فکر کردن به خویشتن به مثابه یک «هستیِ» مجزا میتواند اضطراب را کاهش و درعوض اعتمادبهنفس و اراده را تقویت کند. اما این به چه معنایی است؟
به گزارش فرادید به نقل از بی بی سی، چطور با وجود اضطراب و نگرانی از داشتن یک اجرای بد ستارگان بزرگ عزم خود را جزم میکنند و روی صحنه حاضر میشوند؟ برای بسیاری از خوانندگان معروف جهان راهحل خلق یک «دگر-خود» alter ego بوده است.
یکبار یکی از خوانندگان زن آمریکایی (بیانسه) گفته بود برای آنکه بتواند اعتمادبهنفس و احساس مضاعف روی صحنه داشته باشد، تصور میکند شخصِ دیگری به نام «ساشا فیرس» است. او در مصاحبهای در سال ۲۰۰۸ گفته بود: «زمانی که بسیار عصبی هستم... درست چند لحظه قبل از رفتن روی صحنه.. ساشا فیرس از راه میرسد و طرز ایستادن و صحبتکردن و همه چیزم متفاوت میشود.» او ساشا فیرس را تا سال ۲۰۱۰ و تا زمانیکه به قدر کافی به بلوغ روانی رسید، به همراه خودش داشت.
ممکن است تجسم یک شخصیت خیالی برای ستارگان موسیقی پاپ شبیه حیلهگری به نظر برسد، اما تحقیقات نشان میدهد که در این استراتژی فواید روانشناختی واقعی نهفته است. «دگر-خود» افراطیترین شکل از «فاصلهگرفتنازخویشتن» و به این معنی است که ما یک قدم از احساسات آنی و لحظهای خود عقب میایستیم تا بتوانیم به یک موقعیت به شکلی بیغرضانه نگاه کنیم.
راشل وایت، استادیار روانشناسی در کالج هامیلتون در نیویورک، میگوید: «فاصلهگرفتنازخویشتن به ما اندکی فضای اضافه میدهد تا بتوانیم درباره یک موقعیت عقلانی و منطقی فکر کنیم.» این کار به ما اجازه میدهد تا لگام احساسات نامطلوبی مثل اضطراب را بکشیم و آنها را مهار کنیم؛ تابآوری ما را در انجام وظایف چالشبرانگیز افزایش میدهد و خودکنترلی ما را تقویت میکند.
اتان کراس، استاد روانشناسی در دانشگاه میشیگان، طی یک دهه اخیر تحقیقات زیادی با این موضوع انجام داده و نشان داده که حتی چرخشهای کوچک در زاویه نگاه و چشمانداز افراد میتواند به آنها کمک کند تا کنترل احساساتشان را در دست بگیرند.
در یک مطالعه، از مشارکتکنندگان درخواست شد تا به دو طریق متفاوت به یک موقعیت پرچالش، مانند یک آزمون که در آینده باید میدادند، فکر کنند.
به گروهی که در وضعیت «غرقشده» قرار گرفته بودند گفته شد که این آزمون را از درون، بهنحوی که انگار درست در وسط جلسه امتحان نشستهاند، تصور کنند. به گروه «بافاصله» گفته شد تا این تصویر را با فاصله، طوریکه که انگار یک مگس روی دیوار هستند که به فضای امتحان نگاه میکنند، تصور کنند.
تفاوتها شگفتآور بود. آنهایی که زاویه نگاه بافاصله داشتند، در مقایسه با آنهایی که تصور کرده بودند خودشان سر جلسه نشسته و امتحان میدهند، اضطراب کمتری احساس کرده بودند.
در یک آزمایش دیگر، از مشارکتکنندگان درخواست شد تا یک سخنرانی کوچک ارائه دهند. پیشازآن، به آنها توصیه شد که به جای کابرد ضمیر اول شخص و (گفتن جملاتی مانند من فلان احساس را دارم) در توصیف احساس خود از جملات سومشخص استفاده کنند (برای مثال، دیوید فلان احساس را دارد) بهنحوی که گویی آنها یک هستی جدا از خودشان هستند. درست مانند آزمون قبلی که افراد بافاصله خودشان را در موقعیت تصور میکردند، این توصیه نیز به اشخاص کمک کرد تا موقعیت را با چشمانداز بیرونی ارزیابی کنند.
خلق فاصله روانی یکبار دیگر به مشارکتکنندگان کمک کرد تا بر اضطراب خود غلبه کنند و هر دو تظاهرات روانی و فیزیولوژیکی مانند تغییر در ضربان قلب و فشار خون که معمولاً با رویدادهای تهدیدکننده همراه است در آنها کاهش یافت؛ و وقتی از شنوندگان درخواست شد تا میزان اعتمادبهنفس این سخنرانان را رتبهبندی کنند؛ محققان متوجه شدند، سخنرانانی که یک دگر-خود خلق کرده بودند، از نظر شنوندگان اعتمادبهنفس بالاتری داشتند.
