فرارو - جرد روبین مورخ اقتصادی است که به مطالعه درباره اقتصاد سیاسی و مذهبی خاورمیانه و غرب اروپا علاقه دارد. پژوهشهای او بر روابط تاریخی بین نهادهای سیاسی و مذهبی و نقش آن در توسعه اقتصادی متمرکز است. یکی از کتابهای او تحت عنوان «حاکمان، دین و ثروت: چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه نشد» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۷ میلادی) نقشی را که اسلام و مسیحیت در طولانی مدت در اقتصادهای کشورها ایفا کردند را بررسی میکند. این کتاب برنده جایزه بهترین کتاب «داگلاس نورث» بهترین پژوهش در حوزه اقتصاد نهادی و سازمانی شد. او عضو هیئت مدیره موسسه مطالعات دین، اقتصاد و جامعه دانشگاه چپمن (IRES) و رئیس انجمن مطالعات دین، اقتصاد و فرهنگ (ASREC) است.
به گزارش فرارو به نقل از ووکس، میتوان مراحل تکامل زندگی انسانی در طول تاریخ را در سه دوره مشخص بیان کرد در دوره نخست که برای بخش اعظم زمان زندگی ما بر روی سیاره زمین به طول انجامید از ظهور هومو ساپینس (انسان خردمند) در بیش از ۳۰۰۰۰۰ سال پیش تا حدود ۱۲۰۰۰ سال پیش انسانها عمدتا سبک زندگی عشایری داشتند و از طریق شکار و جست و جوی غذا زندگی میکردند.
در دوره دوم، از حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح تا حدود ۱۷۵۰ بعد از میلاد مسیح انسانها کشاورزی را پذیرفتند که امکان تامین امنتر مواد غذایی را فراهم ساخت و منجر به ایجاد شهرها و حتی امپراتوریها شد. دوره سوم که همه ما در آن زندگی میکنیم با یک پدیده بیسابقه مشخص میشود: رشد اقتصادی پایدار.
کیفیت زندگی از بهبود بسیار تدریجی به بهبود بسیار سریع در تاریخ زندگی بشری تبدیل شد. در بریتانیا که انقلاب صنعتی در آن کشور آغازگر این تحول بود تولید ناخالص داخلی سرانه بین سالهای ۱۷۰۰ و ۱۸۰۰ میلادی حدود ۴۰ درصد رشد کرد.
در فاصله سالهای ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰ میلادی افزایشی بیش از دو برابر داشت. در فاصله سالهای ۱۹۰۰ و ۲۰۰۰ میلادی این رشد افزایشی چهار برابری داشت. آن چه امروز ما آن را به عنوان فقر شدید توصیف میکنیم تا چند قرن پیش وضعیت تقریبا همه انسانهای روی زمین بود.
در سال ۱۸۲۰ میلادی حدود ۹۴ درصد از انسانها با کمتر از ۲ دلار در روز زندگی میکردند. طی دو قرن بعد، فقر شدید به طرز چشمگیری کاهش یافت. در سال ۲۰۱۸ میلادی بانک جهانی تخمین زد که ۸.۶ درصد مردم با کمتر از ۱ دلار و ۹۰ سنت در روز زندگی میکردند. دستاوردها صرفا اقتصادی نبودند.
پیش از سال ۱۸۰۰ میلادی میانگین طول عمر در هیچ نقطهای از جهان از ۴۰ سال تجاوز نمیکرد. امروزه میانگین امید به زندگی انسان بیش از ۷۳ سال است. مرگ و میر در دوران کودکی کاهش یافته و قد بزرگسالان با کاهش سوء تغذیه افزایش یافته است.
پرسش بزرگ این است که چه عاملی باعث این تحول شد. مورخان، اقتصاددانان و مردمشناسان فهرست بلندبالایی از توضیحات را برای این که چرا زندگی بشر از قرن هجدهم در بریتانیا به طور ناگهانی تغییر کرد از اثرات جغرافیایی گرفته تا اشکال حکومت، قوانین مالکیت معنوی و نوسانات میانگین دستمزدها را ارائه کرده اند.
برای مدت زمان طولانی، هیچ کتابی وجود نداشت که بتواند این نظریهها را برای افراد غیر متخصص توضیح داده و مقایسه و ارزیابی کند. من تلاش کردم تا در کتاب تازه خود تحت عنوان «جهان چگونه ثروتمند شد» نگاهی به این موضوع داشته باشم که دقیقا با شروع رشد اقتصادی پایدار چه تغییری ایجاد شد چه عواملی به توضیح آغاز آن کمک میکند و کدام نظریهها بهترین عملکرد را دارند. هدف از نگارش کتاب درک مرحله تازهای از زندگی است که بشر برای چند قرن کوتاه تجربه کرده است.
