شهریور سال ۱۳۸۴ حادثه وحشتناکی برای ابراهیم ۱۶ ساله رخ داد. او ۱۰ دقیقه زیر آب بود که ۲ ماهیگیر متوجهاش شدند و نجاتش دادند. بعد از آن ماجرا، دیگر خوابیدن و خواب دیدن برای ابراهیم به رؤیایی شیرین و دستنیافتنی تبدیل شده است.
به گزارش همشهری، آب به بالای زانوهای «ابراهیم» که رسید، موجی کوتاه و مورب او را چند ۱۰ متری از ساحل بندرانزلی (گیلان-آستان اشرفیه) دور کرد. آنقدر دور که دیگر زمین زیر پایش احساس نمیشد. وحشتزده و هراسان رو به سوی ساحل، دست و پا زد. اما هر چه بیشتر دست و پا میزد بیشتر از ساحل دور میشد.
ناگهان جمله پر تکرار ماهیگیران روستا که از کودکی وحشت غرق شدن را به جانش انداخته بود، در سرش پیچید: «دریا نامرد است.» بعد هم درحالیکه ریههایش از آب تلخ مزه دریا پُر شده بود، به آرامی در عمقی نیمه تاریک فرو رفت. بیآنکه بداند مرگش در این غرق شدن نیست و آینده متفاوتی انتظارش را میکشد.
این حادثه در شهریور سال ۱۳۸۴ برای ابراهیم ۱۶ ساله و ساکن روستای «تمچال» شهرستان آستانه اشرفیه گیلان رخ داد. ۱۰ دقیقه زیر آب بود که ۲ ماهیگیر متوجهاش شدند و نجاتش دادند. چشم از کما که باز کرد، جانش خسته و حافظهاش بدون خاطره بود. انگار دریا همه خاطراتش را چه خوب و خواستنی و چه بد و نادوستداشتنی حسابی شسته بود! همه را به جز آن تلخی آب و تاریکی عمقی که لحظه غرقشدن تجربه کرده بود؛ درست مانند کابوسهایی که گاهی در کودکی میدید.
طبق وعده پزشکان، فراموشی موقتش که حاصل ترومای حادثه بود، تقریبا همزمان با ترخیص اش از بیمارستان رفع شد. اما این، همه روایت و داستان زندگی «ابراهیم عطایی» نیست. این روایتِ تا بدینجا تکراری و معمولی، نقطه اوج دیگری دارد که با ویژگیهایی مانند عجیب و غریب و البته نادر بودن، هر خواننده و مخاطبی را حسابی حیرتزده میکند.
نقطه اوجی که تا پیش از وقوعش در زندگی ابراهیم، فقط میتوانست موضوعی هیجانانگیز برای ساخت فیلمهای سینمایی با ژانر تخیلی یا بهانهای علمی برای نظریهپردازی در حوزه زیستشناسی و پزشکی باشد.
در واقع آنقدر سوررئال که ابعادش در زندگی واقعی به خوبی جا نمیگرفت! پزشکان از این نقطه اوج عجیب و نادر بهعنوان اختلال احتمالی در کارکرد غده «پینهآل» یا غده «صنوبری» زیر و بین نیمکرههای مُخ، یاد میکنند که وظیفه کنترل و تنظیم چرخه خواب و بیداری در افراد را بر عهده دارند؛ بنابراین با بروز این اختلال در ابراهیم، او دیگر نتوانست بخوابد. تا به امروز که ۱۷ سال از آن ماجرا میگذرد و خوابیدن و خواب دیدن برای او، به رؤیایی شیرین و دستنیافتنی تبدیل شده است.
ابراهیم، داستان خود را این گونه بیان میکند و میگوید: «شب اولی که از بیمارستان مرخص شدم و به خانه آمدم خوابم نبرد. تصور کردم شاید بهخاطر ترس از حادثه یا حتی خوشحالی از نجاتیافتن و زندگی دوباره باشد. شب دوم نیز با بیخوابی گذشت.
