در سالهای میانه دهه ۶۰ که کانالهای تلویزیون بسیار محدود بودند، چندین سریال تاریخی ساخته شد که هریک از حیثی پربیننده بودند و اثرگذار.
در کنار دو سریال مهم و ماندگار «هزاردستان/ علی حاتمی/ ۵۸-۶۵» و «سربداران/محمدعلی نجفی/ ۶۰-۶۳» و سه سریال درباره سه چهره مهم قدیم و معاصر یعنی «بوعلی سینا/ کیهان رهگذار/ ۶۴»، «امیرکبیر/ سعید نیکپور/ ۶۵» و «کوچک جنگلی/ بهروز افخمی/ ۶۵-۶۷»، دو سریال نیز با ظاهری تاریخی ساخته شد که داستانهایشان نه بر مبنای اتفاقات و شخصیتهای مشخص تاریخی، بلکه پرداخته ذهن سازندگان جوانشان بود و به نظر میرسید آنها برای طرح و بیان مسائل و دغدغههایشان بدون درگیرشدن با فضای بسته ممیزی آن سالها، به دل تاریخ پناه بردهاند؛ «افسانه سلطان و شبان/ داریوش فرهنگ» با رویکردی طنز و «گرگها میمیرند/ داوود میرباقری» با درامی جدی توانستند در کنار سریالهای دیگر، جای خود را باز کنند.
این دو سریال که با تولیدی نسبتا کمهزینه و شبیه به شیوه «تلهتئاتر» ساخته شدند، به مدد ذوق و خلاقیت سازندگانشان توانستند تماشاگران بسیاری را با خود همراه کنند.
بهجز علی حاتمی و ناصر تقوایی (نویسنده و کارگردان اولیه «کوچک جنگلی») که فیلمسازان مؤلف و باتجربهای بودند و هریک علاوه بر فیلم، تجربه ساخت سریالهای ارزشمندی را قبل از انقلاب داشتند («سلطان صاحبقران» و «داییجان ناپلئون») و پس از سختیها و ناکامیهایی که برای ساخت سریالهایشان متحمل شدند، دیگر سریالی نساختند و فیلمسازی را ادامه دادند، سازندگان عمدتا جوان سریالهای فوق که سرمایههای تلویزیون برای روایتهای تاریخی به حساب میآمدند، سرنوشتهای متفاوتی پیدا کردند؛ «محمدعلی نجفی»، «داریوش فرهنگ» و «بهروز افخمی» ترجیح دادند در سینما ادامه کار بدهند، «سعید نیکپور» نیز پس از یکی، دو سریال مهجور دیگر در آن سالها ترجیح داد بیشتر در کسوت بازیگر فعالیت خود را ادامه دهد و «کیهان رهگذار که نویسنده «سربداران» نیز بود، پس از «بوعلی سینا» به دلایلی دیگر کار نکرد و چند سال بعد در غربت درگذشت.
در این میان، «میرباقری» که پیش از انقلاب تحصیلات دانشگاهی خود در رشته مهندسی معدن را به پایان رسانده بود و در سالهای اولیه دهه ۶۰ با چند تلهتئاتر همچون «اسکندر مقدونی» و «حکایت مسافر گمنام» کارش را شروع کرده بود، توانست با «گرگها» خود را بهعنوان نویسنده و کارگردانی کاربلد و جدی تثبیت کند.
«گرگها» که روایت قدعلمکردن گروهی از مردم تحت روشنگریهای مردی به نام «حکیم» علیه بیعدالتی بود، با گروهی از بازیگران برجسته همچون «علی نصیریان»، «داوود رشیدی»، «محمدعلی کشاورز»، «ثریا قاسمی» و «سیاوش طهمورث» در قالب نقشهایی خوب نوشته و پرداخت شده و نیز موسیقی حماسی و زیبای «مجید انتظامی» توانست بیننده را هر هفته درگیر کند؛ خصوصا پرداخت دو نقش داروغه (طهمورث) و زن حاکم (قاسمی) که با همدستی یکدیگر قطب منفی سریال را شکل میدادند، بسیار به چشم آمد.
در ادامه میرباقری با ساخت سریال متفاوت «رعنا/ ۶۹» بخشهای دیگری از تواناییهایش را در یک درام معاصر به نمایش گذاشت. او این بار با استفاده از «گلچهره سجادیه» که بازیگر مستعد و جوانی بود، در نقش «رعنا» در کنار «پرویز پرستویی»، «سعید نیکپور» و موسیقی خاص «شریف لطفی»، مسائل خانوادهای را در کوران انقلاب روایت میکرد که با محوریت مادر (که در خیالش همسر ازدستدادهاش را میبیند)، در پی پسر گمشدهاش هستند.
