شعلههای سرکش غرور و خودخواهیهای مادرم زندگی ما را به آتش کشید. او فقط با این اعتقاد که خانواده اش اجازه تصمیم گیری در انتخاب همسر را به او نداده اند و به اجبار پای سفره عقد نشسته است، روزگار ما را سیاه کرد و سعادت و خوشبختی را از ما گرفت. حالا هم که از پنج ماه قبل طلاق گرفته، ولی باز هم با رفتارهایش عذابمان میدهد، به طوری که برادر هفت ساله ام را مخفی کرده و ...
به گزارش خراسان، دختر ۲۲ ساله در حالی که با دستور قضایی به همراه پدرش وارد کلانتری شده بود تا نیروهای انتظامی او را در یافتن برادر کوچکش یاری دهند، با بیان این که مادرم بعد از طلاق به بهانه ملاقات فرزند کوچکش، برادرم را با خود برد و اکنون چهار روز است که از مدرسه غیبت کرده، در تشریح ماجراهای دردناک زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: از روزی که به خاطر دارم مادرم همواره پدرم را که یک کارگر تراشکار بود به خاطر مسائل مالی تحقیر میکرد، چرا که خودش را یک سر و گردن بالاتر میدانست. دوست داشت خودروی شاسی بلند خارجی سوار شود ودر بهترین بیمارستانهای خصوصی فرزندانش را به دنیا بیاورد، به همین دلیل مدام مشاجره راه میانداخت و در نهایت قهر میکرد.
خوب به خاطر دارم وقتی برادر کوچکم یک ماهه بود، مادرم بعد از یک جدل لفظی، ۱۰ روز از دادن شیر به برادرم خودداری کرد، من هم که دختری نوجوان بودم از دیدن این صحنه وحشت زده به مادرم التماس میکردم تا به گریههای برادرم توجه کند، اما او فقط یک جمله میگفت: «پدرت باید مجبور به عذرخواهی شود!»
من هم گریه کنان فقط نبات داغ و شیر گاو به برادرم میدادم. او حتی برادر شیرخواره ام را مدتی رها کرد و با این بهانه که شما دخترید و باید بچه داری یاد بگیرید، به سفر خارج از کشور رفت.
خلاصه، هر چه او میخواست باید همان میشد وگرنه روزگارمان با مشاجرهها و قهرهایش سیاه میشد. حتی وقتی تصمیم گرفت در آموزش و پرورش استخدام شود، پدرم همه امور مربوط به استخدامش را انجام داد واز مادرم حمایت کرد.
در این شرایط او که در شهرستان تدریس میکرد، فقط دو روز به منزل میآمد و ما آواره خانه مادربزرگم بودیم تا جایی که یک بار دایی ام ما را از خانه پدرش بیرون کرد و گفت: این جا کاروان سرا نیست. اگرچه مادرم دستمزد خود را فقط طلا میخرید، اما کارمندی او هم دو سال بیشتر طول نکشید و با بهانه خستگی آموزش و پرورش را رها کرد. او عواطف و احساسات ما را لگدمال میکرد و هیچ گاه ذرهای خود را در مشکلات زندگی مقصر نمیدانست.
اختلافات پدر و مادرم تا آن جا شدت گرفت که با مرگ پدربزرگم، او بلافاصله مهریه اش را به اجرا گذاشت و سهم الارث پدرم را به همراه خودروی سواری اش توقیف کرد.
خلاصه، یک سال بعد از بالا و پایین رفتن از پلههای دادگستری، پدرم به ناچار منزلش را فروخت و مهریه مادرم را داد. با وجود این، مادرم نمیخواست از پدرم طلاق بگیرد، ولی پدرم میگفت: دیگر دلم شکسته است و نمیتوانم تو را عاشقانه دوست داشته باشم.
مادرم با آن پول خانهای خرید و ما هم به منزل اجارهای اسباب کشی کردیم. بعد از این ماجرا بود که پدرم مریض شد و کمتر میتوانست به کارگاه تراشکاری برود. در واقع، مادرم زندگی اش را به پول فروخت و پدرم را خانه نشین کرد. در این شرایط من به ناچار در یک فروشگاه به عنوان حسابدار استخدام شدم تا بتوانم تحصیلات دانشگاهی ام را به پایان برسانم.
آشفتگی زندگی ما باعث شد تا نامزد خواهرم نیز در دوران عقد سر ناسازگاری بگذارد، چرا که میدید ما همه اموالمان را از دست دادیم و پدر و مادرم در حال طی کردن مراحل طلاق هستند. از سوی دیگر، خواستگار پر و پاقرص من هم که از بستگانمان بود، با دختر دیگری ازدواج کرد. در این شرایط من فقط تصمیم گرفتم برادر هفت ساله ام را به سر و سامان برسانم تا حداقل بوی خوشبختی را حس کند، ولی مادرم پنج ماه بعد از طلاق هنوز ما را رها نمیکند و ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) کودک هفت ساله در اجرای دستور قضایی تحویل پدرش شد.