میانه آبان ماه و پیش از ازسرگیری مذاکرات احیای برجام در دولت سیزدهم، جبهه اصلاحطلبان ایران در بیانیهای تحلیلی به این موضوع پرداخت و به فاصله کمتر از یک هفته، عباس عبدی روزنامهنگار اصلاحطلب در یادداشتی با عنوان «بیمعنایی یک بیانیه» ضمن انتقاد از این رفتار سیاسی اصلاحطلبان، آنچه در جریان انتخابات اخیر در این اردوگاه رقم خوردرا به نقد کشید و ازجمله نوشت: «جبهه اصلاحات پس از شکست قاطع سیاسی و ناتوانی مطلق در آوردن مردم به پای صندوقهای رای در خرداد ۱۴۰۰، پیش از هر اقدامی از جمله موضعگیری درباره برجام یا سایر امور، باید ابتدا موجودیت خود را بازنگری و تحلیل کند.»
عبدی همچنین در یادداشتی دیگر که در ۲ شماره پیاپی روزهای پایانی آبان ماه منتشر شد، این انتقاد درونگفتمانی را دنبال کرد و با تاکید بر اینکه کنش سیاسی اصلاحطلبان به حضور در رقابت انتخاباتی محدود شده، این رفتار اصلاحطلبان را به کنایه مصداق «بازی رای و صندوق» تعبیر کرد و بهخصوص با اشاره به آنچه طی ساعات پایانی روز ۲۸ خرداد ماه ۱۴۰۰ در دستورکار طیفی خاص از نیروهای اصلاحطلب قرار گرفت و بهرغم آگاهی از آرای اندک گزینه موردنظرشان، اینطور القا کرد که آن کاندیدا تا پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ فاصلهای اندک دارد. رفتاری که به باور عبدی نهتنها پیروزی سیاسی را برای اصلاحطلبان به ارمغان نیاورد، بلکه در عین حال منجر به آن شد که آنان در میدان اخلاق سیاسی نیز بازنده باشند.
محمد عطریانفر عضو ارشد حزب کارگزاران سازندگی به عنوان یکی از احزاب شاخصی که بر حمایت از یکی از کاندیداهای موردنظر شورای نگهبان تاکید داشت، اگرچه انتقاد عبدی را در مجموع رد نمیکند، اما معتقد است که بهتر بود بهجای طرح بحث در فضای عمومی، این مسائل در جلسات خصوصی مطرح شود. عبدی البته در یکی از آن سه یادداشت روزهای پایانی آبان ماه به این انتقاد پاسخ گفته و توضیح داده بود که چرا از تریبون مطبوعات به نقد درونگفتمانی برخاسته است و آنچه در ادامه میخوانید مشرح دیدگاه محمد عطریانفر است.
گفتگوی روزنامه اعتماد با محمد عطریانفر را بخوانید:
بحث آسیبشناسی و بازسازی گفتمانی جریان اصلاحات، تقریبا هر بار بعد از انتخابات مطرح شده و هربار به فراموشی سپرده میشود تا بزنگاه انتخاباتی بعد. در عمل، اما اتفاقی نمیافتد جز تاکید همگانی بر لزوم اصلاحِ اصلاحات و بازنگری و بازسازی گفتمانی. اخیرا آقای عباس عبدی در یادداشتهایی به آسیبشناسی و نقد رفتار سیاسی جریان اصلاحات در انتخابات اخیر پرداخت و با اشاره به صدور بیانیههایی که هرازگاه از سوی جبهه اصلاحات صادر میشود، این رفتار و تاکتیک سیاسی را به عنوان یکی از معدود اقداماتی که اصلاحطلبان در فاصله دو انتخابات و زمانی که در قدرت حضور ندارند، دنبال میکنند، بهدلیل روحیه انفعالی که در این رفتار دیده میشود، به نقد کشید.
این نکاتی که شما اشاره کردید، گریبانگیر همه احزاب زیر چتر جبهه اصلاحات یا دوم خرداد است. درواقع همگی دغدغههایی دارند و نگرانیهایی را ابراز میکنند و توقع دارند که آینده بهتر از گذشته باشد. معتقدم در مقام روایت آنچه از سوی دوستان ما از جبهه دوم خرداد مطرح میکنند، کاملا درست است، اما در مقام کار و کنش سیاسی به صرف اینکه نکتهای را تحت عنوان آسیب وضع موجود مطرح کنیم، کفایت نمیکند.
