و جابهجایی است.
نمونههایی از این دست که مثلا پروژه سکوگذاری (آذر امسال) در دریا شکست خورده (فاز یازده) و شناور و سکو آسیب دیده است، اما مدیر ارشد نفتی از آن بهعنوان «تجربه ارزشمند» یاد میکند. (انکار واقعیت)
یا چند ماه قبلتر، خبرنگار از معاون وزیر نفت و مدیرعامل پتروشیمی میپرسد که نظرتان در خصوص ادغام پالایش و پخش با پتروشیمی چگونه است و چه میشود؟ او به جای پاسخ فنی از سپاه ابرهه و تاریخ اسلام سخن به میان میآورد.
از آن طرف، سکوت و رکود در تمام پروژههای نفتی کشور حاکم است، اما نفتیها طوری سخن میگویند که گویا با هیولایی از کار و ساختوساز در نفت کشور مواجهایم و منتقدان از آن غافل هستند. یا آنچنان از فروش نفت در دولت تازه حرف میزنند که گویی ما به قلب اروپا و روتردام هر روز نفت صادر میکنیم، غافل از اینکه مشتری ما فقط چین است. با این حال و این تبلیغات خبری از دلارهای نفتی نیست و دلار از ۲۳ هزار تومان (در ابتدای این دولت) به ۴۰ هزار تومان رسیده است. از برجام و دوره رونق نسبی نفت کشور چنان بد میگویند که گویا سیاهترین دوران تاریخ ایران بوده است.
از سویی، در انتصابها مرز شایستهسالاری بههم خورده است و کاملا خویشاوندسالاری ترویج میشود و از آن به یک مزیت هم یاد میشود. یا در خصوص برخی الزامات پروژهای تعللهای عجیبی صورت میگیرد که هر عقل سادهتحلیلی درک میکند این تعلل چقدر به ضرر کشور است. مانند تعلیق و تعویق اجرای پروژههای فشارافزایی پارسجنوبی. این موارد و موارد دیگر برخلاف رویههای نفتی و نظم سنتی آن است. هرچند نقدهای بسیاری به نظم قدیمی نفت وارد است، اما ساختار تازه باید حاوی یک نظم تازهای باشد نه اینکه بینظمی را بهجای نظم قدیم بگذاریم.
وانگهی از این موارد که عبور کنیم، مسئله اعتقادی این جریان نیز حساسیتبرانگیز است.
نواصولگرایان در کل کشور و در اینجا بهطور خاص، با اعتقادات عجیب مذهبی در خصوص ظهور امام زمان (عج) که عنقریب است و خیلی نزدیک، گویا برای مقدمات آن تلاش میکنند و تعهدی به وظایف قانونی خود در منصبی که هستند، ندارند. امور جاری و وظایف قانونیشان گویا حاشیهای بر این موضوع است.
حال سوال این است که نواصولگرایان نفتی چگونه شکل گرفتند؟
در یک منظر تاریخی، اصولگرایی نفتی در دو جا ظهور و بروز پیدا کرد؛ از میانههای دهه شصت و در انجمنهای اسلامی جنوب و دانشکده نفت. از نظر آنها لیبرالهای نفتی و آنهایی که طاغوتی بودند و اعتقادی به استقلال کشور نداشتند، باید حذف میشدند. ایده اصلی این جریان در دهه شصت مقابله با پسماندهای طاغوت بود که جوانان آتشینمزاج و تندکلام را گرد خود جذب کرده بود؛ چپهایی که آمده بودند سقف آسمان را بشکافند و طرحی نو در اندازند.
لیبرالنفتی در واقع، منظور کسانی بودند که در ساختار قبل از انقلابِ نفت به نوعی همکاری و حضور داشتند؛ مدیران ارشد و مدیران میانی. حتی این اطلاق، شامل پیمانکارانی شد که در آن دوره فعال بودند؛ پیمانکاران نامی، چون عطایی و رضوی.
