قاعده ای ساده وجود دارد که:
هرچه قدر انزوا و انفعال روشنفکران از موضوعات مبتلابه جامعه شدت گیرد، موقعیت آتی آنان در تحولات سیاسی نیز کمرنگ میشود و این درنهایت اتفاق مبارکی نخواهد بود.
با کشدار شدن چالش هسته ای به نظر می رسد وقت آن رسیده که به پیامدهای اجتماعی و فرهنگی این چالش بر جامعه ایرانی پرداخته شود؛ یکی از مصادیق این موضوع می تواند تحت عنوان "روشنفکران و موضوع هستهای" طبقهبندی و تحلیل شود.
واقعیت این است که موضوع هستهای موضوعی حقیقتا "ملی" بود که روشنفکران نتوانستند با آن نسبتی واقعی برقرار کنند. موضوع هسته ای مانند بسیاری از چالش های سیاسی در سه دهه اخیر، موضوعی شد که جمهوری اسلامی و مردم بدون واسطه روشنفکران در مورد آن به نقطه نظر واحدی رسیدند. جنگ هشت ساله با عراق یکی از بارزترین این موضوعات بود. به طور مثال تقریبا هیچ گروهی از روشنفکران به جز "نهضت آزادی" در مورد جنگ موضع گیری و "تحلیل" شفاف نداشت.
مساله دیگر در بررسی رابطه روشنفکران و موضوع هسته ای این است که روشنفکران مدرن ایرانی از ظرفیت ها، توانایی و جذابیت "ناسیونالیسم" غافل بودند، درصورتی که در جریان بحران هسته ای، جمهوری اسلامی که حکومتی ایدئولوژیک محسوب می شود، از ناسیونالیسم برای تثبیت گفتمان هسته ای خویش بهره برد.
تفکیک منافع ملی از منافع حکومت روشنفکران (به خصوص طیف داخلی) حتی از ایجاد یا تلاش برای ایجاد یک نهضت ضدجنگ واقعی در مقاطعی از بحران هسته ای که احتمال حمله نظامی به ایران، بالا گرفته بود، عاجز بودند، در حالی که این کمترین و ساده ترین راه برای مشارکت در موضوع هسته ای بود. البته ممکن است عده ای فقدان زمینه و محدودیت فضای اجتماعی را دلیل این عدم تحرک مطرح کنند، ولی مساله این است که اساسا عزم و اراده و اجماعی در این زمینه وجود نداشت.
در جریان چالش چهار ساله هسته ای ایران و غرب، جمهوری اسلامی با هوشمندی تمام چالش هسته ای را با نهضت ملی شدن صنعت نفت شبیه سازی کرد و تجلی همان گفتمان استعماری و زورگوی انگلستان و غرب را موقعیت فعلی را به افکار عمومی ایرانیان باوراند، اما روشنفکران به این خاطر که موضوع هسته ای را به هردلیل یک موضوع صرفا "حکومتی" تلقی می کردند، وارد موضعگیری، مشارکت و تحلیل شرایط نشدند، یا به بیان دیگر، موضوع هسته ای به عنوان موضوعی که به جان و زندگی مردم ایران بسته شده بود، مورد توجه روشنفکران قرار نگرفت؛ آن را جدی نگرفتند یا سکوت کردند و یا قهر...!
چند روشنفکر ایرانی را می توان پیدا کرد که اطلاعات نسبتا تخصصی از موضوع هسته ای داشته باشند یا در موضوع هسته ای، دارای "تحلیل" و رویکرد مشخص و شفاف باشند؟
می توان گفت، روشنفکران ایرانی، "ملی بودن یا ملی شدن موضوع هسته ای" را باور نکردند، بنابراین به حاشیه رفتند یا در برابر به حاشیه کشانده شدن هیچ مقاومتی نکردند.
چون شروع بحران هسته ای به شکل جدی از دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد(1384/2005) آغاز شد، روشنفکران حتی نتوانستند اجماع سابق خود بر سر هاشمی رفسنجانی -ولی این بار در موضوع هسته ای- تکرار کنند، عادت جامعه روشنفکری ایرانی به فرایندهای موقت و مقطعی و موسمی برای دخالت در سیاست، بی شک یکی از آفات این طیف است.
این نکته قابل تامل است که هرچه قدر انزوا و انفعال روشنفکران از موضوع هسته ای، شدت می گیرد، موقعیت آتی آنان در تحولات سیاسی کشور هم کمرنگ می شود و به مرور فاصله آنان با مردم عمیق تر می شود.
به چه دلیل منطقی مردم باید به روشنفکران اعتماد کنند یا حرف آنان را گوش دهند، وقتی که در مساله ای به گستره و اهمیت و حساسیت موضوع هسته ای هیچ نشانی از موضع گیری روشنفکران (اعم از منفی یا مثبت) نمی بینند؟
مجموعه این عوامل و دائمی نبودن فعالیت های روشنفکران و عدم تلاش آنها برای ورود و حضور عرصه های جامعه، باعث می شود که روشنفکران نتوانند به مثابه یک "طبقه" در جامعه نقش آفرین باشند و فرآیندهای سیاسی-اجتماعی بدون حضور و واسطه گری آنها در جامعه شکل بگیرد. فرآیندی که آفت های زیادی به دنبال دارد.