حميد متبسم چندي پيش با پارتيتور هايش براي چند روز به ايران آمد تا تمرينات پروژه سيمرغ را کليد بزند. اين قطعه به روايت سيمرغ و زال از شاهنامه فردوسي مي پردازد. براي اجراي اين قطعه يک ارکستر بزرگ (نزديک به 50 نفر) از ساز هاي ايراني تشکيل شده است که قرار است محمد رضا درويشي اين ارکستر را رهبري کند. همايون شجريان نيز به عنوان سوليست آواز و در نقش راوي در کنار ارکستر خواهد بود. همچنين در اين گفت وگو به آخرين آلبومي که از حميد متبسم و گروه دستان منتشر شده نيز پرداخته ايم. آلبوم «به نام گل سرخ» بر اساس اشعار شفيعي کدکني کار متفاوتي در کارنامه متبسم محسوب مي شود.
- موسيقي ايراني يا موسيقي ملقب شده به سنتي در همه اين سال ها به لحاظ رفتاري دچار تضاد عجيبي بوده است. اين موسيقي در عين جوان بودنش که در عصر قاجار دچار تغيير شد و زندگي جديدي را آغاز کرد به ناگهان مجبور شد نماينده سنت در جامعه فرهنگي باشد. به دليل همين تضاد، هميشه ميان تحولات موسيقي و ساير موارد از جمله ادبيات اختلاف هايي را شاهد هستيم.
هيچ وقت تحولات موسيقايي ما همپاي تحولات ادبي حرکت نکرده است. شايد به همين دليل موسيقي سنتي به سختي توانست با شعر غيرکلاسيک ايراني همراه شود. شما در «به نام گل سرخ» به سراغ شعر معاصر رفته ايد. آيا هنگام کار کردن روي اين قطعات چنين تضادي را حس مي کرديد؟ اساساً ايده استفاده از شعر معاصر براي اين آلبوم چطور شکل گرفت و هر آهنگساز چه راهکاري را براي کار روي اين اشعار بايد انتخاب کند؟
در مورد عقب بودن موسيقي از ساير تحولات در مقايسه با شعر و ادبيات فارسي بايد گفت که موسيقي در مملکت ما با بي مهري مواجه بوده و همين بي مهري آن را دچار بلاتکليفي کرده است.
به همين دليل مردم ما اين هنر فاخر و آسماني را درست نشناختند و به همان مقدار به شکل درست به آن پرداخته نشد. در هيچ يک از مدارس ما موسيقي تدريس نمي شود، در حالي که در تمام دنيا به موسيقي به عنوان يک ابزار فرهنگي و براي کمک به رشد روحي و اجتماعي انسان نگاه و پرداخته مي شود. شنونده اين نوع موسيقي هميشه شنونده خاصي بوده و عوام کمتر آن را شنيده اند و به همان نسبت هم ارتباط شان با موسيقي ضعيف شده است. همين ضعف در ارتباط گيري عوام با موسيقي باعث عقب ماندن موسيقي مي شود. اگر آهنگساز، اجراکننده و شنونده را سه راس يک مثلث فرض کنيم، خواهيم ديد که راس شنونده آن هميشه ضعيف تر بوده و نتوانسته به قدرت دو راس ديگر آن عمل کند.
البته در دوران اخير و به خصوص در اين 20 سال نسل جديد ما نگرش ديگري به موسيقي و هنر پيدا کرده که اميدواري ها را در اين زمينه زيادتر مي کند. اما در مورد استفاده از شعر نو در موسيقي ايراني خود من به شخصه تا تحت تاثير شعري قرار نگيرم، نمي توانم با آن شعر کار کنم. براي من کار موسيقي به اين معنا نيست که با خودم بگويم تا به حال روي شعرهاي حافظ، سعدي و مولانا کار کرده ام و بنابراين مي توانم به سراغ شعرهايي ديگر از شاعران ديگري بروم. اگر شعري بتواند من را تحت تاثير قرار دهد يا آن را مي سازم يا منتظر مي مانم تا قدرت، جسارت و جرات ساختن آن را پيدا کنم.
