احسان محمدی در یادداشتی برای ایران ورزشی نوشت: ستارگان ۹۸ لقب بازیکنانی است که بعد از ۲۰ سال ما را به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه بردند. بازیکنانی که خیلیهایمان هنوز با همان چهرههای عرق کرده در دیدار مقابل استرالیا و آمریکا آنها را به خاطر سپردهایم و اصلاً باور نمیکنیم پیر شوند چه رسد به اینکه ما را تنها بگذارند. آن نسل یکجورهایی انگار سرمایه نسل ما هستند. مثل عکسهای دوربینی قدیمی که از دهه ۶۰ گوشهای قایم کردهایم، مثل کلکسیون تمبرهایی که سالها است سراغشان نرفتهایم، اما دلمان قرص است که داریم.
داراییهایی قدیمی مثل این را آدم با چیزی جایگزین نمیکند. بعد از آن نسل بازیکنانی آمدند که شلوغتر بودند، خوش لباستر، آن سبیلهای پت و پهن را نداشتند، اما در سینه ما جایگزین تیم ۹۸ نشدند. مهرداد میناوند یکی از آنها است. بازیکنی که هم تحسینهای بیاندازه نثارش شد هم بیرحمانه مورد نقد و قضاوت قرار گرفت. خودش هم انگار سرش درد میکرد برای این حاشیهها. هر جا بود در مرکز توجه قرار میگرفت. بلد بود چطور دوربینها و نگاهها را سمت خودش بکشاند.
در ۲۰ سالگی ستاره شد، در ۳۰ سالگی تمام. فوتبال را بوسید و کنار کشید. اینکه اشباع شد یا زود به همه چیز رسید یک طرف ماجرا، اینکه حواسش به بیرون زمین بود، طرف دیگر. وقتی میآمد توی زمین، انگار موهایش را دانه دانه شانه زده بود. نه فقط به عنوان بال چپ با رضا شاهرودی رقابت داشت بلکه انگار در سوژه شدن و دیده شدن روی جلد روزنامهها و هفتهنامههای آن زمانه هم با هم کل داشتند.
نسل جدید چیز زیادی از او نمیداند. نهایتاً گوگل میکنند و چند ویدئوی بیکیفیت و رنگ پریده از یکی دو گل و پاس گلش را میبینند (چرا این همه فقر آرشیو داریم؟) یا کلکلهای مردی ریشو و عینکی با صورتی پف کرده با هواداران استقلال را لایک میکنند، نهایتاً تقلید صدای علی پروین. آنها که در اینستاگرام شناورند چند عکس با لباس اشتروم گراتس از او دیدهاند که در جدال با دیوید بکام است. افتخاری که نصیب او شد، اما این همه چیزی نیست که در مورد مهرداد میناوند وجود دارد.
از ۳۰ تا ۴۰ سالگی انگار محو شد. همان سالهایی که خودش میگوید «اشتباه خودم بود. قبلاً میانداختم گردن این و اون، اما الان میگم اشتباه خودم بود.» این بخشی از زندگی ستارهای است که کمتر در موردش میدانیم و البته حالا دیگر فرقی ندارد. شماره ۲۵ تیم ملی ایران بخش بزرگی از خاطرات مشترک نسل ما را بغل کرد، به دوربین چشمکی زد و رفت.
مهردادی که با شوخطبعی ذاتی و حاضر جوابی «بچه تهرانی» حتی وقتی نیست باز هم کاری میکند که فقط از او برمیآید. آشتی دادن شهریار و جادوگر با چشمهای اشکآلود. وقتی ناباورانه از هم میپرسند مگر میشود مهرداد میناوند زیر خاک آرامش بگیرد، بازیکنی که بیقراری در ذات او بود.
هنوز سه روز نشده که رفته، اما آنها که با او خاطره دارند پیر شدهاند. هنوز دلمان میخواهد برگردیم به روزهایی که توپ میآمد روی پای چپش، سرش را بالا میگرفت و سانتر میکرد. هی یاد علی دایی میافتم که هر وقت بحث پاس گلهایش میشد میگفت مهرداد! با اون سانترش جلوی کویت مهرههای کمرم رو جابهجا کردی! و او میخندید.
روحش شاد که قاب خندههایش با ما ماند و حالا انگار یک نفر به آلبوم سال ۹۸ ما دستبرد زده و عکس مهرداد میناوند را دزدیده است. این جای خالی را حتی زمان هم پر نمیکند.
چه کوتاهیای در حق عمر کردن؟
مدرسه و دانشگاه یجور عمرشونو دزدید ...
برده داری و کارگری کردن تحت قانون کار یجور ...