برای فرار از سرزنشهای اطرافیانم به مهمانیها و پارتیهای شبانه میرفتم تا این که روزی در یکی از همین پارتیها همسر خودم را در کنار زن جوانی با پوشش زننده دیدم در حالی که حال طبیعی نداشتند. به آرامی از آن جا بیرون آمدم و با پلیس تماس گرفتم و...
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن ۳۰ سالهای است که قصد دارد به زندگی گذشته اش بازگردد و به آشفته بازار زندگی مشترک اش پایان دهد. او که مدعی بود از این بی سر و سامانی و ارتباطات خیابانی خسته شده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسمآباد مشهد گفت: در یک خانواده ۱۲ نفره به دنیا آمدم که همه خواهران و برادرانم فقط تا مقطع راهنمایی و دبیرستان تحصیل کرده اند. در این میان فقط من بودم که بعد از دیپلم در رشته کاردانی نرم افزار رایانه پذیرفته شدم و ادامه تحصیل دادم. برخی از دروس دانشگاهی با رشتههای کارشناسی ادغام میشد و ما میتوانستیم به صورت مشترک آن دروس را بگذرانیم.
روزی در یکی از همین کلاسهای مشترک، استاد از یک دانشجوی پسر رشته کارشناسی سوالی کرد و او در پاسخ سکوت کرد من هم که پاسخ آن سوال را میدانستم روی برگهای نوشتم و مقابل چشمانش قرار دادم. وقتی کلاس درس تمام شد «آرمان» نزد من آمد و از کمکم تشکر کرد. همین موضوع به ایجاد یک رابطه دوستانه بین من و آرمان انجامید. تا جایی که مدتی بعد در حالی تقاضای ازدواج با مرا کرد که به طور غیررسمی با دخترخاله اش نامزد بود. پدر و مادر «آرمان» که با اصرارهای او و به ناچار به خواستگاری ام آمده بودند به صراحت گفتند هیچ مسئولیتی را در قبال فرزندشان قبول نمیکنند و تنها یک واحد آپارتمانی و خودروی پراید به او میدهند. در این میان پدر من نیز با این ازدواج مخالف بود، ولی با اصرار من روبه رو شد این گونه بود که زندگی مشترک ما آغاز شد. آرمان تحصیل را رها کرد و به خرید و فروش منزل پرداخت.
اما چون تجربهای نداشت خیلی زود ورشکست شد و ما در پی فشار طلبکاران مجبور به فروش آپارتمان مان شدیم و به خانه کوچک اجارهای نقل مکان کردیم. از آن روز به بعد همسرم پرخاشگر و عصبی شده بود و مدام سیگار میکشید. در این شرایط او یک باشگاه ورزشی اجاره کرد و من تلاش کردم با قرض گرفتن مبالغی از اطرافیانم روحیه از دست رفته همسرم را به او بازگردانم، ولی رفتار آرمان به کلی تغییر کرده بود.
شبها دیر به خانه میآمد و ساعتها با تلفن همراهش مشغول گفتگو بود و در برابر اعتراضهای من نیز سر و صدا به راه میانداخت. وقتی خانواده اش متوجه فروش منزل اهدایی آنها شدند سرزنشها و کنایهها از گوشه و کنار آغاز شد به گونهای که حتی خانواده ام نیز مرا مقصر میدانستند. در همین روزها و در حالی که سعی میکردم با ورزش صبحگاهی در پارک به آرامش روحی برسم با زن مطلقه جوانی آشنا شدم به طوری که دوستی ما هر روز بیشتر میشد و با هم به مهمانی و پارتیهای شبانه میرفتیم تا جایی که در یکی از همین مهمانیهای شبانه با جوانی به نام «جهان» آشنا شدم و با او ارتباط برقرار کردم.
مدتی بعد وقتی به همراه «شهره» به یک پارتی تولد رفتیم «آرمان» را در کنار زنی جوان با ظاهری زننده دیدم و نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم به آرامی از آن جا بیرون آمدم و به پلیس درباره این مهمانی مختلط خبردادم. آن روز همسرم دستگیر و به دلیل شرب خمر به تحمل شلاق محکوم شد. او دیگر به هیچ مهمانی نمیرفت و همین موضوع ظن مرا برانگیخته بود. به همین دلیل او را تعقیب کردم و فهمیدم از مدتی قبل زنی میان سال را به عقد موقت خودش درآورده و در دام مواد مخدر گرفتار شده است. با آن که خودم در همین پارتیهای شبانه با «جهان» آشنا شده بودم، ولی نمیتوانستم خیانت همسرم را تحمل کنم فقط میخواستم عشق او را برای خودم نگه دارم مجبور شدم ماجرا را به خانواده آرمان بازگو کنم، ولی آنها با پرخاشگری مرا عامل همه بدبختیهای پسرشان دانستند و گفتند که من زندگی او را نابود کرده ام!
در حالی که من طی هشت سال زندگی مشترک با آرمان هیچ گاه روز خوشی نداشتم و همواره برای آن که توسط خانواده ام سرزنش نشوم خودم را خوشبخت جلوه میدادم از سوی دیگر نیز وقتی جهان فهمید که من قصد دارم همسرم را از این آشفته بازار زندگی نجات بدهم و به زندگی گذشته ام با او برگردم مرا تهدید کرده است که اگر به این ارتباط پنهانی با او ادامه ندهم همه ماجراهای این ارتباط خیابانی را برای خانواده ام فاش میکند. اماای کاش...
شایان ذکر است رسیدگی به این پرونده توسط مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری قاسم آباد آغاز شد.