دوستان ما باید به جای گفتوگوی رسانهای، بیشتر وجهه همتشان را صرف نشستهای تشکیلاتی و گفتگوهای درونتشکیلاتی کرده و حول محور آقای خاتمی برنامهریزی کنند.
من هم با شما همعقیدهام و معتقدم به صرف اینکه درد و مشکلی را بیان کنیم، اتفاقی نمیافتد و برای علاج مشکلات باید بر پایه برنامهریزی دقیق، اقدام کنیم؛ بهخصوص در شرایط فعلی که دوستان ما در جبهه دوم خرداد از هرگونه زمینهای برای حضور در مناصب قدرت خارج هستند و طبعا در این شرایط هر آن که برای فعالیت سیاسی تلاش میکند، دارای صداقت کافی است و به دور از تمنیات و تعلقات قدرت، دوست دارد به نفع مردم گامی بردارد.
از این جهت فکر میکنم باید بیشتر توقعمان این باشد که دوستان و بهخصوص چهرههای شاخص و موثر در جریان اصلاحات هرچه زودتر گردهم جمع شده و حول محور آقای خاتمی برنامهریزی کنند تا بتوانند در راستای بازسازی اعتماد ملی و ترمیم پایگاه اجتماعی این جریان سیاسی تلاش کنند.
اگر این اتفاق بیفتد، طبعا نیروهای دوم خردادی دوباره روحیه خود را به دست آورده و میتوانند در ادامه مسیر و در راستای تحقق اصلاحات مدنظر خود گام بردارند.
با توجه به اشارهای به لزوم گفتوگوی درونتشکیلاتی در نشستهای حزبی به جای گفتوگوی رسانهای همچون آنچه در مورد یادداشت آقای عبدی مثال زدم، دو نکته محلتامل است که اتفاقا آقای عبدی هم به نحوی به آن پرداخته؛ یک اینکه انتقادهایی را که امروز مطرح شده، در گذشته نیز در همین جلسات حزبی مطرح کرده و به نتیجه مشخصی دست پیدا نکردهاند و مهمتر آنکه اساسا گفتوگوی انتقادی در فضای عمومی شکل میگیرد، نه در جلسات خصوصی. درواقع در فضای عمومی است که طرح یک انتقاد با واکنشهای مثبت و منفی مواجه شده و درنتیجه گفتوگوی انتقادی شکل میگیرد.
ببینید، سخن و نقد آقای عبدی، به اعتقاد من هم کاملا درست است، اما ناظر بر بخشی از ماجراست. درواقع اگر قرار بر این باشد که سیاستورزی بر مبنای بلندگوهای تبلیغاتی و رسانهای مطرح شود، سنگ روی سنگ بند نمیشود؛ بنابراین اگر بخواهم فرمایش آقای عبدی را تکمیل کنم باید بگویم که اگر جریان اصلاحات مجموعه تدابیر و تصمیمات خود را در گفتگوهای سازنده و انتقادی درونتشکیلاتی شکل بدهد، باید نتایج آن را در اولین فرصت به اطلاع جامعه مخاطب و جامعه سیاسی برساند.
درنتیجه اگر قرار باشد صرفا به بخشی از این ماجرا ملتزم باشیم و فقط و فقط عرصه عمومی را ملاک سیاستورزی قرار دهیم، فکر نمیکنم که بتوانیم کاری از پیش ببریم. عرصه عمومی، عرصه عرضه فعالیت و تدابیر و تصمیمهاست و احتمالا با این انتظار که با نظارت مردمی بازخورد و واکنشهایی مناسب دریافت کنیم.
به تعبیر دیگر اگر بخواهم با فرمایش آقای عبدی همراهی کنم باید بگویم که آنچه در این گفتار مورداشاره قرار گرفته، جزو شروط لازم است ولی کافی نیست. درواقع نشستهای تخصصی، فکری، برنامهای و تشکیلاتی جزو لوازم و ضرورتهای الزامآوری است که در ترکیب با حضور در عرصه عمومی میتواند راهگشا باشد.