جنگ که تمام شد و کشور در ریل بازسازی و سازندگی افتاد، ارتقای تولید در نفت پارادایم از استقلال نفتی به سمت تولید و سرمایهپذیری تغییر کرد. آقازاده وزیری که در اوپک (زمان جنگ) صحبت از حمایت از مستضعفان و پابرهنههای دنیا میکرد به ناگه کلاماش به سمت سرمایهگذاری و همکاریهای دوجانبه کشیده شد.
تولید نفت ایران به زیر دوونیم میلیون بشکه رسیده بود و کفاف مخارج سنگین توسعه و بازسازی و اداره کشور را نمیداد. در طول یک دهه از سال ۵۷ تا سال ۶۷ تولید نفت ایران از پنجونیم میلیون بشکه به نصف رسیده بود. دولت وقت طرح افزایش تولید نفت کشور به سه میلیون را تدارک دید. سال ۶۹ اولین جرقههای دگردیسی اصولگرایی نفتی اینجا زده شد. تا دیروز به قول خودشان، با لیبرالها که بقایای بهجا مانده از نظر قدیم نفت بودند، درگیر بودند. با دولت انقلابی و جنگی کاری نداشتند، اما دولتی که پی بازسازی کشور و جذب سرمایه میرود چطور؟ جهت حسن شکراللهزاده و بیگلو و طواف و دریس و نورالدین موسی تغییر کرد. به مجرد فاصله دولت از تفکرات چپ و گرایش به توصیههای بانک جهانی و لیبرال، چپ نفتی با دولت زاویه پیدا میکرد.
از همان سال ۷۰، تقابل تهران- اهواز کمکم پررنگ شد. نگرانی اصلی چه بود؟ افزایش تولید. در واقع در حمایت از مخزن با تئوریهای تولید صیانتی صحبت این بود که تولید زیاد، مخزن را از بین میبرد و باید مدافع مخزن و حقوق نسلهای آینده بود. در تهران، اما وقعی به این حرفها نمینهادند و نیاز کشور به توسعه بیش از اینها بود که اسیر چپگرایی دانشکده نفتیها بشود.
به موازات؛ از ابتدای دهه ۷۰ زمزمه تغییر قوانین بالادستی نفت بالا گرفت. بهخصوص قانون نفت سال ۶۶ که رسما سرمایهگذاری خارجی را نفی میکرد. ارادههای کلان کشور هم منطبق با این زمزمهها بود و تدوین قراردادهای بای بک یا همان بیعمتقابل شکل گرفت و قرارداد سیری A در همین قالب امضا شد.
جریان اهواز یا به تعبیری دیگر جریان جنوب، انتقاد کرد. بیاینه داد. لابی کرد. در رسانهها سروصدا کردند که باز پای خارجیها به نفت باز شد و چه. پیوندهای سیاسیشان هم با کسانی، چون احمد توکلی که منتقد دولت هاشمی بود، برقرار شده بود.
جریان جنوب دوپاره بود؛ هم چپ مذهبی در دل خود داشت، مثل نورالدین موسی، هم راست مذهبی، چون حمید دریس. اما این مانع اتحادشان نبود. در تهران این جریان توانسته بود چپهایی، چون فرشاد مومنی و حسن تاش را هم همراه خود کند. دولت اصلاحات که سر کار آمد از بایبک و بیعمتقابل بیشترین بهره را برد که پای شرکتهای بزرگ نفتی جهان را به ایران باز کند. توتال (سیری، فاز ۲ و ۳ پارس جنوبی، بلال) شل (سروش و نوروز)، استات اویل (فاز ۶ و ۷ و ۸ پارس جنوبی)، انی (دارخوین) و کرهایها مانند هیوندای و الجی.
در نقد اصولگرایی نفتی؛ اصطلاح «بایبک» جای همان لیبرالهای نفتی نشسته بود و مظهر وابستگی به خارجیها شده بود. از نظر تحلیلگران جهانی نفت بایبک، قراردادهایی پرریسک و پرزحمتی بود که جذابیت مستمر و دائم برای خارجیها نداشت و ریسکهای بسیاری تحمیل میکرد و به زحمت میانداخت، اما از نظر چپهای نفتی و جنوبیها مظهر برگشت دارسی به نفت بود. جنوبیها یا مخزنگرایان جلسات بسیاری با زنگنه وزیر وقت نفت داشتند. با بحث و گفتگو، اما به تفاهم نمیرسیدند. یکی از این جلسات به برخورد و بگومگو کشید. جلسه معروف پنجطبقه بود که گویا بعد از آن روند گفتگو نیز متوقف میشود. زنگنه از یک جایی به بعد این جریان را نادیده گرفت و فاصلهها بیشتر شد.
