عبدالله گیویان. استاد ارتباطات در یادداشتی برای روزنامه شرق نوشت:
ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَتباز/ از روی حقیقتی نه از روی مَجاز.
یکچند درین بساط بازی کردیم/ رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز!
در بازی برگشت دو تیم پدیده و استقلال در ورزشگاه امام رضا (ع) تماشاچیان نام عادل فردوسیپور را صدا میزدند. این بازی بهطور زنده از شبکه سه تلویزیون پخش میشد. پس از سه، چهاربار شنیدهشدن نام وی، صدای جمعیت گرفته شد تا مبادا نام کسی که مغضوب مدیریت، اما محبوب و برگزیده مخاطبان و جشنواره سیماست، از تلویزیون شنیده شود! چرا شبکه سه حتی از پخش و شنیدهشدن نام عادل فردوسیپور از تلویزیون نگران است؟ چه منطقی این حق را به تلویزیون میدهد که صدای محیطی ورزشگاه را بدون یک توجیه منطقی حذف کند؟ گرفتن صدای محیطی ورزشگاه در زمان درگیریها که احتمال فحاشی و شنیدهشدن حرفهای رکیک وجود دارد، قابلتوجیه است، اما در این مورد چه معیاری وجود دارد؟ اساسا معنای فریادزدن نام یک «مجری تلویزیون» در ورزشگاه چیست؟
سرگرمی، یکی از کارکردهای شناختهشده تلویزیون و ایجاد و تقویت رابطه تعاملی با مخاطبان یکی از اقدامات راهبردی تلویزیونها برای تقویت جایگاه خود در رقابت با فضای مجازی است. عادل فردوسیپور اتفاقا یکی از موفقترین برنامهسازان تلویزیونی در هر دو زمینه بوده است. پس فریادکردن نام این مجری تلویزیونی درواقع صداکردن نام تلویزیون است؛ «تلویزیونی» که این گروه از مردم آن را میپسندند و میخواهند. پس چرا تلویزیون که به هر قیمت، از جمله توسل به برنامههای قمارآسا و بختآزما در پی جذب مخاطب برآمده است، حاضر میشود نماد موفقیت ۲۰ ساله خود را در جایگاه یک دشمن و رقیبی مطرود قرار دهد؟ چرا تلویزیون حاضر میشود حتی به قیمت گرفتن صدای محیط ورزشگاه در پخش مستقیم (یعنی عملی که ضایعکننده بخشی از ارزشهای پخش زنده است و در نتیجه موجب افت اعتماد مخاطب نسبت به تلویزیون میشود) صدای حمایت از یکی از فرزندان خود را خاموش کند؟
دلیل این اتفاق را احتمالا بتوان در تلقی رایج از «مدیریت و سیاستگذاری تلویزیون» و با اندکی بسطدادن آن در نسبت «مدیر یک سازمان متکی بر بودجه عمومی با حیثیت و شأن آن سازمان» جستوجو کرد. پرسش درواقع این است: کسی که مدیریت یک سازمان رسانهای را عهدهدار میشود تا چه حد محق است سلایق و ذائقه رسانهای خود را معیار اداره آن سازمان تلقی کند و تا چه اندازه لازم است حقوق آن سازمان و دستاندرکاران آن را در فرایند سیاستگذاری و مدیریت در نظر بگیرد؟ به عبارت دیگر آیا مدیر میتواند صرفا متکی بر تصمیمگیریهای خود عمل کند و تنها به فکر موفقیت شخصی خود در سلسلهمراتب اداری آن سازمان باشد؟ یا باید در چارچوب شأن و جایگاه و پیشینه و آینده آن سازمان به اداره آن اقدام کند. آیا شایسته است تاریخ و آینده یک سازمان رسانهای را مقدم بدانیم یا صرفا خواستههای مدیر کنونی را فصلالخطاب تلقی کنیم؟
در صورتی که مدیر و تصمیم مدیریتی در یک شبکه تلویزیونی را فصلالخطاب بدانیم و مثلا بر اساس آن تصمیم به ممیزی بگیریم، آنگاه خیلی طبیعی به نظر خواهد رسید که به خودمان حق بدهیم صدای محیطی ورزشگاه را سانسور کنیم تا از تصمیم مدیریتی دفاع کرده باشیم، بدون آنکه به این فکر کنیم تماشاگرانی که آن نام را میخوانند در تأمین بودجه و در نتیجه در آنچه باید از این تلویزیون پخش شود سهیم و تعیینکنندهاند. با مقدم و برحق تلقیکردن تصمیمات مدیریتی آیا اصلا میشود به رفتار سازمانی مبتنیبر حق متقابل مدیر و کارکنان و مخاطبان اندیشید؟ پس اجازه دهید این پرسش را دنبال کنیم: اگر مدیر جوان یک شبکه تلویزیونی گمان کند تصوری که از نحوه اداره آن شبکه دارد برحق است، آیا مجالی برای شنیدن صدا و رعایت حق افرادی که پیشکسوت او به حساب خواهند آمد، خواهد داشت؟
