درباره «هناس» که ماجرای واقعی زندگی شهید داریوش رضایینژاد از دانشمندان هستهای کشور را دستمایه درامی ملتهب قرار داده و آن را به خوبی به تصویر کشیده است.
به گزارش همشهری، «هناس» فیلمی که این روزها بر پرده سینماهاست، ازجمله آثار سینمای ایران است که ماجرایی واقعی را دستمایه قرار داده است. هناس درباره زندگی شهید داریوش رضایینژاد از دانشمندان هستهای کشور است که توسط صهیونیستها به شهادت رسید.
حسین دارابی، کارگردان فیلم هناس کوشیده تا مسیر متفاوتی را برای ساخت فیلمی زندگینامهای بپیماید. گام اول این تمایز، انتخاب زاویه دید است. هناس گرچه فیلمی درباره شهید رضایینژاد است، ولی کارگردان کوشیده تا ماجرا را از زاویه دید همسر شهید روایت کند.
پیداست که حسین دارابی تلاش کرده تا فیلمی برای همه مخاطبان با هر گرایش و دیدگاهی بسازد و تنها یک گروه خاص را بهعنوان مخاطب هدف انتخاب نکرده است.
هناس روایتی است از دشواریهای زندگی دانشمندی که در راه خدمت به کشورش با مشکلات فراوانی مواجه میشود؛ ازجمله مشکلات خانوادگی که معمولا در مورد چنین شخصیتهایی به آنها اشاره نمیشود. با توجه به این رویکرد فیلم موفق میشود تصویری ملموس و باورپذیر از زیست شهید هستهای ارائه کند؛ فیلمی که درواقع روایتی زنانه از ماجرایی است که سکانس نهایی اش ایران را تحتتأثیر قرار داد. هناس پیشنهادی تازه به سینمای ایران برای پرداختن به زندگی و زمانه قهرمانان ایران معاصر است.
انتخاب بهروز شعیبی و مریلا زارعی برای نقشهای شهید رضایینژاد و همسرش، یکی از شاخصههای فیلم هناس است. اما چگونه کارگردان هناس به این ترکیب رسید و چگونه این بازیگران منطبق با نقشهایشان شدند؟
حسین دارابی در اینباره میگوید: «با خانم زارعی هم که صحبت میکردیم، ساعتها درباره این نگرانی میگفتیم که نکند این نقش شبیه «بادیگارد» شود. نکند در لحظاتی یادآور «شیار ۱۴۳» باشد. اینها برای خود خانم زارعی هم چالش جدی بود. بهروز شعیبی هم ملاحظاتی داشت. ترس داشتیم که آیا زوج بهروز شعیبی و مریلا زارعی به هم میخورند؟ همه اینها دغدغههای ما بود. هم بهروز شعیبی که خودش کارگردان خیلی خوبی است و هم خانم زارعی واقعاً در حق من لطف داشتند و به من اعتماد کردند. خانم زارعی خیلی این نقش را دوست داشت و واقعا برای آن جنگید. ساعتها در طول روز با هم بحث میکردیم، اما در پایان به من اعتماد میکرد و امیدوارم از نتیجه آن هم راضی باشد.»
«آمبولانس بعد از نیمساعت به کوچه شهید خادم رضاییان خیابان بنیهاشم میرسد. داریوش را روی برانکارد سوار آمبولانس میکنند. من میخواهم با داریوش سوار شوم. تکنیسین جلوی مرا میگیرد. میگویم: همسرش هستم. میگوید: نه نمیشود. یکی از همسایگان به مانتوی سوراخ شده من و خونی که از زخمم جاری شده اشاره میکند. میگوید: خودش هم زخمی است. اجازه سوار شدن میدهند. آرمیتا را گذاشتهام به امان خدا. به آرش زنگ زدهام خودش را برساند. حتما پیدایش میکند. بالای سر داریوش مینشینم. تکنیسین پیراهن داریوش را باز میکند. زیرپوش را بالا میزند. (شاید هم پاره یا قیچی) به سمت چپ قفسه سینه داریوش نگاه میکند.
رد نگاهش را دنبال میکنم. جای گلوله را میبینم. نگاهم به تکنیسین میافتد. به همکارش نگاه میکند سری تکان میدهد و معنای سر تکان دادنش را میفهمم، ولی نمیخواهم باور کنم. آشفته میپرسم: خطرناک است؟ استیصال من باعث میشود سریع بگوید: نه نه چیزی نیست.
نمیدانم برای چه کاری از من میخواهد دستان داریوش را بگیرم. دستانش یخ زدهاند. نمیخواهم باور کنم، دوست دارم دروغ بشنوم. هیچوقت در زندگیام اندازه این لحظات سخت، دوست نداشتهام دروغ بشنوم. دیگر توان ایستادن ندارم. همانجا وسط راهرو نقش زمین میشوم. وسط گریه مرتب گله میکنم؛ چرا از داریوش محافظت نکردید؟ زخمم هنوز خونریزی دارد، ولی دردی حس نمیکنم؛ بس که تمام وجودم پر از درد گرانتری است.....»
این بخشی از روایت خانم شهره پیرانی از روز شهادت همسرش است؛ ماجرایی که حسین دارابی در فیلم هناس آن را به تصویر کشیده است و به نوعی میشود گفت فیلم روایتی زنانه از زندگی و زمانه شهید رضایینژاد است.
از مرداد ۱۳۹۰که داریوش رضایینژاد به شهادت رسید تا روزی که هناس ساخته شد، ۱۰سال گذشته است. نکته اینجاست که چرا باید سینمای ایران در برابر چنین واقعهای یک دهه سکوت کند؟ نکتهای که سازنده هناس هم به آن اشاره میکند: «۱۰سال از این اتفاق عجیب میگذرد که اگر نمونه آن در جای دیگر دنیا بود و یک دانشمند غیرنظامی را اینگونه جلوی چشم همسر و فرزندش ترور میکردند، گوش دنیا را بابت آن کر میکردند! ما، اما ۱۰ سال درباره آن سکوت کردیم. من دغدغهاش را دارم که درباره این دست موضوعات در سینما فیلم بسازم، باید هم بابت آن سختی بیشتری بکشم و اعتمادزایی بیشتری کنم.»