«موسیقی قدرت شفا دارد؛ توانایی بینظیری که میتواند آدمها را برای چند ساعت هم که شده از خودشان دور کند.» این را التون جان میگوید؛ خواننده، آهنگساز و پیانیست بریتانیایی که زندگیاش از کودکی به موسیقی گره خورده. این ادعای التون جان حالا نسخه درمانی بسیاری از روانشناسان است.
آنطور که نیویورکتایمز مینویسد، امروزه بسیاری از مراکز درمانی از موسیقیتراپی برای کاهش درد، پایین آوردن فشار خون، کنترل خشم و در نهایت بهبود هر چه سریعتر بیماران خود از معجزه موسیقی استفاده میکنند. اما هیچچیز این دنیا قاعدهای محض ندارد که خلافش را نشود دید و شنید.
آریا فیاض، شاعر، خواننده، مدرس موسیقی و آهنگساز با اینکه در دلِ نُتها زندگی میکند، جایی از مسیر زندگیاش خارج میشود و اینبار اسنپ است که او را در مسیر درست قرار میدهد.
فیاض میگوید:« کار کردن با اسنپ من را از دلِ روزهای پریشان و افسردهحالی بیرون کشید و دوباره با موسیقی آشتی داد.» قصه از کجا شروع شد اما و سرنوشت آریا فیاض کی و کجا به اسنپ گره خورد؟
از خودتان بگویید؛ شما کجا، اسنپ کجا؟
۹سالم بود که برای اولین بار روی سن تالار وحدت رفتم. آن روزها در مدارس جشنواره سرودهای انقلابی برگزار میشد و دانشآموزان در این برنامهها مشارکت میکردند. قصه من و موسیقی هم از همانجا آغاز شد؛ جاییکه برای اولین بار از دکتر حسن ریاحی، یکی از بزرگان موسیقی جایزه گرفتم. هر چند مثل هزاران نفر دیگر من هم، به دلیل اسم خوش رنگولعاب مهندسی، برای تحصیل در دانشگاه سراغ مهندسی متالوژی رفتم اما ذوق موسیقی در من بود و به این سادگی رها نمیشد. این بود که از مهندسی فقط مدرکش ماند و در نهایت راه نُتها را پیش گرفتم. دقیقا همان زمانیکه نزدیک به برداشت محصول تلاشم بود، به دلایل مختلف از جمله فوت پدرم، از موسیقی دور افتادم. پریشانی روحی باعث شد کلا از کار دست بکشم و خانهنشین شوم. سه یا چهار سال بعد، حوالی سالهای ۹۳ یا ۹۴ به اصرار برادرم عضو ناوگان اسنپ شدم. شبها یکی دو ساعتی اسنپ میرفتم. کمکم ورق برگشت. با آدمها ارتباط گرفتم و دوباره صدای موسیقی در ماشین پیچید.
چقدر باورش سخت است؛ اینکه یک شاعر و نوازنده سر از اسنپ در بیاورد...
عجیبتر اینکه مسافران اسنپ به من کمک کردند تا در زمینه موسیقی پیشرفت کنم. آهنگهایم را در ماشین پخش میکردم و آنها دربارهاش نظر میدادند. کنجکاو میشدند که خواننده این ترانه کیست و چقدر خوب است یا بد. با اینکه لزوما همه اظهارنظرها مثبت نبود، اما شنیدن نظرات مختلف تجربه بینظیری بود. یکبار آقایی که از خدمه بیمارستان میلاد بود، متن یکی از ترانههایم را چنان تحلیل کرد که واحیرتا ماندم!
بین کارهای متفاوتی که انجام دادهاید، یک تکآهنگ هم برای اسنپ ساختهاید. ایده این ترانه از کجا آمد؟
از خودِ اسنپ! روزهای اولی که در اسنپ مشغول به کار شدم فکر نمیکردم گستردگی اجتماعی ناوگانش تا این اندازه زیاد باشد. کمکم متوجه شدم از کارمند تا کارخانهدار ورشکسته، بچههای تئاتر، پزشک و استاد دانشگاه هم در این سامانه کار میکنند. همین ایده ساخت آهنگ اسنپ را در ذهن من ایجاد کرد و تصمیم گرفتم همه آدمهایی که دیدهام را در این آهنگ بیاورم. معتقدم در حق بسیاری از کسانی که در اسنپ کار میکنند اجحاف میشود چون هیچ وقت دیده و شنیده نمیشوند. مسافران طبق کلیشههای همیشگی با رانندگان رفتار میکنند، در حالیکه شاید اگر قصهشان شنیده شود میفهمند که خیلی از اینها آدمهایی شبیه خودشان هستند.
روزی که ساخت آهنگ اسنپ تمام شد و خودتان برای اولین بار شنیدید چه احساسی داشتید؟
حس غریبی که قابل توصیف نیست. اسنپ برای من جور دیگری مهم است؛ چون هم در روزگار پریشانی دادرس من بوده و هم در پیشبرد کاری از طریق بازخورد اجتماعی تاثیر بسیاری برایم داشته. هنوز هم وقتی از کوچه ناوک و آن ساختمانی که اولین بار برای ثبتنام در اسنپ به آن مراجعه کردم رد میشوم، ته دلم میلرزد. انگار یک جور حس نوستالژیک به آن ساختمان و خیابان دارم. همین باعث شد موقع نوشتن ترانه اسنپ وسواس بیشتری به خرج بدهم. در نهایت بر اساس حس غریزیام و البته بازخورد مثبت چند مدرس موسیقی و آهنگساز و یک خانم شاعر، مطمئن شدم که این ترانه میتواند فضای فعلی را بشکند و به کار میآید.
تا کجا با اسنپ پیش میروید؟ اگر همین فردا در زمینه موسیقی یک فرصت فوقالعاده به شما رو کند، باز سراغ اسنپ را میگیرید؟
برای من، خلق یک اثر هنری مختص اسنپ انگار یکجور ادای دین است؛ و همین باعث میشود شما تا همیشه مدیون و وابسته بمانید. اسنپ برای من فقط یک کسبوکار ساده نیست که در گذر زمان فراموش شود. با اسنپ آدمها در یکقدمی من هستند و هر کدام یک سوژه جذاب محسوب میشوند. در اسنپ هر سفر قصهای دارد و هر آدم نوایی؛ مادر خوشحال، پدر عصبانی، دانشجوی نگران... من این نواها را میشنوم و در خلق اثر هنری جدید از آنها الهام میگیرم.