مرگ شخصی که در خاطره جمعی جامعه جای دارد شکلی از عزاداری عمومی را برمیسازد که نقطه مشترکش، فقدان است. کرونا در یک سال گذشته نقشی چنین بازی کرده و شمار افراد شناختهشدهای که بر اثر آن درگذشتهاند و در جامعه شکلی از عزای جمعی ساختهاند، کم نیست. درگذشت علی انصاریان را شاید بتوان دمیدهشدن در این عزای عمومی یکساله از کرونای قاتل دانست و یادآوری این نکته که آیا وقتی «خبر» درگذشت شخصی را که در خاطره جمعی جای دارد، میشنویم، نسبت به «فقدان» آن شخص که شناختمان از او بسنده در تصاویر است، غمگین میشویم یا از اندیشیدن به مرگ و نزدیکیاش به ما «محزون» میشویم؟
شرق در ادامه نوشت: دور نیست واکنش یوسف اباذری نسبت به تشییع خواننده پاپ، مرتضی پاشایی که با لحنی بدون لکنت این شکل از فوران احساس و واکنش عمومی را سیاستزدایی خواند. واکنشهای متفاوتی به آن سخنان شد که جای بررسی آنان نیست؛ اما این شکل بروز احساس نسبت به درگذشت فردی شناختهشده در شکل امروزیاش که پای پاندمی عمومی کرونای قاتل وسط است و بیخ گوش تکتک ماست، نیز میتوان با همان روایت سیاستزدایی تحلیل کرد؟
رد یا تأیید این موضوع که چه میزان از این واکنش در شکل حالای خود به فرهنگ سیاستزدایی بازمیگردد و چه میزانش به توأمانی با مرگ و کرونا، مسئله این یادداشت نیست و اشاره به سخنان اباذری برای مدنظر گرفتهشدن در این موضوع نقل شد؛ اما آنچه سؤال مطرحشده در این موضوع است، نسبت آدم امروز با مرگ است. اویی که در شکل کلان چهرههای شناختهشدهاش میمیرند و او تنها به متن خبر و نبود آن شخص بسنده میکند.
بیراه نیست اگر بگوییم که ما نسبت به «خبر فقدان» واکنش داریم و نه نسبت به مسئله مرگ یا فقدان. واکنش آدم امروز بناشده بر نسبتی است که رسانه به او منتقل میکند و نقشی که آدمی در این مقیاس بازی میکند، تنها واکنش است و بس. از این رو است که واکنشگر در سطح خبر باقی میماند و نقش سیاهیلشکر این عزاداری عمومی را بازی میکند. نکته مهم اینجاست که چگونه ما با اینهمه مواجهه مستمر با مرگ، نسبت به اندیشیدن به آن مقاوم و لجوج هستیم؟ چه میشود که با این نزدیکی مرگ، با این توأمانی با زندگیمان، از تفکر به مرگ یا سنجش خود نسبت به مرگ سر باز میزنیم؟ دلیل این واکنش ناخودآگاه را آیا میتوان خبرمحورشدن و ایضا در سطح خبر زندهماندن ذهن بشر امروز دانست؟
نقل است که وقتی یک نفر میمیرد، در خبر آن شخص دارای هویت است؛ اما وقتی تعداد کشتهشدهها افزایش پیدا کند، دیگر تنها یک آمار رسمی به حساب میآیند. این دقیقا همان اثر ناخودآگاهی است که ما در خود پرورش دادهایم. فقدانها برایمان آمار شدهاند و مرگ و اندیشیدن به آن، نه آن چیز که اسپینوزا آغاز فلسفه میداند که برایمان خبری زودگذر مثل باقی اخبار شده است. عمر اندوه در شکل امروز جهان ما، چنان محدود و ناچیز است که هیچ خروجیای در هستیشناختی و فهم نخواهد داشت؛ زیرا رنج و اندوه که تنیده با مرگ هستند، دو اهرم مؤثر در شکلگیری اندیشه به حساب میآیند.
ناچیزبودن عمر اندوه و گذر از اخبار مرگ، به همین سبب است که ما را هیچ چیزی تکان نمیدهد. گویی مرگ برای همسایه است و هیچگاه به سراغ ما نمیآید و زمانی که به سراغمان بیاید، تازه متوجه میشویم کهای کاش پیش از این نسبت به آن اندیشیده بودیم یا آماده بودیم.
درگذشت علی انصاریان، آخرین نمونه فقدانی که در خاطره جمعی جای دارد، این ایده را زنده کرد که نسبت تکتک ما با مرگ چیست؟ چگونه مرگ را میتوان شناخت و نسبت به آن به معرفت رسید؟ مرگآگاهی و زندگی توأمان با مرگ اگر تا دیروز امری یادآورنده به حساب میآمد؛ اما امروز موضوعی عینی است و توأمان زندگی ما قدم برمیدارد، همانطور که پیشتر بود و حالا ما میتوانیم به واسطه کرونای قاتل آن را شهود و لمس کنیم. اما آیا چنین میکنیم و عزمی برای لمس و شهود این زندگی با مرگ داریم؟ اگر چنین نیست، مهمترین سؤال این است: چرا از اندیشیدن به مرگ میگریزیم و نسبت به حس و لمس آن عاجز و ناتوانیم؟
این همان سؤالی است که تکتک ما میتوانیم با یافتن پاسخش، نقبی به شناخت خود و جهانی که در آن نفس میکشیم و در آن تا مرگ زنده هستیم، برسیم.