حافظه و خاطرات انسان موضوعی است که همواره الهام بخش نقاشان در سراسر جهان برای خلق آثاری مفهومی و گاه تلخ بوده است.
به گزارش ایسنا، الجزیره در گزارشی به بررسی حافظه انسان در برخی از آثار نقاشان مشهور جهان پرداخته است؛ در این مطلب آمده است: «انسان از بدو تولد تا پایان عمر همواره خاطراتی دارد که خواسته یا ناخواسته آنها را به دوش میکشد. حافظه انسان این توانایی را به او میدهد تا پیوسته آنچه را که بر او میگذرد، در خاطرش ثبت و ضبط کند. این خاطرات و یادآوریها که گاه تلخاند و گاه شیرین، به اجبار تا لحظه مرگ انسان را رها نمیکنند.
خاطرات و حافظه آدمی پیوسته مورد مطالعه و بحث عالمان، ادیبان و هنرمندان جهان بوده است؛ آرشیوی از اتفاقات ریز و درشت که گاه باعث سربلندی و گاه سبب شرمساری صاحبش میشود!
رنه ماگریت ـ نقاش بلژیکی سوررئالیست ـ (۱۸۹۸-۱۹۶۷) در تابلو معروف خود به نام «حافظه» که در سال ۱۹۴۸ ترسیم کرده است، مجسمهای را ترسیم کرده که از ناحیه سر زخمی شده است. ماگریت به این ویژگی شناخته میشود که همواره در نقاشیهایش رموز و معانی دردناک و ترسناکی را پنهان کرده است. او به بیننده این امکان را میدهد که برداشتهای متفاوتی از نقاشی هایش داشته باشد، اما در عین حال معانی مد نظر خود را نیز به بیننده القاء میکند.
زخم سر مجسمه در تابلو «حافظه» نشان میدهد که حافظه و خاطرات از نظر این هنرمند همچون زخمی در سر هستند که التیام نمییابند. او خاطرات را چنان قدرتمند میداند که حتی بر مجسمهای سنگی نیز اثرگذار بوده و او را مجروح ساخته است.
سالوادور دالی، یکی دیگر از نقاشان سبک سوررئالیسم در تابلو «تداوم حافظه» به خاطرات و حافظه، نگاهی مبهم و اسرار آمیز دارد. این اثر در سال ۱۹۳۱ و ما بین جنگ جهانی اول و دوم ترسیم شده است. یک تاریخدان انگلیسی معتقد است، در این تابلو ساعتهای ذوب شده نمادی از نسبیت زمان و مکان و شاید تلاشی برای نابود کردن تصورات ما از نظم جهان هستی هستند.
دالی از تکنیکهای واقع گرایانه مانند ترسیم ساعت و حشرات برای بیان معنایی فراتر از واقعیت استفاده کرده است و البته تاثیر زمان ترسیم نقاشی یعنی فاصله میان دو جنگ جهانی را نیز در تفسیر این اثر نباید نادیده گرفت. این تابلو در رابطه با نظریه نسبیت آلبرت اینشتین که مفهوم زمان و مکان نزد مردم را به چالش کشید، ترسیم شده است.
داستان زندگی فریدا کالو ـ نقاش مکزیکی ـ همواره یکی از داستانهای غم انگیز در میان نقاشان است. دختر جوانی که از فلج اطفال رنج میبرد و بر اثر تصادف توانایی راه رفتن را هم از دست داد؛ او بارها سختیهای زندگیاش را در آثارش نمایان کرده است.
خیانت همسرش دیهگوریورا که او نیز نقاشی مکزیکی بود او را به ترسیم تابلویی درباره حافظه و خاطره سوق داد؛ تابلو «حافظه یا قلب» که در سال ۱۹۳۷ توسط کالو کشیده شده است ناراحتی او از این تلخیها را نشان میدهد.
فریدا نیز همچون رنه ماگریت خاطره را همچون زخمی زنده که خون از آن میچکد ترسیم کرده و اشک چشمهایش نیز در این تصویر نمایان است. چوبی از میان سینه عبور کرده و بر جسم زخمی نهاده که به تعبیر هنرمند همان دردهایی است که خاطرهها بر روان آدمی مینشاند.
در پشت تصویر دختری مدرسهای ترسیم شده که دیگر وجود ندارد و در جلوتر زنی جوان که او هم وجود ندارد و در کنارش خود فریدا با زخمی بر قلب دیده میشود. دانش آموز و زن جوان هر کدم فقط یک دست دارند و خود فریدا بدون دست ترسیم شده است. فریدا در کودکی به واسطه بیماری فلج اطفال، نیمی از کودکی خود و در جوانی با تصادف، نیمی از جوانیاش را از دست داده بود و شاید به همین سبب خودش را در این نقاشی بدون دست ترسیم کرده است.
در این نقاشی دردناک، قلب فریدا نیز بر زمین افتاده و از آن خون روان است. کوپید «خدای عشق در اساطیر یونان باستان» که بر یک طرف چوبی که بر قلب نقاش وارد شده نشسته است، نمادی از یک فرشته نیست بلکه قاتلی است که قلبش را از جا درآورده!