یک بحث مهم در نقد رفتار و عملکرد جبهه اصلاحات، گستردگی دیدگاه افراد و طیفهای فکری-سیاسی درون این جبهه یا جریان سیاسی است. به این ترتیب که دیدگاه افراد یا احزاب عضو جبهه اصلاحات، گاه چنان نسبت به یکدیگر متفاوت و متعارض است که دستیابی به اجماع درمورد یک تصمیم سیاسی در عمل ناممکن است یا به تعبیری اجماعی کاریکاتوری حاصل میشود؛ به این ترتیب که جبهه اصلاحات اعلام میکند که تصمیم نهایی بر فرض راهبرد A است، اما درصورتیکه هرکدام از احزاب عضو جبهه به راهبرد B نظر دارند، مجازند مطابق خواست خود اقدام کنند که مصداق روشن آن را در دو انتخابات مجلس یازدهم و ریاستجمهوری سیزدهم دیدیم که بهروشنی آسیبزا و کاهنده است؛ آیا اساسا اطلاق تعبیرِ «اجماع سیاسی» به این رفتار منطقی و معنادار است؟ و اینکه نظرتان در مورد این روش مشخصا نسبت به انتخابات ۱۴۰۰ چیست؟
تلاشهای سیاسی افرادی که فعالیت اجتماعی و مدنی دارند و علاقهمندند به نفع مردم بیندیشند و کار کنند، دارای زمینهها و دیدگاههای متنوعی هستند. هیچگاه نمیشود دو شخص یا دو جریان یا دو گروه با افق فکری مشابه برای همیشه و به تمامی یکسان و به اصطلاح طابق النعل بالنعل برهم منطبق باشد.
این خصلت تنوع در فعالیتهای جبههای به وفور دیده میشود و حتی اگر این جبهه به یک حزب فراگیر و بزرگ تبدیل شود، باز درون احزاب هم طیفها و فراکسیونهای اکستریمیستی چپ و راست شکل میگیرد. از این جهت کمتر اتفاق میافتد که اعضای یک حزب یا جبهه سیاسی بتوانند در هر زمینه و موضوعی که با آن روبهرو میشوند، به اجماع برسند.
«اجماع» اراده فائقهای است که معمولا در شرایط تکثر نیروها رخ نمیدهد و به همین دلیل معمولا به جای قاعده «اجماع»، سخن از قاعده «اکثریت» به میان میآید. از این جهت که وقتی مجموعهای با یکدیگر کار میکنند، طبیعتا بهتر است که به اجماع برسند، اما اگر چنین نشد، موضوع متوقف نخواهد شد و باید این توقع را داشته باشند که اکثریت اعضا بتوانند در یک موضوع به نظریهای واحد برسند و اقلیت هم طبعا باید از نظر اکثریت تبعیت کند. بنابراین تاکید بر اینکه الزاما در هر زمینهای اجماع حاصل شود، بیشتر شعاری فریبنده است و بیش از آنکه راهگشا باشد، میتواند منجر به آن شود که بحث به بنبست برسد.
اما مگر در همین انتخابات ریاستجمهوری اخیر، نظر اکثریت ناظر بر عدم حمایت از کاندیداهای غیراصلاحطلب تشکیلاتی نبود؟
مجموعه «جبهه اصلاحات ایران» در جریان انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم از جانب تمامی احزاب عضو جبهه هماهنگی اصلاحطلبان ماموریت داشت که در این قضیه توافق، همراهی و نظر مثبت تمامی احزاب را به دست بیاورد.
بر این اساس ملاک و موازینی را در بحث ضرورت حمایت یکپارچه از افراد مطرح کردند و آن اینکه اگر کاندیدایی بخواهد به عنوان کاندیدای موردحمایت جبهه اصلاحات ایران وارد گود انتخابات شود و همه احزاب و اشخاص زیرمجموعه جبهه نیز از او در مسیر انتخابات حمایت کنند، باید موفق به جلب نظر دستکم دو سوم آرا شود. حال آنکه ملاک دوسوم آرا، ملاکی بسیار سنگین و دشواریاب است که صرفا در برخی تصمیمگیریهای سیاسی مبتنی بر رایگیری مطرح است.
درواقع این ضریب و میزان دوسوم برای امور معمول سیاسی میزان و ضریبی بسیار سنگین است و به نظر میرسد دوستان ما در جبهه اصلاحات بعضا دچار توقع بیش از اندازه از خود شده و درنتیجه نتوانستند به گزینه واحد برسند.