مدیریتی که خود را محق تصور میکند و بر این عقیده ابرام و اصرار دارد که تنها اوست که در مسیر حق حرکت میکند، به احتمال قریببهیقین میتواند همه منتقدان را بر خود و علیه حق ببیند و بدون آنکه احتمالا در عمل خود لغزشی ببیند و بیآنکه مجال دادرسی برای منتقدان خود قائل شود، میتواند آنان را محکوم و خلع ید کند. چنین مدیریتی احتمالا این حق را برای خود قائل خواهد بود که همه توشوتوان و پیشینه و آینده سازمان تحت مدیریت خود را مطابق تلقیها (و خدای ناخواسته بر وفق تمنیات و خواستهها)ی خود بگرداند و بچرخاند. در این صورت، به احتمال زیاد یک «من»، تعیینکننده قواعد رفتار سازمانی، مجری و ناظر بر اجرای آن قواعد میشود و بنابراین هرکه در برابر این «من» قرار گیرد، مجرمی معرفی خواهد شد که در برابر و علیه کل آن شبکه و حتی سازمان قرار گرفته است.
اینکه یک مدیر چنین یا چنان کند، بحثی است و اینکه بر او چگونه نظارت شود، بحثی دیگر است. یکی از مصادیق این موضوع ماجرای برنامه نود است. چرا باید عادل فردوسیپور مقهور منش و شیوه مدیریتی شود که ظاهرا خود را کاملا محق تصور میکند؟ چرا باید از او خواسته شود تعهدی فراتر از قواعد سازمانی را امضا کند و از او خواسته شود متعهد شود که دقیقا آنچه را که «منِ مدیر» میگویم اجرا کند؟
عادل فردوسیپور با وجود دستکاری در آرای مثبت مردم به وی و در رقابت با برنامهای که با الگوی بختآزمایی عمومی تولید و پخش و از سوی «از ما برخوردارتران اقتصادی» [۱]حمایت میشد، برگزیده مردم شد. پرسش مهم این است که چرا فردوسیپور برگزیده مردم باید به صلاحدید مدیر جوان شبکه سه به خلع ید از ساختن و اجرای برنامه نود محکوم شود؟ در برنامه نود و در کار عادل فردوسیپور خبری از تعیینکنندگی آن «از ما برخوردارترهای اقتصادی» و تندادگان به بختآزمایی عمومی نبود، درحالیکه برنامه رقیب او از مصادیق عینی بختآزمایی به حساب میآید. آیا این موضوع نمیتواند این فرضیه را تقویت کند که حذف عادل فردوسیپور به جرم تنندادن به منویات برخوردارتران اقتصادی معتقد به بختآزمایی عمومی هم بوده است؟ ترویج بختآزمایی عمومی، همان سیاستی است که حیثیت و آبرو و وجاهت را که یکی از حقوق حقه تلویزیون است، بر باد میدهد و آن را در دید مردم و مخاطبان بیقدر میکند.
اساسا چرا افکار عمومی قاضی این منازعه نمیشود؟ مخاطبان سازمانهای رسانهای دستکم یکی از متغیرهای برحق در ارزیابی عملکرد و حتی سیاستهای این نوع سازمانها هستند. چرا در این فقره با این درجه از صراحت حقی برای مردم قائل نمیشود؛ بلکه انتخاب آنان منها میشود؟ اینکه فریاد عادل فردوسیپور پاسخ روشن و مسئولانهای [۲]نیابد، بحثی بسیار مهمتر از حق یک فرد است. اگر حق فردی رعایت نشود، نمیتوان چندان هم به عدالت سازمانی و رعایت حق سازمان امید داشت. موضوعی که متأسفانه مغفول مانده است، حق سازمانی به نام تلویزیون است. تلویزیون به منزله یک نهاد ملی ملزم به حفاظت از حقوق خود است و تمام ما باید از این حقوق دفاع کنیم. یکی از حقوق تلویزیون این است که مخاطب او را قابل اعتماد، منصف، شنوا، آبرومند و محترم بداند. این پیوندزدن حقوق و آبرو و حیثیت تلویزیون با تدابیر و منویات مدیری که چندگاهی بر آن حکم میراند، تبعات بسیار گستردهای ازجمله سلب اعتماد عمومی را در پی دارد.