از آنسو، چپ نفتی توانسته بود در جریان اصلاحات هم نفوذی به هم زند. کسانی، چون محتشمیپور، اعلمی، فرشاد مومنی و رجبعلی مزروعی را به خود جلب کرده بود، اما مسیر کشور در همکاری با دنیا بود و آنها در مجلس و رسانهها بودند. چندباری در مجلس ششم زنگنه برای سوال در این خصوص به مجلس احضار شد. تا اینکه دولت خاتمی بر سر کار آمد و به گفته سیدمهدی حسینی بایبک توانست یک میلیون بشکه به تولید نفت ایران اضافه کند. آخر دولت خاتمی تولید نفت ایران، چهار میلیون و سیصد بشکه بود. سال ۸۴، اما مقطع مهمی در اصولگرایی نفت شد.
از سویی نظم جدید که با احمدینژاد آمده بود، دنبال مافیای نفتی بود و از سویی هم «ما میتوانیم» شعار اصلی دولت بود. این با روحیه خودکفایی و ضدخارجی چپهای نفتی جور درمیآمد و سپهر سیاسی کشور با گفتمان مخزنگرایان همخوان بود. اصولگرایان نفتی بهقدرت رسیدند و اهواز تهران را هم تسخیر کرد. اما این ماهعسل چندان دوامِ عمیق نیافت. احمدینژاد از هامانه و نوذری برخورد با مافیای نفتی را میخواست و اینان، چون نفتی بودند، به این موضوع که نفتیها فاسد هستند تن نمیدادند.
احمدینژاد مشخصا ناراحت بود. هامانه را عوض کرد. کنار وزیر جدید مرحوم کردان را گذاشت که مبارزه با مافیای نفتی را پیش ببرد. احمدینژاد وزیری میخواست که نعمتزاده و ترکان و دیگر ماندههای تیم زنگنه را قلع و قمع کند. دو وزیر اولاش به این خواسته تن نمیدادند و به وزیر سوم رسیدند. سال ۸۸.
مسعود میرکاظمی بدون سابقه نفتی انتخاب شد که بدون شناخت از مناسبات داخلی نفت راحتتر عمل کند؛ راحت کنار بگذارد و گفتمان دولت را مسلط کند و چنین کرد. میرکاظمی موجب خروج ۲۵۰ مدیر نفتی شد. از طرفی هم کلی نخبه نفتی از کشور رفتند، حاصل تفکری که دنبال مافیای نفتی بود، با آمدن میرکاظمی به وزارت نفت، جریانی تازه شکل گرفته بود. حلقه میرکاظمی اصولگرای سنتی نبودند و سودایی تازه داشتند. در دولت هم موعود و منجیگرایی تازهای شکل گرفته بود که با قرائت رسمی و مذهبی کشور فاصله داشت. مرکزیت سیاسی کشور و قدرت به این جریان میگفت: انحرافی. نواصولگرایی در نفت شکل گرفته بود.
کمیته انتصابات میرکاظمی که کسانی، چون شاهمیرزایی، چگینی، شیوا و میرمحمد صادقی در آن بودند، بانیان اصلی این جریان بودند. تقابل این جریان با اصولگرایی سنتی و چپهای قدیمی نفت از مهمترین ماجراهای نفتی سال ۸۹ و دولت دوم احمدینژاد بود. ماجرای عزل حسن شکراللهزاده از شرکت مناطق نفتخیز جنوب از مهمترین وقایع این دوران است که تفکیک و شکاف این دو اصولگرا از هم را کامل به نمایش گذاشت. شکراللهزاده چهره شاخص جریان چپ نفتی و مخزنگرایان بود؛ خطها از هم جدا شدند.