شب سوم و شبهای دیگر هم حتی برای ثانیهای خواب به چشمانم نیامد! به همین منوال حدود یک ماه گذشت. بدنم ضعیف شد و سیستم اعصابم به هم ریخت. تصمیم گرفتم به پزشک مراجعه کنم؛ آن هم پزشک عمومی! راستش، چون اوضاع مالیمان خوب نبود نمیتوانستم از عهده پرداخت هزینه ویزیت پزشک متخصص بر بیایم. از طرفی هنوز ماجرای شب بیدارماندنهایم را به پدر و مادرم نگفته بودم؛ بنابراین گزینه بهتر و در دسترستری به جز پزشک عمومی پیش رویم نبود.
یادم هست آن پزشک هم بعد از تجویز چند ورق قرص، توصیه به صبر برای حصول بهبودی در گذر زمان کرد. مدتی گذشت و من همچنان شبها بیدار بودم. یا به سقف اتاق خیره میماندم یا آنقدر از این پهلو به آن پهلو میچرخیدم تا روشنی روز پیدا شود. به خانوادهام هم نمیگفتم، چون نمیخواستم به مشکلاتشان اضافه شود. خلاصه در آن مدت هر چه کتاب در خانه داشتیم خواندم و هرچه کاغذ سفید گیر آوردم نقاشی کردم. بعضی شبها هم بعد از به خواب رفتن اعضای خانوادهام، از پنجره آشپزخانه بیرون میرفتم تا چند ساعتی بدوم و خسته شوم.»
تقریبا ۸ماه از نخوابیدن ابراهیم گذشت. ۸ماه شب بیدار ماندنی که فشار کارهای روزانه از درس و مدرسه گرفته تا کمک به پدرش در کشتِ برنج و بادامزمینی، دستفروشی و بنایی هم به آن اضافه میشد. ضعف بدنی و نگرانی از آینده، او را وادار کرد تا بالاخره موضوع را با خانواده اش در میان بگذارد.
ابراهیم در ادامه از واکنش خانوادهاش میگوید: «اول تعجب کردند، آنقدر که باورشان نمیشد کسی نتواند بخوابد (!) آن هم طی مدت ۸ماه! بعد از آن مادرم کارش شد گریهکردن و غصهخوردن.
برادر و خواهرهایم هم سعی میکردند شبها کنارم بیدار بمانند تا احساس تنهایی و ترس نکنم. پدرم نیز با دشواری، هزینههای درمان من نزد چند پزشک و روانشناس را فراهم میکرد. انواع آزمایش، سیتیاسکن و تصویربرداریهای مختلف و نیز گفتگو درمانیها که تمام شد پزشکان به یک نظر رسیدند و آن اینکه، چون زمان زیادی زیر آب بودم، اکسیژن مورد نیاز به بخشهایی از مغزم نرسیده و در نهایت، مغز دچار آسیب جدی شده که نتیجه این آسیب جدی هم «نخوابیدن» است! از طرفی بهدلیل ناشناخته و نادربودن بیماریام، در مورد نحوه درمان و یا شیوه بهبودی آن چیزی جز مراجعه به پزشکان معروف و خاص بیان نکردند. آنجا بود که دیگر افسردگی سراغم آمد و خانهنشین شدم.
چرا که اغلب اوقات به سبب نخوابیدن یا حالت تهوع داشتم یا سردردهای عصبی آزارم میداد. حتی درس و مدرسه را هم رها کردم. ۲سال را این گونه پشت سر گذاشتم تا اینکه یک شب درحالیکه در کنار ساحل میدویدم، فکر کردم بهتر است خودم راه درمان را پیدا کنم! نسخهای هم که پیچیدم شامل درس خواندن، مطالعه، دویدن با هدف ورزش و ثبت رکورد بود.»
سال ۱۳۸۷بود که یکی از پزشکانِ ابراهیم، ماجرای عجیب و غریب شب بیدار ماندن و هرگز نخوابیدن او را با خبرنگاران شبکه تلویزیونی و استانی درمیان گذاشت. طوری که در کمتر از چند روز، این جوان گیلانی به شهرت جهانی رسید و خبرنگاران و مستندسازان ایرانی و خارجی، راه خانهاش را در پیش گرفتند.