میرباقری که در آثارش گرایش به تاریخ دیده میشد، پس از «رعنا» سراغ تاریخ صدر اسلام رفت و زندگی «علی ابن ابیطالب» را محور پروژه جدید خود قرار داد. چالش بزرگ پیشروی میرباقری، عدم امکان نمایش چهره شخصیت اصلی سریال و حساسیتهایی که همواره پیشروی آثار نمایشی مذهبی وجود دارد، بود که توانست تا حدی بر آنها فائق بیاید.
او تلاش کرد در فیلمنامه بر مسائلی که به قطع مورد توافق کارشناسان مذهبی است، تمرکز کرده و با نمایش ویژگیهای مختلف امام در قالب شخصیت و منش یاران نزدیکش (همچون مالک و عمار) از یک سو و پرداخت قدرتمندانه و غیرکلیشهای افراد مقابل امام (همچون معاویه، عمروعاص و قطام) برای نخستینبار با وجود همه محدودیتها، روایتی دراماتیک و جذاب از برهه خاصی از زندگی اولین امام شیعیان به نمایش بگذارد که همچنان دیدن آن خالی از لطف نیست.
کارگردانی و فیلمبرداری مؤثر، موسیقی ماندگار «فرهاد فخرالدینی» و بدهبستانهای بهیادماندنی بازیهای «داریوش ارجمند»، «مهدی فتحی»، «بهزاد فراهانی»، «محمدرضا شریفینیا» و نوع پردازش فیلمنامه و دیالوگها که علاوه بر روایت پرکشش وقایع یک برهه مهم تاریخی، قابل انطباق با مسائل روز جامعه نیز باشد، از عوامل مهم ماندگاری این سریال به حساب میآید. «امام علی/ ۷۰-۷۵» معیار سریالهای تاریخی خصوصا مذهبی را تغییر و ارتقا داد.
در گام بعدی میرباقری یکی دیگر از دغدغههایش یعنی «مهاجرت» را دستمایه فیلمنامه «آدمبرفی/ ۷۳» قرار داد و آن را بهعنوان نخستین فیلم سینماییاش جلوی دوربین برد. نگاه جدید او به این موضوع کلیشهشده در فیلمهای اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، با رویهای از طنز و با بهرهگیری از تقریبا همان عوامل «امام علی»، خصوصا در بازیگری همچون «داریوش ارجمند»، «مهدی فتحی»، «اکبر عبدی» و «پرویز پرستویی»، آنهم با نقشهایی که فرسنگها با نقشهایشان در سریال فاصله داشت، یک غافلگیری بزرگ بود که مسئولان آن را برنتافتند و فیلم توقیف شد.
بدهبستانهای ظریف بازی و بیان مؤثر دیالوگهای مسلسلوار و پرمعنا، این فیلم را به اوجی متفاوت در کارنامه بازیگرانش بدل کرد. به روی صحنهبردن دو نمایش موفق و پرمخاطب «عشقآباد/ ۷۵» و «دندون طلا/ ۷۸» و نیز «معرکه در معرکه» (با کارگردانی «سیاوش طهمورث») پس از توقیف «آدمبرفی» با تقریبا همان عوامل قبلی از میرباقری چهرهای خلاق ساخت که تکساحتی نبوده و در هر مدیوم نمایشی میتواند دغدغههایش را چنان جذاب عرضه کند که با طیف وسیعی از مردم و منتقدان ارتباط برقرار کند.
او پس از تحولات فرهنگی میانه دهه ۷۰، فیلم دومش یعنی «ساحره/ ۷۶» را بر مبنای داستان «عروسک پشت پرده/ صادق هدایت» میسازد؛ فیلمی خلوت و متفاوت که شباهتی با آثار قبلیاش ندارد و نشان از نهراسیدن «میرباقری» از تجربه عرصههای جدید داشت. ایده فصل پایانی فیلم، یعنی مواجهه مرد با دو مانکن (که یکی از آنها زنش است در هیبت مانکن)، هرچند از داستان «هدایت» میآید، اما در اجرا و ساخت بسیار موفق درآمده است.
میرباقری در دهه ۷۰ فیلمنامه دو فیلم «معجزه خنده/ یدالله صمدی/ ۷۵» و «مرد بارانی/ ابوالحسن داودی/ ۷۸» را نیز به نگارش درمیآورد. او در پایان این دهه با دستمایه قراردادن سالهای آخر زندگی «عبدالعظیم حسنی» از خلال شرح سفرش به ایران و برخوردش با گروههای مختلف در طول مسیر، به عقاید و دیدگاههای وی میپردازد. هرچند «مسافر ری/ ۷۹» برای فیلم طراحی شده بود، اما پتانسیل داستان باعث شد تا یک مینیسریال نیز از آن تدوین شود.
نقش و گریم متفاوت جمشید هاشمپور در نقش «ابوعون»، مأمور مالیات عربی که در تعقیب «عبدالعظیم» است و در پایان فیلم تحت تأثیر مرام او قرار میگیرد، از ویژگیهای شایان اشاره فیلم است.