اهمیت و حرمت تلویزیون را به خاطر داشته باشیم و بدانیم تلویزیون برای حفظ حرمت و جایگاه خود باید قوت و ضعف مجری یا حذف برنامهای ۲۰ساله و در واقع سیاستهای خود را برای مخاطب تشریح کند. توجه داشته باشیم که اهمیت و حرمت تلویزیون این حق را به مدیران آن نمیدهد که به هر شکلی که به نظرشان خوش آمد، با تلویزیون و سرمایههای آن رفتار کنند. مردم ولینعمتهای تلویزیون هم هستند و لازم است سیاستهای مدیریتی رسانهای مثل تلویزیون دستکم در پیشگاه ایشان تشریح و توضیح داده شود. سکوت در قبال موضوعاتی تا این اندازه مهم بهایی گزاف دارد و موجب تعمیق بیاعتمادی مخاطب خواهد شد.
تلویزیون، فارغ از این یا آن مدیر، نهادی مهم و در معرض داوری مردم است. مردم با تلویزیون شاد یا اندوهگین میشوند، با آن میخندند و همراهش میگریند و در آینه آن امید یا ناامیدی خود را میبینند. آیا شکست تلویزیونی که پسوند ملی دارد و با وجود کثرت مستخدمانش در جنگ رسانهای با تلویزیونهای معاند قافیه را باخته است، نتیجه نادیدهگرفتن حق تلویزیون و یکی دانستهشدن فرد مدیر با تلویزیون نیست؟ به یاد داشته باشیم که تلویزیونها در دوران رشد رابطه تعاملی با مخاطبان، خود را نیازمند مردم میدانند و ازاینرو است که با ترفندهایی مثل هشتگ شما و... در پی تقویت رابطه تعاملی با مخاطبان خود هستند. مدیریت سازمانی مانند تلویزیون به معنای واگذاری حق و حیثیت یک سازمان عمومی به فرد مدیر نیست.
بهعنوان یکی از مخاطبان بالقوه تلویزیون این حق من است که تلویزیونی منصف داشته باشم. تلویزیونی که حق خالقان آثار هنری را دیده بگیرد و برای من و امثال من و آحاد مردم باشد و صرفا مبتنی بر خواست مدیرانش اداره نشود.
بهعنوان دانشپژوه ارتباطات این حق را دارم که نگران آینده تلویزیون و رعایت حقوق آن باشم. هراس من سلب اعتماد از رسانهای است که باید در جنگ رسانهای مدافع حیثیت فرهنگی ما باشد. مدیریت در تلویزیون نمیتواند از الگوی مدیریتی که در آغاز این نوشته به آن اشاره شد، تبعیت کند. حق تلویزیون و حق کارکنان و برنامهسازان آن و حق تکتک هنرمندانی که تلویزیون آثار آنها را پخش میکند، از استاد شجریان گرفته تا پرستویی، همه باید کما هو حقه رعایت شود. موضوع عادل فردوسیپور هم البته که نمیتواند بیارتباط با ما و من باشد.
[۱]«از ما برخوردارتران اقتصادی» را در قیاس با اصطلاح آشنای «از ما بهتران» ساختهام. ظاهرا زمانی که نمیشد از ترس نامی از اجنه برد، مردم اصطلاح کنایهآمیز از ما بهتران را استفاده میکردند. قاعدتا در اینجا مراد اسپانسرهایی هستند که این روزها تلویزیون جولانگاهی برای بساط بختآزمایی عمومی ایشان شده است.
[۲]ظاهرا ناشنیدهگرفتن پرسش، نبود تعهد به پاسخگویی با این نیت که موضوع به بوته محاق سپرده شود، یکی از تاکتیکهای مدیریت افکار عمومی شده است؛ مثلا جناب آقای عبدالعلی علیعسگری، رئیس محترم صداوسیما، در پاسخ به پرسشی با این مضمون که چرا به پرسش هزار خبرنگار پاسخی داده نمیشود، به گفتن این جمله اکتفا کرد که «روشن است»!