روزنامه خراسان نوشت: دختر ۲۱ سالهای که آثار خودزنیهای زیادی روی دستانش مشاهده میشد و برای شکایت از همسرش وارد کلانتری شده بود درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد توضیحاتی داد.
وی گفت: سه سال بیشتر نداشتم که مادرم در پی یک عارضه قلبی جان سپرد و من در کنار پدرم به زندگی ادامه دادم، اما هنوز مدت زیادی از مرگ مادرم نگذشته بود که پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و زندگی من در تلاطم قرار گرفت. نامادری ام مرا دوست نداشت و همواره با بهانههای واهی کتکم میزد یا نزد دیگران تحقیرم میکرد. از سوی دیگر هم به خاطر ترسی که از او داشتم جرئت نمیکردم ماجرای آزار و اذیت هایش را برای پدرم بازگو کنم.
این شرایط حاد در درس هایم نیز تاثیر گذاشت تا جایی که به شدت در یادگیری دروس دچار افت تحصیلی شدم و در نهایت کلاس پنجم ابتدایی بودم که دیگر به مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم.
روزها و ماهها به همین ترتیب سپری میشد تا این که در ۱۵ سالگی جوانی به خواستگاریام آمد و من هم برای فرار از این شرایط حاد خانوادگی بلافاصله به ازدواج با او رضایت دادم و خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد، ولی هنوز یک هفته از این مراسم نگذشته بود که فهمیدم همسرم بیماری صرع دارد و داروهای اعصاب و روان زیادی مصرف میکند.
با آن که از بازگشت دوباره به خانه پدرم وحشت داشتم، اما نمیتوانستم با این بیماری همسرم آن هم در سن ۱۵ سالگی کنار بیایم. به همین دلیل به ناچار از او طلاق گرفتم و منتظر ماندم تا سرنوشت دیگری برایم رقم بخورد، ولی دیگر خواستگاران خوبی نداشتم و همین موضوع دستاویزی برای تحقیر و سرزنشهای بیشتر از سوی نامادری ام شده بود تا این که بالاخره حدود دو ماه قبل یکی از بستگان دور پدری ام جوانی را به نام «طیب» برای ازدواج با من معرفی کرد که روز بعد هم او به همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمدند.
بعد از دو یا سه روز بود که قرار عقدکنان گذاشته شد. در حالی که پدرم به دلیل اعتماد به آن فامیل دور و همچنین شرایط خاص من هیچ گونه تحقیقی درباره خواستگارم نکرد و تنها تاریخ عقد را پذیرفت. از سوی دیگر به دلیل این که من تک دختر بودم و پدرم قصد داشت برای جبران شکست در ازدواج اولم سنگ تمام بگذارد چند روز بعد جشن عقدکنان باشکوهی ترتیب داد که بیشتر از ۵۰۰ نفر مهمان در این مراسم حضور داشتند، اما در روز جشن و در حالی که همه مهمانان مشغول شادی و پایکوبی بودند ناگهان ماجرایی رخ داد که همه اعضای خانواده ام دچار شوک شدند. در شناسنامهای که طیب به دست عاقد داد نام دو زن دیگر نیز نوشته شده بود و من سومین همسر او بودم!
آن روز پدرم به خاطر ترس از آبرو ریزی سکوت کرد و من هم برای رعایت حال خانواده ام هیچ حرفی نزدم، اما روز بعد و پس از پرس و جوهای زیاد تازه متوجه شدم که او دو زن دیگر را نیز با همین شیوه فریب داده در حالی که شغلی ندارد و با رفتارهای پرخاشگرانه اش همه بستگانش را عاصی کرده است. حالا هم در شرایط فشارهای روانی سالهای قبل که چندین بار با تصمیمهای احمقانه و به قصد خودکشی دست به خودزنی زده ام، همسرم دوباره مرا تحت فشار قرار داده است تا بدون دریافت حق و حقوقم و به صورت توافقی از او طلاق بگیرم وگرنه خانواده ام را نابود میکند.