هر دو جریان منتقد زنگنه بودند و مرکزیت نقدشان تیم زنگنه بود. اما برای نواصولگرایان زنگنه یک بدمن بود، برای سنتیها، اما تنها یک مخالف، یک مدیر تکنوکرات.
نواصولگرایان برای نابودی زنگنه پایه همه کاری بودند و هستند، سنتیها اصلا از دایره مخالفت و کلکل نفتی بیرون نمیرفتند. بهطور مشخص در این مقطع جریان اصولگرایی نوین نفتی شکل گرفته بود. ایدههای نفتی چندان روشنی نداشتند. مخالفت با حضور خارجیها از اعم حرفهایشان بود، اما دغدغهشان نفتی نبود. سیاسی بود. نمیخواستند جریانی دیگر بر سر کار باشد. مسئلهشان مخزن و تولید صیانتی و فرمولهای قراردادی نبود. میخواستند مثلا سلطانپور نباشد، طاهری باشد. جشنساز نباشد، قلعهبانی باشد. ترکان نباشد، سوری بیاید. نعمتزاده نباشد، ابراهیمیاصل و بیات باشند. مسئلهشان کسب منصب بود تا پیادهسازی ایده. برخلاف سنتیها که برای پیاده شدن ایدهشان جان میدادند.
سنتیها و مخزنگرایان چنان از نواصولگرایان رانده شدند که سال ۹۲ با تغییر دولت برای رایآوری زنگنه تمام تلاششان را کردند. عجیب بود. چپهای نفتی برای رایآوری کسی تلاش میکردند که در تمام مدت وزارت او، منتقد او بودند. کسانی، چون جشنساز و هامانه از خود این ظرفیت را نشان دادند که برای صلاح کشور حاضرند از منافع سیاسی خود بگذرند.
در طول هشت سال زنگنه، نواصولگرایان در حاشیه بودند. در چندین مورد هم برخوردهای اداری خوبی با آنها نشد. چهرههای اصلی این جریان که وابسته به مسعود میرکاظمی بودند، در حاشیه بودند. شاهمیرزایی، خجسته، بیات و شیوا.
در دولت رئیسی با بالادست شدن میرکاظمی توانستند باز بر اصولگرایان سنتی فائق بیایند. قبلا از تشکیل کابینه رئیسی و انتخاب وزیر نفت، سنتیها حول رستم قاسمی شکل گرفته بودند. کسانی، چون نورالدین موسی و سیدپیروز موسوی و حمید دریس و جشنساز... این سو هم بیات، خجسته، سالاری، شاهمیرزایی و اوجی با محوریت میرکاظمی. میرکاظمی با بهانه کردن پرونده بابک زنجانی، مرحوم رستم قاسمی را از وزارت نفت بازداشت و جواد اوجی را نشاند.
جواد اوجی هم تمام تیم نواصولگرایان را به صحنه باز آورد و منصب و مقام داد. مسئله فقط تغییر آدمها نیست. مسئله تفکری است که سودای پیاده کردن نظمی نوین در نفت و بعد از آن سپهر کشور دارد. تفکری مرکب از نوظهورگرایی و ملیگرایی فانتزی است و تشبیه تحولات جاری کشور به مثالهایی عجیب و دور از ذهن.
خاطرات روزهای پرچالش نفت در سالهای ۸۸ تا ۹۲ در حال تکرار شدن است. معطل کردن کارهای اساسی و پرداختن به اموری که جزو وظایف و ماموریتهای وزارت نفت و دیگر معاونتها نیست، از کارهای رایج این جریان است. مثل خرج کردن بودجه مسئولیت اجتماعی وزارت نفت برای توسعه مسجد جمکران یا کمک به حوزه علمیه جهرم و خانهدار کردن ۷۰۰ روحانی (که اولین بار روزنامه هممیهن آن را گزارش کرد.)