اگر بخواهم بهطور مصداقی استدلال کنم که چرا معتقدم این ملاک دوسوم در بحث حمایت از کاندیداهای انتخابات ملاک سنگینی است، میتوان به نحوه عملکرد خود این دوستان در قبال این ملاک سنگین ارجاع بدهم. به این ترتیب که دوستان وقتی کاندیداهایی همچون آقایان مهرعلیزاده یا همتی نتوانستند دوسوم آرای جبهه اصلاحات ایران را به دست بیاورند، دوستان در مواجهه با این مهم که چنین نصابی بسیار دشوار و دستنیافتنی است، مجددا توافق کردند که هر حزب و تشکلی مجاز است مطابق با توافق سیاسی درونتشکیلاتی و درونحزبی خود گام بردارد.
حال آنکه نفسِ تصمیم و توافق دوم به این معناست که توافق نخست ناظر بر نصاب دو سوم آرا، ملاکی بلندپروازانه بوده و به تعبیری میتوان گفت که ملاک دوم ملاک نخست را نقض کرده است. بهخصوص آنکه در بحث خاص انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم، اگرچه آقای مهرعلیزاده کمتر رای آورد، اما آقای همتی برای رسیدن به نصاب دوسوم از مجموع آرای اعضا و احزاب جبهه اصلاحات ایران تنها یک رای کم داشت.
درنتیجه این سوال مطرح میشود که چطور ممکن است کاندیدایی که مورد احترام اصلاحطلبان و احزاب اصلاحطلب است، موفق به کسب چیزی حدود ۶۲ تا ۶۳ درصد آرای اصلاحطلبان شود، اما اصلاحطلبان نتوانند بهطور فراگیر و اجماعی از او حمایت کنند. این شرایط ناشی از آن است که ما در موازین نخست دچار افراط شدیم و همین افراط در موازین نخست باعث شد که ما در انتهای مسیر به بنبست رسیدیم؛ لذا فعالیتهای دوستان در جریانهای سیاسی باید واقعگرا و واقعبین باشد. ما در گذشتههای دور نیز برای تصمیمگیریهای جبههای در جریان اصلاحات، ملاک و معیار منطقی لحاظ نمیکردیم.
در بحث حمایت موردی اصلاحطلبان از آقای همتی دو نکته محل تامل است. اول باتوجه به اینکه جنابعالی به واقعگرایی و واقعبینی سیاسی تاکید دارید، برخی معتقدند فضای حاکم بر جامعه طی ماههای منتج به انتخابات به گونهای بود که میشد مشارکت حداقلی را پیشبینی کرد یا دستکم روشن بود که بخشی از جامعه که معمولا به کاندیداهای موردحمایت جریان اصلاحات رای میدهد، چندان تمایلی به مشارکت و حضور پای صندوق ندارد. بهخصوص وقتی گزینه موردحمایت فارغ از توانمندیهای مدیریتی و اجرایی، چهرهای کمتر شناختهشده بود و شاید به حکم همین واقعبینی میشد پیشبینی کرد که احتمال پیروزی چنین کاندیدایی در فضای خاص انتخاباتی ایران ناچیز است.
نکته دوم که اتفاقا آقای عبدی هم در یکی از همین یادداشتها اشاره کرد، فضاسازی دروغینی بود که بهرغم آنچه از وقایع و تحولات روی زمین سیاست قابلفهم بود، اینطور القا شد که آقای همتی فاصله اندکی تا پیروزی دارد و بهخصوص طی ساعات پایانی رایگیری کار به نوعی بیاخلاقی و وارونهنمایی وقایع رسید که بهویژه از اصلاحطلبان انتظار نمیرفت.
واقعیت این است که ما از ابتدای ورود به بحث انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ با دو دیدگاه متفاوت وارد بحث شدیم و این دو دیدگاه متفاوت در تدابیر اقتضایی اعضا و احزاب جبهه دوم خرداد تاثیر داشت.
این دو دیدگاه همواره حضورشان را در فعالیتهای انتخاباتی و رقابتهای سیاسی به پیروزی قطعی معطوف میکنند و تنها به شرطی قائل به مشارکت در انتخابات هستند که امید پیروزی بسیار بالایی داشته باشند. این دیدگاه نزد بسیاری احزاب اصلاحطلب مقبول نبود. به این معنا که اگر قرار بر این بود که چنین نگاهی ملاک عمل باشد، پیشاپیش روشن بود که ما در انتخابات ۱۴۰۰ امکان رقابتی تنگاتنگ با نیروهای اصلی جریان رقیب را نداشتیم.