بهنظر میرسد که فاصله روانی از خود به افراد کمک میکند تا روی یک تصویر بزرگتر تمرکز کنند – یعنی به جای آنکه فقط روی احساسات آنی تمرکز کنند، به رویدادها به عنوان بخشی از یک برنامه وسیعتر نگاه کنند و بهاینترتیب از اثرات مثبت آن منفعت ببرند.
برخی از محققان به دنبال پاسخ به این پرسش هستند که آیا حفظه فاصلهروانیازخود از طریق کمک به افراد برای متمرکز ماندن روی اهدافشان، میتواند قدرت اراده آنها را نیز تقویت کند؟
محققان برای رسیدن به پاسخ یک آزمون راهاندازی کردند و از افراد درخواست کردند قبل از تمرکز روی حل جدول کلمات متقاطع فاصلهروانیازخویشتن را تمرین کنند. در این مورد، از آنها درخواست شد که به خودشان به عنوان دوم شخص توصیه کنند. طوری که گویی یک دوست آنها را خطاب قرار داده است. (برای مثال به خودشان بگویند: «تو میتوانی روی همه سوالها تمرکز کنی.»).
نتیجه نشان داد افرادی که از این طریق با خودشان وارد گفتگو شده بودند، اراده قویتری برای اتمام جدول کلمات متقاطع داشتند. این نشان میدهد افرادی که با حفظ فاصلهروانیازخود به خود توصیه میکنند تمایل قویتری برای تقویت و ارتقاء عملکرد خود دارند.
فاصله روانیازخویشتن از طریق تقویت خودکنترلی میتواند باعث ارتقاء سلامتی افراد نیز بشود. برای مثال، این کار میتواند تمایل و اراده افراد در ورزش کردن را تقویت کند و به آنها کمک کند تا در برابر وسوسه خوردن غذاهای بیارزش مقاومت کنند. این اتفاق کمی نیست. سلینا فرمن، محقق روانشناسی اجتماعی از دانشگاه مینهسوتا، میگوید: «تعداد اندکی از استراتژیهای خویشتنداری تاکنون در ارتقاء تغذیه افراد موفقیتآمیز عمل کردهاند.»
فرمن در یک همکاری با کراس اخیراً یک آزمایش انجام داد تا تأثیر فاصلهگرفتنازخود را در انتخاب غذاهای سالم و ناسالم بررسی کند. وقتی مشارکتکنندگان در وضعیت فاصلهروانیازخود قرار داشتند (به جای آنکه از آنها پرسیده شود «چه میخواهی؟» از آنها پرسیده میشد: «دیوید چه میخواهد؟»)، بیشتر احتمال داشت تا خوراکیِ سالمتر را انتخاب کنند.
تحقیقات بیشتری لازم است تا فواید بلندمدت چنین رویکردی مشخص شود، بااینحال، فرمن فکر میکند که میتوان چنین رویکردی را در مورد روشهای متنوع کاهش وزن استفاده کرد. او میگوید: «گفتوگوباخود از طریق فاصلهگرفتنازخویشتن را میتوان در بسیاری از برنامههای کاربردی کاهش وزن به کار گرفت. برای مثال افراد پیامی دریافت میکنند که به عنوان سومشخص آنها را خطاب قرار داده است.»
اگر فاصلهگرفتنازخود بتواند اراده را تقویت کند، برای روانشناسی کودکان بسیار مفید خواهد بود. زیرا تحقیقات نشان میدهند که انضباط شخصی به اندازه ضریب هوشی برای موفقیت تحصیلی مهم است.
چندسال پیش، وایت که استادیار رشته روانشناسی بود، آزمایشی را روی چند کودک ۶ساله انجام داد. او از آنها خواست تا تصاویری را که روی صفحه کامپیوتر ظاهر میشود به دقت تماشا کنند و به محض آنکه تصویر پنیر ظاهر شد دکمه فاصله را روی صفحه کلید فشار دهند. این کار طوری طراحی شده بود که کسالتآور و خستهکننده باشد. اما به کودکان گفته شد که «این کار بسیار مهم است» و اگر آنها تا جای ممکن آن را انجام دهند «کمک بزرگی خواهد بود.» این جملات به این معنی بود که انگیزه و تابآوری کودکان در انجام این وظیفه تقویت میشد. سپس محققان برای اینکه وسوسه ترک این وظیفه را ایجاد کنند، یک آیپد را در کنار کودکان جا گذاشتند. آیپد بازیهای بسیار متنوعتر و سرگمکنندهتری داشت که میتوانست حواس آنها را از انجام وظیفهای که به آنها محول شده بود، پرت کند.