میرباقری ابتدای دهه ۸۰ را به ساخت سریال «معصومیت ازدسترفته» پرداخت که در قالب داستان و شخصیتی خیالی (شوذب) در دوران امویان، کشمکشها و دغدغههای انسانی را مورد واکاوی قرار میدهد و از این جهت به «گرگها» نزدیکتر بود. میرباقری بیشتر سالهای دهه ۸۰ را به ساخت سریال «مختارنامه» مشغول بود که داستانش بهنوعی در امتداد «امام علی» به حساب میآمد و این بار «میرباقری» برای آنکه بتواند در درام خود موازنهای بین قطبهای مثبت و منفی ایجاد کند، «مختار ثقفی» را بهعنوان شخصیت مرکزی انتخاب میکند که زندگی پرفرازونشیبی داشته و پس از واقعه کربلا به خونخواهی امام حسین برمیخیزد. این سریال که به لحاظ ابعاد تولید، چند برابر «امام علی» بود، به جهت روایت خلاقانه میرباقری و نیز ساخت استاندارد و حرفهای، خصوصا سکانسهای شلوغی همچون جنگها، متر و معیار جدیدی در سریالهای تاریخی-مذهبی ایجاد میکند.
از نکات مهم و برجسته روایتهای میرباقری از تاریخ، به دو ویژگی مهم میتوان اشاره کرد؛ یکی پرداخت غیرکلیشهای و پرنوسان شخصیتها، فارغ از تقسیم متعارف آنها به مثبت و منفی (مانند غالب سریالهای تاریخی) و نمایش سیر تدریجی انحراف و تنزل شخصیتهای منفی تاریخ و زمینههای آن از یک سو و پرداختن به کشمکشهای درونی و خاکستریهای شخصیتی آنانی که به نام نیک شهرهاند از سویی دیگر، زمینه باورپذیری شخصیتها را فراهم میکند و دوم اینکه نوع پرداخت وقایع و آدمها به شکلی است که در عین وفاداری به تاریخ، به سهولت قابل تطبیق با شرایط روز بوده و همین همذاتپنداری بیننده را با آنها افزایش میدهد.
میرباقری در دهه ۹۰ ساخت دو سریال برای شبکه خانگی را نیز تجربه میکند؛ یکی «شاهگوش/ ۹۲» با رویکردی طنز و «دندون طلا/ ۹۴» که برگرفته از تئاتری بود که در دهه ۷۰ به همین نام روی صحنه برده بود که البته نتوانست توفیق آن نمایش را در ذهن بینندگان جدی تکرار کند. این دو سریال در عین نکات شایان ذکرشان، همچون بازی و دیالوگهای خوب و طنز موقعیتشان (که جایش در بسیاری از آثار اصطلاحا کمدی خالی است)، در قیاس با آثار تاریخی او (که به تخصص اصلی میرباقری تبدیل شده) آنچنان به چشم نیامدند و او پس از سریال ناتمام «ماهتیتی» در سالهای پایانی دهه ۹۰ عزم خود را جزم کرد که روایت زندگی «سلمان فارسی» از صحابه پیامبر را که ریشهای ایرانی داشته است، به تصویر بکشد.
او که از قبل از «مختار» دغدغه ساخت این سریال را داشت، اکنون و در آستانه ۶۳سالگی درگیر ساخت این سریال است که با وسعتی که برای تولید آن پیشبینی شده، به نظر میآید دهه پیشرو را نیز جهت بهانجامرساندن آن لازم دارد. میرباقری و آثارش را به جرئت میتوان مهمترین سرمایه تلویزیون در حوزه آثار تاریخی به حساب آورد.
او که عمده عمر کاری خود را به سریالسازی پرداخته و با وجود سختیهای وصفناشدنی ساخت سریالهای تاریخی از صحنه، لباس، آکسسوار، گریم، هنروران و... گرفته تا حساسیتهای گوناگون عرفی و شرعی و گاه شخصی مختلف مدیران فرهنگی، علمای مذهبی و افراد اثرگذار بر سرنوشت پروژه (که هریک به تنهایی کافی است تا هر هنرمندی را از ادامه کار منصرف و به سمت موضوعات و مدیومهای سادهتر و کمدردسرتر سوق دهد)، توانسته این مسیر صعب را به سلامت بپیماید.
پایمردی هنرمندانی که در فضای سطحی، کممایه و سودمحور حاکم بر تولیدات هنری و نمایشی، کماکان دغدغههایی دارند و حساسیتی که اثرشان تأثیرگذار باشد و هزینههای انجامشده به ارتقای کیفیت و استانداردهای کار بینجامد، در این وانفسا ستودنی است. تنها راه رسیدن به تولیدات باکیفیت، بهادادن به آدمهای باکیفیت است چنان که «هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد».