قدرت مظاهری؛ روزهای متمادی است که بشر با استمداد از تمامی هیولاهای صنعتی خود با ویروسی ریز و نادیدنی کلنجار میرود شاید بتواند بر آن فائق آید، اما نه موشک نقطهزنی بر آن کارگر است، نه کلاهکی هستهای از پساش برمیآید و نه بمبی شیمیایی توان خاموشیاش را دارد.
کرونا، پیش و بیش از آن که ویروسی برای تهدید بشریت باشد، نماد و نشانهای از درخواست گفتگوی بیواسطهی طبیعت با تک تک انسانها است. فرقی نمیکند سیاستمداری قلدر و پخمه باشد که تغییرات اقلیمی را شوخی میپندارد. حاکمی نادان و بیتوجه باشد که منافع اقتصادیاش را بر دوش محیط زیست استوار کرده باشد. مدیری بیتدبیر باشد که زیستگاه زمین را به دود و سموم مرگزا بیالاید و خود را مامور و معذور بداند. توریستی که همهی سواحل زمین را ساحل زادگاه خویش نشمارد و قوطی فلزی نوشیدنیاش را به موجهای پاک دریا بسپارد و یا حتی کودکی که نادانسته اسباب بازی پلاستیکی معیوبش را در علفزاری بیدفاع رها کند. همه و همه با تسلیحاتی در حد و اندازهی خود به جدال با زمین رفتهاند.
کرونا شاید آمده است تا پس از قرنهای متمادی دیالوگی میان خود و انسان برقرار کند. انسانی که قصهی اضمحلال ساکنین پیشین زیستگاه خود را خوب میداند و آن را در قالبهای متفاوتی از مجسمه و شعر و نقاشی و داستان و سینما در برابر چشم همگان قرار داده است. انسانی که شعائر اخلاقی و مناسبات ارزشمند خود را قربانی ضدارزشهایی ساختگی کرده است.
گاهی میتوان به این اندیشید که بشر و بشریت سالهای متمادی است که گرفتار اپیدمی خودکشی شدهاست. خودکشی بوسیلهی ماشینها، صنایع و کارخانجات آلایندهای که زمین و زمان را با دودهای سیاه خود به تباهی کشیدهاند. خودکشی بوسیلهی بحرانهای روانی که مسبب همهی آنها، نوع زندگی کنونی انسان است. خودکشی بوسیلهی زرادخانههایی که برای لحظهای چرخهای تولید آن از حرکت بازنمی ایستند. خودکشی بوسیلهی نزاع جاهلانه با طبیعت و جلوههای آن که از دیرباز آغاز گردیده و پایانی برای آن تصور نمیشود.
از دیدی دیگر میتوان گفت: کرونا بعنوان منجی معجزهگری نمود پیدا کرده تا به کمک بشر احمق و نادانی بیاید که بر شاخهای نشسته و زیر پای خود را میبرد. کرونا آمده است تا با قلم مویی نازک بر آسمان سیاه زمین، رنگ آبی بکشد. آمده است تا با در قرنطینه نگه داشتن آدمها فرصتی برای سکوت و سکون و تنفس و تعمق به آنها ببخشد. کرونا مصلحی جهانی با کاریزمایی ستودنی است که برای روزهای حضورش، همهی زرادخانهها را تعطیل و جنگها را به خاموشی کشانده است؛ و نهایتا پیام آوری معجزه گر است که توانسته پس از یک قرن، رشته کوههای زیبای هیمالیا را از فاصلهای بسیار بسیار دور، برای مردمانی که جز خاک و خاکستر ندیده اند، دیدنی و قابل رویت کند.
"اسب تورین" بلاتار سکانس پلان بسیار زیبا و تفکربرانگیزی دارد. درشکه چی و دخترش که در فضایی مه آلود و خاکستری زندگی میکنند، تنها دلخوشی شان به چاه آب مجاور خانهشان است. روزی تشنگانی چند، از راه رسیده و له له زنان طلب آب میکنند. درشکه چی و دخترش با تهدید به کشتن، آنها را تشنه و خسته از آنجا فراری داده و از دادن جرعهای آب به آنها نیز ابا میکنند. صبح فردا که دختر با سطلهای خود کنار چاه میرود تا آب بردارد، چاه را کاملا خشکیده مییابد.
شاید در این وانفسای نفسگیر، بیش از نکوهش این میهمان ناخوانده، نیازمند ستایش آن باشیم. ستایش به اینکه میکوشد تا بسیاری از ارزشهای اخلاقی بشر را که زمان از او دزدیده است، سخاوتمندانه به وی بازگرداند؛ و کدام مصلحی میتواند بیش از این، قابل ستایش باشد؟!