محور بحث در کتاب آن است که «رشد اقتصادی» عامل اصلی شکل دهنده به دنیای امروز است. رشد اقتصادی زمانی رخ میدهد که رونق اقتصادی افزایش مداومی داشته باشد که میتوانیم آن را با تعداد کل کالاها و خدمات تولید شده در اقتصاد اندازه گیری کنیم.
دنیایی که امروز میشناسیم نتیجه مستقیم رشد اقتصادی است که در قرن نوزدهم در بریتانیا آغاز شد و به سرعت به بخشهایی از اروپا و آمریکای شمالی گسترش یافت و از آن زمان تاکنون بیوقفه ادامه یافته است. از آن زمان تاکنون استانداردهای زندگی در شرق آسیا، شرق اروپا و بخشهایی از آمریکای لاتین تقویت شده است. امید واقعی وجود دارد که باور کنیم این امر در جنوب آسیا، خاورمیانه و جنوب صحرا در طول زندگی ما ادامه خواهد یافت.
در وهله نخست سعی کردم توضیح دهم که این اتفاق چگونه رخ داد. چرا رشد اقتصادی پیش از قرن نوزدهم میلادی رخ نداد؟ پیششرطهایی که بریتانیا داشت و به آن کشور اجازه داد به عنوان نخستین کشور رشد اقتصادی را تجربه کند چه بودند؟ چرا برخی کشورها از بریتانیا پیروی کردند و برخی دیگر چنین مسیری را نپیمودند؟ این تاریخ چه چیزی میتواند به ما در این باره بگوید که چگونه ثروت میتواند در قرن بیست و یکم به سایر نقاط جهان گسترش یابد؟ در مقایسه با دنیای امروز دنیای روم به شدت نابرابر بود.
همان طور که «کایل هارپر» در کتاب خود به نام «سرنوشت رم» به طور مختصر بیان کرده رونق تجاری شیوع بیماری را به همراه داشت و همه شواهد نشان میدهد که رومیهای معمولی در جوانی جانشان را از دست میدادند تغذیه نامناسب داشتند و سطح بالایی از قرار گرفتن در معرض بیماریهای همه گیر در میان آنان مشاهده شده بود.
برخلاف روم باستان، اقتصاد دوره قرون وسطایی (خارج از مکانهایی مانند فلورانس) به طور خاص تجاری یا پیچیده نبود. سطوح شهرنشینی برای در بریتانیای قرن پانزدهم پایین بود. بنابراین، تصور ما از فقر در آن دوران گسترده است. با این وجود، پژوهشهای مورخان اقتصادی حاکی از آن است که این برداشت دست کم در برخی ابعاد اشتباه است.
اکنون این ادعا که دهقانان قرون وسطایی وضعیت بهتری نسبت به آمریکاییهای قرن بیست و یکمی داشتند بیمعنی به نظر میرسد. با این وجود، همان طور که با شاخصهایی مانند دستمزد واقعی اندازه گیری شد یک دهقان بریتانیایی در سال ۱۴۵۰ میلادی به احتمال زیاد وضعیت بهتری نسبت به یک شهروند معمولی رومی داشت. دهقان بریتانیایی احتمالا گوشت و مشروبات الکلی بیشتری مصرف میکرد و از اوقات فراغت بیشتری لذت میبرد و لباسهای بادوامتری بر تن داشت.
پرسش کلیدی که در کتاب مطرح شده آن است که چرا برخی کشورها ثروتمند شدند در حالی که برخی دیگر ثروتمند نشدند؟ سادهترین پاسخ این است که رشد اقتصادی تنها پس از تداوم نرخ نوآوریهای تکنولوژیکی به وجود آمد. بدون نوآوری تکنولوژیکی (فناوری) پایدار هر گونه بهبود اقتصادی یکباره منجر به رشد پایدار نخواهد شد. درآمدها در کوتاه مدت افزایش خواهند یافت، اما با گذشت زمان مردم نوزادان بیشتری خواهند داشت و آن نوزادان تمام مازاد اقتصادی را خواهند خورد.
پس از «توماس مالتوس» یک روحانی بریتانیایی در اواخر قرن هجدهم از این موضوع با عنوان «تله مالتوسیان» یاد کرده بود. این منطق مالتوسی جهان پیش از صنعتی شدن را به خوبی توضیح میدهد. اگرچه در رشد اقتصادی پیش از صنعتی شدن افت و خیزهایی وجود داشت، اما هیچ جامعهای هرگز از آن عبور نکرد و به رشد اقتصادی پایدار دست نیافت. این امر تنها پس از آن اتفاق افتاد که نرخ کلی پیشرفت تکنولوژی به اندازه کافی افزایش یافت تا فشار نزولی ناشی از رشد جمعیت را جبران کند.
