پسر جوانی که برای سرقت جواهرات معلم بازنشسته او را به قتل رسانده است، بعد از گذشت هفت سال از وقوع جنایت با رضایت اولیای دم از قصاص نجات پیدا کرد.
به گزارش شرق، این پسر جوان که زن همسایه را مدتی قبل از قتل تحت نظر گرفته بود، با ورود به خانهاش او را به قتل رساند و جواهراتش را سرقت کرد.
بر اساس محتویات پرونده، هفت سال قبل خانواده معلمی بازنشسته که تنها زندگی میکرد، به مأموران گزارش دادند این زن در خانهاش به قتل رسیده است و اموالش را سرقت کردهاند. زمانیکه مأموران تحقیقات خود را دراینباره آغاز کردند، ردی از عامل این سرقت خونین پیدا نکردند اما مدتی بعد یکی از همسایهها به مأموران گفت روز قتل جوانی به نام آرش را که فرزند یکی از همسایهها است دیده که هراسان در راهپلهها بهسمت درِ خروجی میرفت. وقتی مأموران سراغ آرش رفتند، متوجه شدند این جوان از روز قتل زن همسایه خانه را ترک کرده و به خانوادهاش هم نگفته کجا رفته است. مأموران بالاخره متوجه شدند او در خانه یکی از اقوامش در شمال کشور مخفی شده است. با حضور مأموران در مخفیگاه این جوان، او بازداشت شد.
آرش بعد از دستگیری به قتل اعتراف کرد و گفت: شنیده بودم یکی از همسایهها که زن میانسالی است، مقدار زیادی طلا و جواهر در خانهاش دارد. همه همسایهها درباره طلاهای او صحبت میکردند. مادرم همیشه میگفت نمیداند این زن این همه طلا را برای چه میخواهد. متوجه شده بودم او شوهر ندارد و تنها زندگی میکند. بنابراین دنبال فرصت مناسب بودم تا بتوانم طلاها را سرقت کنم اما همیشه میترسیدم تا اینکه روز حادثه در خانه تنها شدم. دنداندرد شدیدی هم داشتم، مقداری مشروب خوردم. حالت عادی نداشتم، عصبی بودم. مدام به سرقت فکر میکردم. به خانه یکی از دوستانم رفتم، دوباره مشروب خوردم و بیشتر از قبل مست شدم. در راه برگشت به خانه تصمیمم برای سرقت قطعی شد.
به منزل رفتم نقابی روی صورتم کشیدم و به خانه زن همسایه رفتم. در را باز کردم و وارد شدم. زن خواب بود، بهمحض اینکه من را دید، ترسید. دست و پایش را بستم و طلاها را برداشتم. همه جای خانه را گشتم تا اگر پولی هم هست بردارم و بروم. موقعی که داشتم از خانه خارج میشدم، آن زن روی صورتم چنگ انداخت و نقاب از صورتم کنده شد. او من را دید و شناخت. همین باعث شد خیلی بترسم. میدانستم من را لو میدهد. برای اینکه من را لو ندهد، او را کشتم. بعد از خانه خارج شدم و به منزل خودمان رفتم. خیلی ترسیده بودم و نمیدانستم باید چه کنم. مستی از سرم پریده و تازه فهمیده بودم چه کردهام. تصمیم گرفتم فرار کنم. به خانه یکی از اقوامم در شمال کشور رفتم چون فکر میکردم کسی من را ندیده است. باورم نمیشد دستگیر شوم اما پلیس من را شناسایی کرد.
متهم گفت: خانوادهام از کاری که من کرده بودم، هیچ اطلاعی نداشتند. به آنها گفته بودم میخواهم برای مدتی تنها باشم. آنها اصلا حدس نمیزدند من کجا هستم تا اینکه بهطور اتفاقی یکی از اقوام گفته بود من کجا هستم و همین هم باعث دستگیریام شد. بعد از اعترافات این جوان و تکمیل تحقیقات، کیفرخواست علیه متهم صادر شد و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری استان تهران رفت.
متهم در این شعبه محاکمه شد. در ابتدای جلسه رسیدگی، کیفرخواست علیه متهم خوانده شد سپس اولیایدم در جایگاه قرار گرفتند. خانواده معلم بازنشسته برای جوان ۱۹ساله درخواست قصاص کردند و به دلیل شدت خشونتی که او در قتل نشان داده بود، حاضر به گذشت نشدند. وقتی نوبت به آرش رسید، او در جایگاه قرار گرفت و گفت: من قتل را انجام دادم و از کارم پشیمان هستم. روز حادثه مست بودم. من بیپول و بیکار بودم و اصلا فکر نميکردم کاری که میکنم، چه عاقبتی دارد. البته برای قتل نرفته بودم. من برای سرقت رفته بودم و از ترس دست به قتل زدم. از شدت مستی نمیدانستم چه میکنم. درخواست بخشش دارم. هرچند متهم ادعا کرد در حالت مستی دست به قتل زده است اما به دلیل اینکه مستی او در حدی نبوده که مسلوبالاراده باشد بنابراین با توجه به درخواست قصاص اولیایدم رأی بر قصاص صادر شد. این رأی در دیوان عالی کشور تأیید شد.
با قطعیشدن رأی، خانواده متهم برای جلب رضایت اولیایدم اقدامات زیادی انجام دادند. فرزندان مقتول که از مرگ مادرشان همچنان پریشان بودند، حاضر به گذشت نمیشدند اما پیگیریهای زیاد خانواده متهم بعد از گذشت هشت سال به سرانجام رسید و اولیایدم تصمیم گرفتند با شروطی گذشت کنند.
وقتی این شروط از سوی خانواده متهم پذیرفته و انجام شد، اولیایدم گذشت خود را اعلام کردند. هرچند آرش از قصاص نجات پیدا کرد اما این بار کیفرخواست جدیدی صادر شد و متهم به لحاظ جنبه عمومی جرم در شعبه ۱۰ دادگاه کیفری استان تهران محاکمه میشود.