عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: وضعیت سیاسی ایران به گونهای است که هر موضوع کوچک یا بزرگی ظرفیت آن را دارد که به سرعت تبدیل به یک تنش سیاسی شود و طرفین ماجرا، آن موضوع را مستمسک حمله به یکدیگر قرار دهند. نمونه آن تحریم آقای ظریف از سوی کاخ سفید است.
در پی این تحریم، یک سوی ماجرا ظریف را برجسته کرد و به جایگاه قهرمانی رساند و سوی دیگر نیز لبه تیز حملات خود را به عوامل پیگیر برجام از جمله شخص آقای ظریف نشانه رفت. آقای ظریف هم در یک اظهارنظر عجیب اعلام کرد که اگر به عقب برگردد باز هم برجام را امضا میکند در حالی که واضح است که برجام به دلایلی به نقطه نامناسب و منفی رسیده است و باید نتیجه گرفت که ایشان با علم به این نتیجه آن را امضا کرده است و باید همه اینها را به مقامات مافوق خود میگفت: هر چند نگفتن او نیز، رافع مسوولیت هیچ مقامی نیست.
در این یادداشت به رفتار مخالفان برجام که حملات تندی را نیز متوجه ظریف کردند، نمیپردازم، چون در اساس با آنان موافقت ندارم. ولی معتقدم که باید نقدی جدی را متوجه دوستان موافق برجام کرد. البته ابتدا توضیح دهم که شخصا طرفدار مذاکره سیاسی هستم و آن را بر شیوههای دیگر ترجیح میدهم. در این مورد خاص هم بنا به ملاحظات ملی باید کاخ سفید را محکوم و باید از آقای ظریف دفاع کامل کرد ولی در عین حال باید درک دقیقی از مفهوم و الزامات مذاکره سیاسی داشته باشیم.
گمان نکنیم که مذاکره سیاسی مثل گفتوگوی علمی است، مذاکره سیاسی در سطح بینالملل در درجه اول و دوم مبتنی بر قدرت است و نه منطق. در درجه سوم یا حتی چهارم است که منطق و توانایی مذاکرهکننده میتواند موثر و مفید باشد. از آنجا که افکار عمومی توجه چندانی به قدرتی که پشت مذاکرات بینالمللی خوابیده ندارد، گمان میکند نقش اول ماجرا را مذاکرهکنندگان برعهده دارند، در حالی که اصلا چنین نیست. اولین نکتهای که در تحلیل دوستان وجود دارد، تحریم ظریف را نشانه ضعف منطقی ایالات متحده و ترس از اثرات سخنان آقای ظریف دانستند. حتی برخی گفتند ترامپ از اثرات ظریف بر انتخابات امریکا ترسید! فرض کنیم، چنین باشد، چه اهمیتی برای منافع ما دارد؟ مگر کسی در بندِ نادرستی منطق ترامپ است؟
غیرمنطقیترین کار او نادیده گرفتن توافق رییسجمهور قبلی امریکا است که او موظف به انجام آن بود. خب این کار هم در راستای همان سیاست است. کسی که روزانه دهها بار دروغ میگوید، چه باک از اتهام غیرمنطقی بودن دارد؟ اتفاقا اصرار دارد که مطابق معیارهای موجود یک فرد منطقی شناخته نشود.
صد برابر بدتر از غیرمنطقی شناخته شدن، اتهام جنایتکاری و کشتار مردم بیدفاع و غیر نظامی است ولی آنان مثل آب خوردن این اقدامات را انجام میدهند و نگران اتهاماتی از این دست نیستند. به علاوه مگر ماموریت و کار آقای ظریف اثبات غیرمنطقی بودن کاخ سفید است؟
مگر در اعتقاد به غیرمنطقی بودن آنان شکی وجود داشت؟ هنگامی که جان بولتون مشاور امنیت ملی آنان رشوهبگیر از مجاهدین است، دیگر چه جایی برای اثبات امور کماهمیتتری از این واقعیت باقی میماند؟ اتفاقا آقای ظریف اگر دنبال باز کردن درهای گفتگو بود، باید به گونهای رفتار میکرد که دچار این تحریم نشود، البته اگر تحریم در فعالیتهای سیاسی او اثر منفی بگذارد. بنابراین تحریم شدن آقای ظریف هیچ نقطه قوتی برای راهبردهای مبتنی بر گفتگو محسوب نمیشود. چون در نهایت به بسته شدن این راه ختم شده است و این یک شکست است و نه موفقیت. خروج امریکا از برجام و زمینگیر شدن آن توافق، نیز یک شکست است. ولی چرا این اتفاق افتاد؟
به نظر من دو علت برای بروز این وضعیت برجام میتوان ارایه کرد؛ اولین علت فقدان یک راهبرد جامع در موضوع برجام بود. برجام مبتنی بر یک تحول راهبردی در سیاست خارجی بود و این تحول باید مسائل دیگر را نیز شامل میشد. بنابراین اگر به هر دلیلی حکومت قصد آن را نداشته که برجام را از طریق چنین تحولی در سیاست خارجی انجام دهد، از ابتدا نباید آن را میپذیرفتند.