از نظر بنده و بسیاری از دوستان واقعبین تنها گزینهای که احتمال پیروزی او، آنهم در صورت رسیدن به مرحله دوم مطرح است، آقای ظریف بود. حتی این احتمال را نسبت به پیروزی دومرحلهای دوست ارزشمندمان آقای جهانگیری متصور نبودیم و متعاقبا دیگر افرادی که وارد گود کاندیداتوری شده بودند نیز به همین ترتیب به نظر ما شانسی نداشتند.
حال اگر قرار بر این باشد که نظریه کسانی که مدعی چنین دیدگاهی بودند که تنها زمانی باید وارد رقابت انتخاباتی شویم که پیروزیمان قرین به تحقق باشد، به هیچ عنوان نباید وارد گود انتخابات میشدیم؛ بهخصوص آنکه آقای ظریف هم پیشاپیش خود را از این مسوولیت معاف کرد و حاضر به ورود به رقابت انتخابات نشد؛ لذا اگر قائل به این دیدگاه بودیم، اصلاحطلبان همگی باید خود را از حضور در صحنه انتخابات معاف میکردند.
به نظرم این نظریه تمامیتخواهی که توقع پیروزی در هر شرایطی را دارد، نظریهای محکوم به شکست است. در کشورهایی که دموکراسی کاملا نهادینه شده و رقابتها کاملا معنادار و مشروع است، به دفعات دیدهایم که حزبی بهرغم آنکه احتمال پیروزی خود را ناچیز میداند، وارد گود رقابت شده و با تمام قدرت در انتخابات شرکت میکند. اگر یک جریان سیاسی صرفا زمانی خود را در مظان انتخاب شهروندان قرار دهد، مرتکب نوعی عافیتطلبی و خودخواهی است.
اگر شورای نگهبان تصمیم میگرفت همه کاندیداهای جبهه اصلاحات ازجمله آقایان جهانگیری، پزشکیان، شریعتمداری و دیگران را تایید میکرد، باز احتمال پیروزی ما بسیار اندک بود و شخصا معتقد بودم که در هیچ شرایطی به پیروزی نخواهیم رسید. حال اگر این اتفاق میافتاد و کاندیداهایی که اشاره شد، امکان حضور در صحنه را مییافتند، اما شکست میخوردیم، آیا باز دوستان چنین دیدگاهی را مطرح میکردند؟ بعید میدانم!
بنابراین فارغ از اینکه انتخابات با چه کم و کیفی برگزار میشود، توان ما در جلب آرای مردم و پیروزی در انتخابات تا چه میزان است و در عرصه تبادل قدرت از چه توانی برخورداریم، ابتدا باید از این جهت تکلیفمان را با امر سیاستورزی روشن کنیم که نگاهمان به رقابت سیاسی و انتخاباتی چیست. متاسفانه ما همواره فکر کردیم باید روی اسب برنده شرطبندی کنیم؛ حال آنکه این امکان در عرصه سیاست به ندرت پیش میآید.
بحثی که از سوی گروهی از نیروهای سیاسی مطرح میشد، این بود که با توجه به مجموعه محدودیتهایی که در مسیر کنش سیاسی وجود دارد و ردصلاحیت گسترده، «انتخابات» فرصت مناسبی است که باید از آن بهره برد و اتفاقا بخشی از جامعه که در انتخابات گذشته پایگاه اجتماعی همین جریان سیاسی بود، به این هدف و باور سیاسی رسیده بود که فارغ از بحث تحریم یا قهر سیاسی، از این فرصت برای انتقال پیام خود به حاکمیت استفاده کند. در واقع این بخش از جامعه و نیروهای سیاسی عمدتا اصلاحطلب تاکید داشت در شرایطی که در غیاب گزینهها و کاندیداهای اصلی، شکست در انتخابات نیز متصور است، با عدم حمایت از گزینههای موجود اولا به حاکمیت پیام بدهد و ثانیا بخشی از پایگاه اجتماعی تخریبشده را ترمیم کند. آیا اگر حاکمیت به این نتیجه برسد که جریان اصلاحات در هر شرایط و حتی بدون کاندیدا در صحنه انتخابات حاضر است، عواقب منفی در پی ندارد؟
به هیچ عنوان! درواقع باید اینطور بگویم که آیا شما تصور میکنید حاکمیت پیام خود را از اصلاحطلبان و جامعه دریافت نکرده است؟! آیا در شرایط کنونی که بیش از ۵۵ درصد پای صندوق نیامده و مشارکت نکرد و حدود ۱۲ درصد هم آرای باطله و سفید داشتیم و حاکمیت تنها با رای ۳۰ درصدی جریان پیروز را به مناصب موردنظر رساند، پیامی منتقل نشده است؟! اینطور نیست!