پیشتر به کودکان گفته شده بود که اگر بعضی وقتها احساس کردند کاری که میکنند به شدت خستهکننده شده میتوانند به احساسشان رجوع کنند. به برخی از آنها گفته شد برای ارزیابی احساسشان از خودشان بپرسند: «آیا من خسته شدم؟» و به بعضی دیگر گفته شد که خودشان را به عنوان سوم-شخص خطاب قرار دهند (برای مثال بپرسند آیا هانا خسته شده است؟»).
به گروه سوم گفته شد که بهطور کامل خودشان را در جایگاه قهرمان تخیلی محبوبشان قرار دهند و برای مثال از خودشان بپرسند: آیا «بتمن» یا «دورای جستجوگر» خسته شده است؟ حتی به آنها لباسها و لوازم جانبی این شخصیتهای تخیلی داده شد و به آنها گفته شد که هر وقت احساس خستگی کردند در قالب شخصیتی که لباسش را پوشیدهاند از خودشان سوال کنند که: «آیا بتمن سخت مشغول کار کردن است؟»
محققان این فرضیه را مطرح کرده بودند که دگر-خود یکی از افراطیترین شکلهای فاصلهگرفتنازخویشتن است و نتایج این را ثابت کرد. میزان وقتی که کودکان در هر ۳گروه به انجام وظیفه کسلکننده اختصاص داده بودند، اندازهگیری و مشخص شد کودکانی که خودشان را در قالب سومشخص خطاب قرار داده بودند، در مقایسه با کسانی که با زبان اولشخص با خودشان حرف زده بودند، ۱۰درصد بیشتر از کل وقتی که در اختیار داشتند را به انجام وظیفه کسلکننده اختصاص داده بودند. اما کودکانی که در قالب دگر-خود (شخصیتهای محبوب تخیلی) با خودشان صحبت کرده بودند، طولانیترین زمان ممکن را به انجام وظیفه کسلکننده اختصاص داده بودند. آنها بهترتیب ۱۳و ۲۳درصد بیشتر از کسانی که به احساسشان در قالب فرد سومشخص و اولشخص فکر کرده بودند، وقت صرف انجام آن وظیفه کسلکننده کرده بودند.
این آزمایش چندبار دیگر در مورد بازیهای مختلف تکرار شد و وایت نتیجهگیری کرد: «اثر بتمن عزم، تمرکز و عملکرد اجرایی کودکان را افزایش داده است.»
وایت امیدوار است که این رویکرد بتواند بسیاری از موقعیتهایی که نیاز به خویشتنداری دارد را برایمان راحتتر کند. او میگوید: «آزمایشها نشان میدهد وقتی کودکان تظاهر میکنند شخصی هستند که مهارت بالاتری دارد و از موقعیتی که در آن هستند فاصله میگیرند، به آنها کمک میکند در هنگام یادگیری چیزهای جدید و چالشبرانگیز بر کلافگیهایشان غلبه کنند.»
با توجه به این یافتهها و فوایدی که فاصلهگرفتنازخویشتن برایمان به ارمغان میآورد، وایت گمان میکند که همه ما میتوانیم از طریق خطاب قرار دادنِ خودمان به عنوان دیگری، خویشتنداریمان را بیشتر و احساساتمان را تنظیم کنیم.
او میگوید: «بسیاری از ادیان پیروان خود را تشویق به چنین کاری میکنند. برای مثال در دین مسیحیت از افراد پرسیده میشود: «مسیح چه میکرد؟»
وایت پیشنهاد میدهد که اگر میخواهیم این کار را تمرین کنیم، برای هر هدفی شخصی متفاوت را برگزینیم. برای مثال برای اینکه بدانیم سر دوراهیها چه تصمیمی بگیریم، میتوانیم خودمان را به عنوان یکی از اعضای خانواده که عاقل است خطاب قرار دهیم. او میگوید: «وقتی در دوره پستدکترا تحصیل میکردم یک جمله معروف بین خودمان داشتیم که میگفت اگر دوره کارشناسی هستی مانند یک دانشجوی فارغالتحصیل فکر کن، اگر یک دانشجوی فارغالتحصیل هستی، تظاهر کن که در دوره پستدکترا تحصیل میکنی و اگر پستدکترا هستی تظاهر کن که استاد مسئول پروژه هستی- فقط همیشه تصور کن که یک سطح بالاتر از آنچه که واقعاً هستی قرار داری.»
هر شخصیتی که برگزینیم، این تمرین باید به دور از احساسات منحرفکننده احتمالی، یک فاصله و فضای روانی ایجاد کند و درضمن الگوهایی که دوست داریم از آن تقلید کنیم را به ما یادآوری کند. چه خودمان را به جای یک دوست بگذاریم، چه به جای یک شخصیت مذهبی و چه به جای یک ستاره موسیقی پاپ، مقداری تخیل و تصویرسازی ما را به آن شخصیتی که دوست داریم به آن تبدیل شویم، نزدیک میکنیم.
ممنونممممممم