پرسش این است که چرا تا این اندازه به طول انجامید تا نرخ نوآوریهای تکنولوژیکی رشد کند؟ پاسخ ما این است که نوآوری پایدار مستلزم ارزشهای فرهنگی است که از نوآوری حمایت میکند. در جوامعی که نگاهی تحقیرآمیز به کار وجود دارد بعید است که نوآوری پایدار را تجربه کنند. در نهایت (و این برای شتاب رشدی که از اواخر قرن نوزدهم تا قرن بیستم مشاهده میکنیم مهم است) اگر خانوادهها تعداد فرزندانشان را محدود کنند این وضعیت عاملی کمک کننده خواهد بود.
کاهش میزانزاد و ولد لزوما به نوآوری کمک نمیکند، اما به این معنی است که نوآوری سریعتر به رشد تبدیل میشود. اکثر جوامع در تاریخ جهان هیچ یک از این ویژگیها را نداشتند چه رسد به همه آن ویژگی ها. مدتی به طول انجامید تا همه این پیش شرطها در یک ملت ادغام شوند. زمانی که این اتفاق رخ داد رشد اقتصادی افزایش یافت.
داستان توسعه اقتصادی اروپا شامل حجم عظیمی از خشونت و استثمار بود. بیان آن قسمت از داستان مهم است. تمرکز صرف بر جنبههای مثبت یا خوش خیم رشد اقتصادی اشتباه است.
شواهد نسبتا ضعیفی از ارتباط بین محصولات نیروی کار استثمار شده و نوآوریهایی که در شروع رشد اقتصادی مدرن نقش اساسی داشتند وجود دارد. من در کتاب به این نتیجه رسیدهام که هیچ توضیح جامعی برای دلیل ثروتمند شدن جهان وجود ندارد.
استعمار احتمالا نقش داشته و احتمالا نقش بسیار بیشتری در فقیر نگه داشتن بخشهای بزرگی از جهان مستعمره شده قبلی داشته است. با این وجود، بسیاری از ویژگیهای کلیدی شروع رشد وجود دارد که واقعا نمیتوان با استعمار توضیح داد. از همه مهمتر توضیح چگونگی ثروتمند شدن جهان نیازمند توضیحی است که چرا نرخ تغییرات تکنولوژیکی به سرعت افزایش یافت. استعمار ممکن است نقشی غیرمستقیم در این فرآیند داشته باشد، اما دلایل زیادی وجود دارند که در کتاب به آن اشاره شده که بسیار مستقیمتر و مرتبطتر بودند.
در کتاب این پرسش مطرح شده که چگونه رشد از مولفهای که عمدتا به نفع سرمایه داران بود به عاملی تبدیل شد که میتواند به طور گسترده برای بشریت مفید باشد؟ در پاسخ اشاره کردهام که یک دلیل نهادی وجود دارد: گروههایی مانند اتحادیههای کارگری نقشی کلیدی در توزیع مجدد درآمد به شکلی گسترده داشتند. مورد دیگر عامل جمعیتی است. در طول دوره اولیه صنعتی شدن بریتانیا جمعیت آن کشور به سرعت رشد کرد تا دستمزدها را پایین نگه دارد.
تنها زمانی که گذار جمعیتی (حرکت از خانوادههای پرجمعیت و نرخ بالای تولد و مرگ و میر به خانوادههای کوچکتر با نرخ تولد و مرگ پایین تر) رخ داد افزایش بهره وری به افزایش عمده در دستمزدهای واقعی تبدیل شد. عامل سوم مربوط به آموزش است. بسیاری از نوآوریهای انقلاب صنعتی مبتنی بر علم نبودند و بنابراین نیازی به نیروی کار بسیار ماهر نداشتند. از اواسط قرن نوزدهم، علم اهمیت بیشتری پیدا کرد و نیروی کار تحصیلکردهتر مورد نیاز بود. دولتها شروع به هزینه بیشتر برای آموزش کردند که منجر به تربیت نیروی کار با تحصیلات بهتر شد.
تحصیلات عالی معمولا منجر به درآمد بیشتر شد. هیچ یک از این دلایل توضیح نمیدهند که چرا درآمد به طور گستردهتری به خودی خود توزیع شد. ترکیبی از این عوامل بود که اهمیت داشت. جهان به دلیل افزایش شدید نرخ نوآوریهای تکنولوژیکی ثروتمند شد. من فکر میکنم یک درس آموزنده که تاریخ فناوری به ما آموخته آن است که تا زمانی که انگیزههای نوآوران برای نوآوری وجود داشته باشد ما هم چنان شگفت زده خواهیم شد. پیش بینی مهمترین نوآوریهای جدید اغلب غیرممکن است.
امروزه هوش مصنوعی امکان چنین شگفتیهایی را (با اخطارهای اخلاقی بزرگ) ارائه میدهد. سه دهه پیش، اینترنت نوآوری زمانه بود. در دو قرن اخیر به دلیل اختراعاتی مانند تلگراف، لوکوموتیو، خودرو، تلفن، برق رسانی، موتور بخار و بسیاری موارد دیگر چنین تحولات زیادی رخ داده است.