ببینید، ما آنقدر از طریق گفتگوهای مطبوعاتی و سخنرانی و اینجا و آنجا در نقد نظارت استصوابی و ردصلاحیت گسترده اظهارنظر کرده و دیدگاههای انتقادیمان را بیان کردیم که جامعه اطلاعات لازم را به دست آورده و به آگاهی رسیده است. همچنین حاکمیت این پیام ما را بارها و بارها دریافت کرده، اما اگر تصورمان بر این اساس استوار باشد که حاکمیت در پی دریافت این پیام و این دست پیامها، دودستی چیزی را تقدیم اصلاحطلبان میکند، تصوری نادرست و غلط است و اصلا اتفاق نمیافتد.
داستان این است که ما دچار نوعی بیعملی سیاسی شدیم. چرا آن ۵۵ درصد پای صندوق نیامد؟ چرا آن ۱۲ درصد آرای باطله به صندوق انداخت؟! به این خاطر که به این نتیجه رسیدهاند که جریان اصلاحات تکالیف سیاسی خود را انجام نمیدهد و همیشه دوست دارد قدرت را بدون کوچکترین دشواری و بهطور رایگان به دست بیاورد.
طبیعتا وقتی چنین احساسی به جامعه منتقل شود، رویکرد جامعه نسبت به جریان اصلاحطلب منفی میشود. اما اگر جامعه به این باور برسد که اصلاحطلبان به عنوان گروهی که موردنظر و علاقهشان هستند، حاضرند بهرغم فشارها و توهینها و حملات گاه و بیگاه در شرایطی دشوار وارد رقابت شده و حتی شکست بخورند، وقتی جامعه به این باور برسد که این جریان سیاسی و نیروهایش حاضرند برای اندیشه و گفتمان سیاسیشان قربانی شوند، طبیعتا از آنها حمایت میکند.
باور من این است که با این رویکرد برخی دوستان که نسبت به انتخابات موضع امتناع اتخاذ کردند، نهتنها چیزی بر رای آنها نیفزود و پیام تازهای به حاکمیت منتقل نکرد، بلکه زمینه و استعداد اجتماعیشان را نیز از دست دادند.
و در پایان اینکه آینده این جریان سیاسی را چطور میبینید؟ البته این ملاحظه را هم مدنظر داشته باشید که بههرحال بخش عمده این گفتهها پیش از این به دفعات مطرح شده و هم پرسشهای بنده، هم پاسخ جنابعالی تاحدودی تکراری است، اگر بخواهید فارغ از بحث تحلیلی، با نگاهی خبری به این سوال پاسخ بدهید که آیا در حال حاضر در جلساتی که دارید، گامی در مسیر آنچه باید اتفاق بیفتد، برداشته میشود؟
بسیار ضعیف! احزاب و طیفهای گوناگون اصلاحطلب ابتدا باید تکلیف خود را روشن کنند که میخواهند در صحنه سیاست باقی بمانند یا موضع انفعالی دارند، بعد درباره باقی مسائل صحبت کنیم. ما درمجموع ۳ رویکرد در رفتار سیاسی متصوریم؛ یک اینکه با نگاهی منفی به مجموعه حاکمیت، قانون اساسی و رهبری به سمت براندازی حرکت کنیم. این روش که در دستورکار اصلاحطلبان نیست. بنابراین فارغ از این روش، یا باید به سوی انفعال برویم یا کنشگری و فعالیت سیاسی. حال اگر فعالیتمان منجر به پیروزی شد، فبهاالمراد؛ وگرنه باید آسیبشناسی و خود را برای ادامه فعالیت آماده کنیم.