فرارو- سعید جلیلی نامزد سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری عصر روز دوشنبه ۲۴ خردادماه در میان جمعی از نوجوانان، دانشآموزان و دانشجویان شاخص در مجموعه فرهنگی شهدای هفتم تیر(سرچشمه) حاضر شد و به سوالات آنها پاسخ داد.
به گزارش فرارو، در این جلسه جلیلی رمانی را امضا و به این نوجوانان و جوانان اهدا کرد.
اما این رمان چه بود؟ در تصاویر منتشر شده مشخص است که نام این رمان «زایو» نوشته مصطفی رضایی کلورزی است و توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است.
"زایو" رمانی در ژانر علمی تخیلی است که حوادث آن در سال 1420 هجری شمسی روایت میشود. دورانی که در آن یک ویروس وحشتناک به نام «زی.اُ.» یا «زایو» سراسر دنیا را فراگرفته است
ویروسی عجیب شناسایی شدهاست که گفته میشود بیشتر کشورهای دنیا را آلوده کرده و رسانهها اعلام کرده اند که هیچ راهی هم برای ساختن ضد ویروس نیست....و نیمی از جمعیت زمین به واسطه گسترش این بیماری مردهاند.
از جانب فلسطین گزارشی به ایران میرسد که در آن به وجود یک آزمایشگاه مشکوک در اعماق زمین، در منطقهای در فلسطین اشاره میشود.
دکتر علی پارسا محقق و میکروبشناس ایرانی برای یافتن سرنخهایی از زایو و نجات ساکنان زمین از دست این میکروب کشنده با یک گروه آموزشدیده برای رفتن به این آزمایشگاه آماده میشوند ولی در طول مسیر با اتفاقات عجیبی روبرو میشوند که باعث آشنایی آنها با یک تیم حرفهای بینالمللی در حوزه شناسایی و مبارزه با بیماریهای میکروبی میشود.
دکتر علی پارسا محقق و میکروبشناس ایرانی برای یافتن سرنخهایی از زایو و نجات ساکنان زمین از دست این میکروب کشنده با یک گروه آموزشدیده برای رفتن به این آزمایشگاه آماده میشوند ولی در طول مسیر با اتفاقات عجیبی روبرو میشوند که باعث آشنایی آنها با یک تیم حرفهای بینالمللی در حوزه شناسایی و مبارزه با بیماریهای میکروبی میشود.
دکتر پارسا با این تیم همراه میشود؛ تیمی که یکی از اعضای اصلی آن یک پژوهشگر سرشناس آمریکایی به نام بیل اسمیت است که علاقه زیادی به تفکر شیعه دارد. همراهی این تیم و آشنایی بیشتر دکتر پارسا و بیل اسمیت در این مسیر زمینهساز اتفاقات جالبی در ادامه داستان میشود...
«زایو» داستانی پر افت و خیز دارد که با رویکردی آینده نگارانه چهرهی ایران در آیندهای نسبتاً دور را روایت میکند. داستانی که قهرمان اصلی آن یک دانشمند ایرانی است که با کمک و همفکری نخبگان سایر کشورهای جهان به مقابله با بزرگترین دشمن نسل بشر میرود.
هواروِ دکتر پارسا به سمت مرکز شهر و دانشگاه حرکت کرد. در راه، هواروهای دیگر در ارتفاعهای مختلف مشغول پرواز بودند و به سمت مقصدهای مختلف در آسمان شهر تهران پرواز میکردند. با آمدن هواروها، چند سالی بود که تهران از شر دود و ترافیک خلاص شده بود.
نیم ساعت نگذشت که دکتر پارسا به دانشگاه تهران رسید. هوارو در جای مخصوصش فرود آمد. درِ هوارو به آرامی به سمت بالا باز شد، و دکتر پارسا پس از خاموش کردن هوارو، از آن پیاده شد.
کنار هواروها، یک هواروِ مشکی ششدر، با شیشههای دودی پارک شده بود؛ چیزی که توجه دکتر پارسا را به خود جلب کرد. از سردر اصلی، وارد دانشگاه شد. قبل از ورود به دانشکده، باید به ایستگاه کنترل و پاکسازی میرفت. این ایستگاهها که در تمام شهرها گسترش یافته بودند، اختراع خود دکتر پارسا بود که مثل یک تونل ضدعفونیکننده عمل میکردند. ایستگاههای ویژهٔ اساتید، قبل از ورود به ساختمان دانشکدهها نصب شده بودند. دکتر پارسا وارد یکی از ایستگاهها شد و کیفش را تحویل مسئول ایستگاه داد.
_ سلام استاد! امروز صبح زود، دو نفر اومدن که با شما کار داشتن.
_ یعنی زودتر از الآن؟!... خب، اسمشون چی بود؟
_ هیچی نگفتن. گفتن محرمانهست. بعد از اینکه از ایستگاه پاکسازی رد شدن، گفتن: «ما توی آزمایشگاه منتظریم.»
_ ممنون!
دکتر کتش را درآورد و وارد اولین اتاقک ایستگاه شد؛ یک اتاقک نایلونی. گاز شستوشو از افشانهٔ بالای اتاقک پخش شد و همزمان تهویهٔ کف اتاقک روشن شد. دکتر پارسا به مدت پنج ثانیه در جریان گاز ویژهٔ شستوشو قرار گرفت. سپس با روشن شدن لامپ سفید، وارد اتاقکی تیره شد. در اتاقک دوم، لحظهای در برابر اشعهٔ گاما قرار گرفت و بعد از آن، به آخرین اتاقک وارد شد. چراغ آبی روشن شد، و افشانهای ذرات ضد نفوذ را در فضا پخش کرد. چند لحظه بعد، با خاموش شدن لامپ بنفش، دکتر از خروجی ایستگاه بیرون آمد و وسایلش را تحویل گرفت.