ابراهیم از آن دوران میگوید: «بعد از اینکه نخستین مصاحبهام از شبکه استانی پخش شد، ابتدا اقوام و همسایهها سراغم آمدند؛ آن هم با برخوردهای متفاوت! بعضیها با حرفهایشان در من انگیزه ایجاد میکردند و امید میدادند. بعضی دیگر، اما بیشتر نمک روی زخم بودند که فقط باعث افزایش ترس و نگرانی میشدند. خبرنگاران از سایر روزنامهها، خبرگزاریها و نیز فیلمسازان مختلف و مستندسازان خصوصی هم تا مدتها در روستایمان رفتوآمد داشتند.
به قول کاظم بقال، (یکی از کاسبان روستای دهشال) جاذبه عجیب و غریب گردشگری روستا محسوب میشدم. همان زمانها بود که نخستین رکورد دوی استقامت (۱۳روز دویدن از آستانه اشرفیه گیلان تا مشهد مقدس) را ثبت کردم. با ثبت این رکورد و ادامه تحصیل در رشته مورد علاقهام یعنی تربیت بدنی (به واسطه کمکهای مالی یک نیکوکار)، حس میکردم توانستهام تهدیدِ نخوابیدن را به فرصتِ زندگی بیشتر تبدیل کنم. فرصتی که بسیاری خواهان آن هستند، اما شرایط فیزیولوژیک بدنشان اجازه نمیدهد.»
سال ۱۳۸۸ دومین رکوردش را با دویدن از شهرستان آستانه اشرفیه تا عراق- کربلای معلی در مدت ۱۷روز، به ثبت رساند. او در اینباره میگوید: «۲رکورد نخست خود را بدون اسپانسر و همزمان با روزهایی که بهدنبال کار ثابت میگشتم ثبت کردم. روزهایی که بهمعنای واقعی شرایط مالی خانوادهام مناسب نبود و مجبور بودم چند نوبت کار کنم تا بتوانم هم کمک خرج آنها باشم و هم برای اهداف و آرزوهای خود برنامهریزی کنم. یکی از این اهداف و آرزوها، ثبت رکورد جهانی دویدن از شهرستان آستان اشرفیه تا تهران در۳۰ساعت، بدون وقفه و استراحت بود که انجامش دادم، ولی چون توانایی پرداخت هزینه ثبت و دعوت از نماینده شرکت گینس در مراسم رکوردزنی را نداشتم، در حد رکورد ملی باقی ماند. البته ناگفته نماند بعد از ثبت این رکورد اخیر بود که با پیگیری مسئولان، بهعنوان نگهبان شیفت شب پارک ساحلی آستانه اشرفیه به استخدام شهرداری درآمدم. مدرک تحصیلیام آن زمان که نگهبان پارک بودم، کارشناسی ارشد بود برای همین سعی کردم به اداره تربیت بدنی آستانه اشرفیه یا گیلان انتقال پیدا کنم تا با توجه به رشته تحصیلیام، کارایی بهتر و بیشتری داشته باشم.
این اتفاق میسر نشد تا حدود سال ۱۴۰۰که به سازمان آتشنشانی رشت راه یافتم و آتشنشان شدم. البته ساعتهایی در هفته نیز در یکی از دانشگاههای رشت به تدریس تعدادی از دروس تربیت بدنی میپردازم تا شاید بتوانم از عهده تامین هزینههای تحصیل در مقطع دکتری (رشته مدیریت دولتی) بربیایم.»
ابراهیم از سالی که دویدن را آغاز کرد، بیش از ۲۰ رکورد ملی و استانی به ثبت رسانده که اغلب آنها برای ثبت رسمی و نهایی نیازمند هزینه و زمان است. او در اینباره میگوید: «رکوردهای من میتوانست هم بیشتر باشد و هم جهانی شوند، اما فقط به سبب مشکلات مالی شخصی و از همه مهمتر حمایتنشدن از سوی اسپانسرهای خصوصی و دولتی، در همین کمیت و کیفیت باقی ماند.