به نظر بنده حتی اگر ترامپ هم نمیآمد و کلینتون انتخاب میشد، باز هم در اجرای برجام دچار مشکل و حتی مشکلات بدتری میشدیم. علت دوم اشکال اساسیتری است، البته مسوولیت هر دو علت متوجه کلیت نظام تصمیمگیر است ولی این مسوولیت برای برخیها پررنگتر است. این اشکال به درک نادرست از مفهوم توافق سیاسی آن هم در سطح بینالملل مربوط میشود. در توافقهای داخلی و اقتصادی نیز حتما باید ضمانت اجرای کافی وجود داشته باشد. اگر از بانک وام میگیریم به ازای آن وثیقه معتبر دریافت میکنند تا در صورت بازپرداخت نکردن وام، وثیقه معتبر و واقعی را به اجرا بگذارند. همیشه وثیقه را از اصل وام نیز بزرگتر میگیرند تا دست وامدهنده باز باشد. چرا مطالبات بانکهای ایران وصول نمیشوند؟ چون وثیقههای وامگیرندگان جعلی و صوری است.
پرسش این است که وثیقه یا ضمانت اجرای تعهدات طرف مقابل نزد ایران چه بود؟ وثیقه ما روشن بود. بازگشت تحریمها و قطعنامهها. ولی وثیقه آنان چه بود؟ این وثیقه باید مبتنی بر قدرت باشد. اگر آنان به تعهدات خود عمل نکنند، ما باید میتوانستیم که مقابله به مثل کنیم. اگر چنین وثیقهای را نزد خود نداریم، نباید وارد چنین توافقی میشدیم. اگر وثیقه ملکی یا معتبری نگیرید، وام ندهید. زیرا بازگشت آن منتفی است و فقط به کرم و همت عالی وامگیرنده مربوط است که در روابط بینالملل چنین چیزی هم وجود ندارد و این روابط خالی از اخلاق و مروت و... است.
پرسش این است دوستانی که پیشنهاد مذاکره میدادند و به آن اصرار داشتند، چرا ضمانت اجرای آن را مورد توجه خود قرار ندادند؟ اگر قرار بود که وارد برجام شویم، باید فرض میکردیم که چنانچه طرف مقابل به تعهدات خود عمل نکرد ما چه باید انجام دهیم تا از ترس عمل ما، طرف مقابل به تعهداتش ملتزم باشد؟ به نظرم بسیاری از افراد درک درستی از ماهیت روابط بینالملل و سیاست واقعگرایانه ندارند و روابط بینالملل را به گفتگو و صلحخواهی تقلیل میدهند، در حالی که روابط بینالملل در اصل متکی به قدرت است و بس.
نکته مهم دیگری که نباید فراموش کنیم، تفاوت در آثار کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت هر اتفاق است. آغاز جنگ جهانی دوم در کوتاهمدت دوساله به نفع آلمان بود، در میانمدت ورق برگشت و در بلندمدت شکست خورد. همیشه در ارزیابی از یک واقعه باید مشخص کنیم که ارزیابی ما معطوف به کدامیک از این سه دوره است. پیشبینی آثار بلندمدت سخت است، ولی سیاستمداران باید درک روشنی از آثار میانمدت اقدامات خود داشته باشند و فقط بر آثار کوتاهمدت تمرکز نکنند. اگر این مساله مورد توجه بود شاید آثار میانمدت برجام نیز از سوی مذاکرهکنندگان در دستور کار قرار میگرفت.
بنابراین باید تاکید کرد که دوستان طرفدار مذاکره به نوعی دچار ایدآلیسم در سیاست خارجی شده بودند و هنوز هم از این وضعیت خارج نشدهاند. این نقد به معنای تایید سیاست تقابلجویانه نیست زیرا سیاست تقابلی نه در بلندمدت و نه حتی میانمدت چشمانداز روشنی را ترسیم نمیکند. این سیاست نیز از زاویه دیگری ایدهآلیستی است. در مورد اینکه بهترین ضمانت اجرا چه بود باید در یادداشت دیگری به آن اشاره کرد.