روزنامه دولتی ایران نوشت: برای اثبات این گزاره که روشنفکران پاسخ دقیق و روشنی به مسائل جامعه نمیدهند و هرازچندگاهی در خوانش اتفاقات همین جامعه سوژههای تکراری و غیردقیق را دستمایه تحلیلهای خود قرار میدهند، شاهد مثالهای فراوانی وجود دارد.
سؤال اینجاست پس چرا روزبهروز این بیگانگی روشنفکران با مسائل جامعه عمیقتر میشود و حتی در لایه سیاست هم مدام خودش را بازتولید میکند تا جایی که نسخه شفابخش را حکمرانی دولتی برای دو دوره میداند که خاطرات تدابیرش همچون بوی عفونت حاصل از یک زخم کهنه، سالها باید روان و مشام جامعه را آزار دهد؟
بخشی از پاسخ این سؤال را باید در نقطهای جستوجو کرد که از قضا طیف انقلابی برای درگیری با جریان روشنفکری برای خود تعریف کرده است؛ نقطهای که اگر درست انتخاب نشود نه تنها به کم کردن شکافها در جامعه امروز ایران منجر نخواهد شد، بلکه با نیرویی فزاینده در خدمت چند پاره کردن آن قرار خواهد گرفت.
متأسفانه وقایع پیش و پس از سال ۸۸ باعث شد صرفاً صبغه سیاسی این درگیری پررنگ شود و زمانی که چنین اتفاقی بیفتد بالطبع همه چیز در میزانسن یک دعوای ایدئولوژیک و سیاستزده تحلیل خواهد شد و طرفین چنین منازعهای را به لبههای یک قیچی برای عمیقتر کردن این شکاف بدل خواهند کرد.
عمیق شدن چنین شکافی کجا خودش را نشان خواهد داد؟ یک قلمش میشود سلب کردن توان سیاستگذاری فرهنگی برای بیش از یک دهه. مصداقش هم میشود همین که چندین دفعه فیلمهای فرهادی را بهعنوان نمایندهاش راهی اسکار کند، ولی همزمان در سطحی سیاستزده و ایدئولوژیک به جدال لفظی و روبنایی با او بپردازد.
میزانسن هر منازعهای با روشنفکران را باید از این منظر تحلیل کرد که در خدمت طرح پرسشهای دقیق از روشنفکران برای مسائل واقعی جامعه است یا فاصله گرفتن بیشتر آنها از مسائل اساسی و حیاتی امروز آن؟ این میزانسن در خدمت رجل سیاسی در قدرت است یا خرد جمعی جامعه ایرانی؟ وقت و توان را پای حل مسائل اساسی میکشاند یا در دعوای سیاسی بیسرانجام هدر میدهد؟
طیفهای متکثر جامعه را به هم نزدیکتر میکند یا با دور کردن از همدیگر، آنها را با واقعیتهای موجود به لجاجت میاندازد؟
مسلماً مسأله مورد سؤال قرار دادن یا حتی نقد نکردن فرهادی نیست، بلکه تلاش برای نقد کردن او در ساحت تئوریک و اندیشهای است و نه سیاستزده و ایدئولوژیک. ایران اسلامی در مسیر شدن آنچه قرنها برای آن تلاش شده است امروز بیش از هر زمانی به ترمیم شکافها و نزدیکتر کردن دیدگاههای مختلف نیاز دارد و این با سرعت بخشیدن در مسیر به رسمیت شناختن اندیشهها و طرح پرسشهای عمیق در ساحت فکری و اندیشهای میسر خواهد بود.
هرچقدر فضای مواجهه با روشنفکران، غیرایدئولوژیکتر شود، اتمسفر بهتری برای حرکت بهسمت این «شدن» میسر خواهد شد و از قضا روشنفکران بیشتر مورد این سؤال اساسی واقع خواهند شد که چگونه میتوان با آرامش بیشتری این مسیر را طی کرد نه اینکه همزمان با اینکه مدام مشغول حمله به ساختار باشند، انتظار بهتر شدن اوضاع را نیز داشته باشند.