بهنظرم اگر سازمان و یا فدراسیون ورزش شرایط اسپانسری مالی را ندارد بهتر است در ارتباط با شناسایی و معرفی اسپانسرهای خصوصی به ورزشکاران، تسهیلگری کند؛ طوری که استعدادی ناشناخته باقی نماند و نخبه ورزشی هم از ادامه مسیرش ناامید نشود. خودم هم در این زمینه مدتی است دست بهکار شدهام و مطالعات تحقیقاتی و پژوهشی روی طرحها و شیوههای جذب اسپانسر و راهکارهای سودآوری دوسویه سرمایهگذاران و ورزشکاران را انجام میدهم تا اگر روزی شرایط مالیام مساعد شد، بتوانم در چارچوب علمی، گره از کار افراد بااستعداد بگشایم. البته هماکنون نیز برنامه آموزش رایگان و تخصصی برخی از رشتههای ورزشی به کودکان مستعد و نیازمند را پیگیری میکنم.»
حمایتگری و پشتیبانی از نخبگان ورزشی درست به اندازه فرایند «استعدادیابی» و «استعدادپروری» برای سلامت جامعه و نیز افتخارآفرینی، حائز اهمیت است. هادی رضایی، مسئول کمیته ثبت رکوردهای ملی ایران دراین باره میگوید: «یکی از شیوههای حمایتگری از استعدادها بهویژه در حوزه ورزشی، ثبت رکوردهای گوناگون آنهاست. شیوهای که در کمیته رکوردهای ثبت ملی ایران به خوبی دنبال میشود.
در واقع بهمنظور ساماندهی و نظارت بر کمیت و کیفیت ثبت مهارتهای فردی و گروهی (ورزشی)، این مسئولیت از حدود سال ۱۳۹۱از سوی وزارت ورزش و جوانان به هیأت ورزشهای همگانی سپرده شد تا بهعنوان تنها مرجع رسمی و ملی ثبتکننده استعدادها با شگفتیهای شاخص و پارامترهای منحصر به فرد به فعالیت خود ادامه دهد.»
رضایی همچنین میافزاید: «گروههای زیرمجموعه این کمیته ملی، شامل فنی، آموزش، آزمون، داوری و مسابقه است که انواع رکوردها را با بالاترین استاندارد بعد از سنجش، دستهبندی و اندازهگیری، به ثبت میرسانند تا خلئی شناسایی و معرفی استعدادها در کشور بهطور کامل رفع شود؛ خلئی که با وجود کارکرد شرکت جهانی «گینس» و البته بیشتر جنبه تجاری و برندینگ دارد، همیشه در ایران احساس میشد.
با راهاندازی کمیته ثبت رکوردهای ملی ایران که به نوعی حمایتگری معنوی و مادی محسوب میشود، استعدادهای ورزشی با انگیزه بیشتری به رقابت پرداختند. همچنان که تاکنون بیش از ۳هزار رکورد در این کمیته به ثبت رسیده که ۶۰۰ عنوان از آنها هنوز شکسته نشدهاند.»
مسئول کمیته ثبت رکوردهای ملی ایران با اشاره به انتشار کتاب «رکوردهای ملی ایران ۱۴۰۰»، ادامه میدهد: «در کتاب رکوردهای ملی ایران که در اردیبهشت ماه ۱۴۰۱به چاپ رسید در ۱۸فصل، ۴۵۰رکورددار انواع رکوردهای ورزشی (قهرمانی و غیرقهرمانی)، غیرورزشی (زیرنظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) و پارارکورد (مربوط به رکوردهای جانبازان و معلولان) معرفی شدهاند تا طبق دستورالعمل سازمان ورزش، تنوعبخشی در سازوکارهای حمایتگری ورزشی، رعایت شود.»
رضایی در پایان خاطرنشان میکند: «افرادی که دارای استعداد و مهارت (ورزشی و غیرورزشی) هستند و نیز تمایل به اجرا و ثبت رکورد دارند، میتوانند درخواست مکتوب خود را مبنی بر ثبت رکورد (فردی یا گروهی) به هیأت ورزشهای همگانی استان محل سکونت خود ارائه دهند تا بعد از ارجاع به فدراسیون، اقدامات لازم در ارتباط با ثبت رسمی صورت پذیرد. لازم به توضیح است که اگر فرد متقاضی ثبت رکورد از توانایی مالی مناسب برخوردار نباشد، همه مراحل ثبت رکورد بهصورت رایگان انجام خواهد شد.»