جالب این است که خود "اینشتن" پیرو روش "چارلی چاپلین" بوده و به همین دلیل است که عبارت معروف زیر را بر زبان رانده است: "فقط وقتی میتوانید از پی بردن به کنه مطلب اطمینان حاصل نمایید که بتوانید آن را برای مادربزرگتان توضیح دهید."
محمد ماکویی؛ سال دوم راهنمایی را در مدرسه مختلط گذراندم. آن موقعها هنوز انقلاب نشده بود و نزدیکترین مدرسه به خانه ما مختلط بود. در سر یکی از کلاس ها، یکی از همکلاسی ها، که دختر بود، از آقای معلم سوالی را پرسید. معلم جواب سوال را داد، اما دانش آموز بخوبی متوجه منظور آموزگار نشد. سوال و جواب سه بار تکرار شد و در بار سوم هم محصل از دریافت مطلب عاجز ماند. معلم که به شدت عصبانی شده بود، "چقدر تو.." را بر زبان آورد که نیمه کاره ماند!
یکی از پسرها شیطنت کرده و عبارت ناتمام آموزگار را کامل کرد: "خنگی! " پاسخ مرسی آموزگار یک دو قطبی به تمام معنا در کلاس ایجاد کرد. دختر نوجوان به نشانه عصبانیت و قهر کلاس را ترک کرد و دیگر دخترهای کلاس را هم به دنبال خود کشانید؛ کاری که باعث شد ماجرا برای آقای معلم، حسابی، داستان شود!
این ماجرا برای همیشه در ذهن من مانده و باعث شده تا جایی که ممکن است، به ویژه در حضور جمع، کمتر سوال کنم و هر چه قلیلتر از میزان گیرندگی خویش رونمایی نمایم!
انصافا، تربیت خانوادگی من هم بر تربیت مدرسهای صحه گذاشته و موجب گردیده در عوض "ندانستن مهم نیست! نپرسیدن مهم است! "، "ندانستن مهم نیست! اطلاع دیگران از میزان گیرندگی آدم مهم است! " را آویزه گوشهای خود نمایم.
ورود به دانشکده موجب شد که بخوبی متوجه "کار آموزگاران درست است! " گردم. خوب یاد دارم که زمانی قرار بود به اتفاق دانشجویان و اساتید جهت بازدید یکی از تصفیه خانهها راهی شویم. در جلسه توجیهی قبل از اعزام، یکی از اساتید سخنرانی غرایی نموده و به همگان اطلاع داد که جهت حفظ آبرو و شوکت و اعتبار دانشکده، باید از مطرح نمودن سوالات بچگانه و ساده، که متصدیان تصفیه خانه قادر به پاسخگویی آنها بودند، خودداری نماییم؛ موضوعی که باعث شد بیش از پیش متوجه "اگر حرف زدن نقره باشد، حرف نزدن طلاست" گردیم (هنوز هم نمیدانم که چرا سوالاتی که میدانیم جواب آنها را نمیگیریم را باید مورد پرسش قرار دهیم؟!)
حال که به اندازه کافی در باره رفتار "گیرندگان وطنی" بحث به میان آوردیم، بد نیست سراغ فرستندگان هم رفته و چگونگی اخلاق آنها را مورد توجه قرار دهیم. در کلاس "کاربرد سموم"، استاد توضیح داد که اگر در هنگام سمپاشی با سوال "چطور سم را درست میکنید؟" روبرو شدید، باید جواب را، مثلا، بصورت "یکصد سی سی سم را داخل ۸ لیتر آب حل میکنیم" بدهید.
او در ادامه چنین گفت: محال است مشتریها برای عباراتی در مایههای " یک لیوان سم را داخل سطل ریخته و به آن به اندازه ۴ بطری نوشابه خانواده آب اضافه میکنیم" ارزش و اعتبار خاصی قائل شوند.
حرف حساب استاد این بود که، وفق تعلیم و تربیت ایرانی، افرادی که از یک موضوع سر در نمیآورند مشکل را به گیرندگی خود ربط داده و برای فرستنده ارزش و احترامی به جا و شایسته قائل میشوند. این در حالی است که آنهایی که متوجه سخنان دیگران میشوند، این حرفها را به چشم معماهای حل شدهای که دیگر رمز و رازی ندارند نگریسته و، دست کم در دل، چیزهایی در مایههای "اینکه کاری نداشت!" و "این کار را خودمان هم میتوانستیم بکنیم" و "این را که خودمان هم میدانستیم" میگویند.
نکته مهم این است که رفتار و اخلاق و روش و منش مورد اشاره به "ایرانی جماعت" اختصاص ندارد.
معروف است که زمانی "اینشتن" به "چارلی چاپلین" گفته بود: "به تو حسودیم میشود، زیرا مردم با کارهای تو ارتباط بر قرار کرده و تو را دوست دارند" "چارلی" جواب داده بود: "من بیشتر به تو حسودی میکنم، زیرا در حالی که مردم دنیا از حرفهای تو چیزی نمیفهمند، همه آنها تو را خوب میشناسند"
جالب این است که خود "اینشتن" پیرو روش "چارلی چاپلین" بوده و به همین دلیل است که عبارت معروف زیر را بر زبان رانده است: "فقط وقتی میتوانید از پی بردن به کنه مطلب اطمینان حاصل نمایید که بتوانید آن را برای مادربزرگتان توضیح دهید."
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که چند در صد از ایرانیها از پیروان راستین راه "چارلی" بوده و ترجیح میدهند حرفها و کارهایشان به راحتی "سر در آوردنی" باشد؟!
چه شماری از ما، بر عکس، دوست داریم همانند "اینشتن" رفتار کرده و با ارائه کارها و زدن حرفهایی که اغلب مردم متوجه آنها نمیشوند جای مناسبی در میان بالانشینها اختیار نماییم؟!
ماجرای حراج تابلوی نقاشی آیدین آغداشلو، به قیمت ۱۲ میلیارد تومان، متاسفانه، شاید، ما را به نتیجه خوبی راهنمایی نکند. قدر مسلم، نگارنده، که از عالم نقاشی اطلاع چندانی ندارد، نمیتواند به خود اجازه اظهار نظر در باره قیمت نقاشی را داده و "میارزد!" یا "نمیارزد! " بگوید.
با این حال، نگرانی از این موضوع کاملا وجود دارد که بیشتر آثار هنری، که به قیمتهای گزاف به فروش میرسند، بیش از آنکه به دلیل دارا بودن مفاهیم عمیق سر از منازل مردم غیرعادی در آورده باشند، به علت اساسی "غیر قابل درک و فهم بودن" زینتبخش خانههای اعیانی و اشرافی تازه به دوران رسیدهها گردند!