این جریان بهشدت ضدتوسعه است و توسعه را یک پدیده غربی میداند که باید با آن به مقابله پرداخت. چرا با توسعه مشکل دارند؟ چون توسعهپذیری رفتاری معقول و محاسبهگر و پیشپینیپذیر را منجر میشود. حتی اینان با نظم سنتی نفت مشکل دارند و اصلیترین چالش خود را همین نظم میدانند. به همین خاطر ترتیبات فروش نفت و محصولات را به هم میزنند. بنزین را ارزانتر از همه دورانها صادر میکنند و به راحتی میگویند این طرح از دولت قبل است و به ما ربطی ندارد. اجازه بازرسی سازمان استاندارد را بر روی بنزین تولیدی نمیدهند.
صحبت از افزایش فروش نفت میکنند بدون اینکه روشن شود این دلارهای نفتی پس کجاست که عطش بازار ارز را بخواباند و دلار اینگونه به ۴۰ هزار تومان جهش نکند. از یک سوآپ کماهمیت و کمحجم گاز (به اندازه یک محله تهران) از ترکمنستان به آذربایجان، چنان روایت کردند که گویی گاز ایران از هند و پاکستان عبور کرده و به بازار چین رسیده است.
ماجرای کمیته انتصابات و عزلهای شبانه و برکناریهای عجیب در قالبی دیگر و قدرتمندتر بازگشته است.
اینکه امروز تمام انتصابهای مهم و تاثیرگذار نفت، نخش به اوجی نمیرسد و یک شاه پشت همه این انتصابها است، کمترین جلوهی این جریان در نفت است. برخی تا آنجا پیش رفتهاند که ادعای سیر و سلوک و ارتباط با امام غایب میکنند. البته اعتقاد به وجود مبارک حضرت صاحب و ظهورش از مهمترین عناصر اعتقادی شیعه ۱۲ امامی است. در این بحثی نیست، اما اینکه ظهور حضرت عنقریب است و باید آماده شد و این سلسلهکارها را انجام داد تا مقدمه ظهور باشد، از نظر بسیاری از علما خطرناک است.
نواصولگرایان امروز در نفت تقریبا کارهای جاری را تعطیل کردند و براساس این اعتقاد خاص موعودگرایی پی ایجاد یک نظم دیگر در پهنهی نفت و شاید بعدا جامعه باشند.
در خصوص زنگنه و بدمن این جریان، باید گفته شود که به کمتر از نابودی او راضی نیستند. با همه نقاط ضعف و قوت او قاعدتا باید نقد شود، باید در معرض مخالفت قرار گیرد، اما برای نئواصولگرایان نفتی زنگنه یک بدمن است که هر طور شده باید در معرض زندان و توقیف و بازداشت قرار گیرد.
ماجرا از این فراتر است. امروز از نفتیهای شناختهشده هم خبری نیست. ردی از نورالدین موسی، دریس، حمید بورد و نریموسی و شکراللهزاده و پیروز موسوی و جشنساز در مناسبات و تصمیمگیریها نیست.
جریان نواصولگرایی در گفتمان درونی خود نظمی را نوید میدهد که قرار است کشور را در برگیرد و اینان برای آن آمدهاند. عرصه نفت برایشان کم است و سودای بالاتر و بزرگتری را جستوجو میکنند.
این عجیبترین جریان سیاسی و ایدئولوگگرای کشور است که بهجای اینکه در پهنه سیاسی رشد کند، در درون نفت رشد کرده است و امکانات زیادی برای مانور و رشد و نموی خود دارد. کشاکش این جریان با خود وزیر نفت است. شواهد نشان میدهد که اوجی فهمیده است اینان که با وزارت او به منصب رسیدهاند، در صلاح و سعادت او نیستند و تمنای دیگری دارند.
او به تکاپو افتاده است که به تغییراتی دست بزند، اما اینکه چقدر توان سیاسی دارد و چه جریانی را برای همدستی و ائتلاف انتخاب میکند، مشخص نیست.
به هر رو این جریان در نفت چنان سلطه پیدا کرده است که وزیر نفت توان برخورد ساده با آنها را ندارد و برای تغییر باید نیروی تازهای به میان آورد. تکاپوی اوجی برای نشان دادن اقتدار و تسلط خود بر وزارت نفت، تعیینکننده است.