اگر روي شعر فردوسي هم کار کردم باز به همين دليل بود که جرات آن را به دست آورده بودم. اما در مورد استفاده از شعرهاي شفيعي کدکني در اين آلبوم همان طور هم که در مقدمه سي دي اشاره کرده ام اين شعر را از کودکي مي شناسم. برادر و خواهرم هر دو اهل شعر بودند و در خانه ما هميشه ادبيات و موسيقي و شعر وجود داشت. من در زمان کودکي کورساکوف گوش مي دادم. اين درست همان زماني بود که مردم ما داوود مقامي يا علي نظري گوش مي کردند. در آن زمان کارهاي اين اشخاص همه جا بود، اما ما در خانه مان موسيقي بنان يا ساز محجوبي را گوش مي کرديم.
اين مقدمه را به اين دليل گفتم که به شناخت خانواده ام از موسيقي و ادبيات اشاره کنم. به تبع آن شعري هم که در اين فضا مي شنيدم کمي از شعر کهن جلوتر بود. حافظ و مولانايي که امروز خيلي شناخته شده هستند و روي اشعار آنها بسيار کار شده در آن زمان واقعاً براي ما کهنه شده بود. من در دامان خانواده يي بزرگ شدم که هم اهل ادبيات بود و هم اهل موسيقي و البته ادبيات نو را هم قبول داشت. به همين دلايل از بچگي تحت تاثير شعر شفيعي کدکني بودم و تنها مترصد فرصتي بودم تا جسارت و جرات کار روي اين شعر را پيدا کنم. در ذهن و خيال کار کردن روي يک موسيقي و پروراندن آن تفاوت زيادي با نوشتن آن دارد. از مرحله نوشتن تا اجرا هم تفاوت هاي زيادي به وجود مي آيد.
گاهي مي بينيم کار اجرا شده اصلاً آن چيزي نيست که از قبل به آن فکر کرده بوديم. اين موقعيت ممکن است براي يک متن نمايشي هم پيش بيايد و حتي با عوض کردن کارگردان و بازيگران هم اجرايي که از آن ديده مي شود آن چيزي نباشد که مورد نظر نويسنده بوده است. البته گاهي اوقات هم هست که اشکال از متن است و نه ديگران. به گمان من هر کاري فرم خودش را طلب مي کند و بايد در طول کار اين فرم را به دست بياورد.
اين تنها در مورد استفاده از شعر نو در موسيقي نيست. شايد بر اساس فرم هاي موجود در موسيقي ايراني مشکل بتوان با شعر نو شانه به شانه حرکت کرد. بر فرض تا به حال در کارهايي که در زمينه شعر نو و موسيقي شده است ملودي بيات ترک را با شعر نيما زياد شنيده ايم، در حالي که اين دو مقوله نمي توانند در هم حل شوند.
بيات ترک حالت قديمي و کهني دارد و مشکل مي توان آن را براي شعر نو به کار گرفت. منظورم اين نيست که کار ناشدني است، اما براي خود من غيرقابل تصور است که بتوان در اين دو فضاي متفاوت کار کرد. وقتي از شعر نو استفاده مي کنيم، در موسيقي آن هم گاهي اوقات بايد تعديل هايي صورت داد. فواصل موسيقي را بايد تعديل کرد که اين يک مورد در موسيقي ما زياد معمول نيست. شما مي توانيد هر ملودي را تصور کنيد، اما هر شعري هم تصور خاص خودش را ايجاد مي کند.
-منظورتان هويت و شرايط صوتي کلام است؟
بله. بر فرض در شعر شفيعي کدکني براي آمدن بهار يک تصوير است. «از اين گريوه به دور/ در آن کرانه ببين/بهار آمده/ از سيم خاردار گذشته...» تصوير گذشتن بهار از سيم خاردار. اين هم شکلي از نگاه به دنياست که در آن بدون مرز به انسان نگاه مي شود و همه يکي انگاشته مي شوند و تنها به انسان فکر مي شود. با اين نوع نگاه ديگر نمي توان بر فرض به سراغ موسيقي محلي خراسان رفت. در اين نوع موسيقي محلي فضا، احوالات و طبيعتي که در آن هستيد هم دخيل است و براي همين است که دوتار حاج قربان با کويرهاي خراسان همخواني بسياري دارد.
در شعر شفيعي کدکني نمي توان بومي بودن را ديد. در همان مقدمه اشاره کرده بودم که شعر شفيعي کدکني مرزي نمي شناسد و براي همه انسان هاست. بدون مرز بودن، زبان يکي داشتن، به انسان فکر کردن، در چارچوب نبودن و... بايد در موسيقي هم ايجاد شود و اگر چنين اتفاقي در موسيقي من افتاده باشد به واسطه شعر آن است.
- در اين آلبوم هرچند تک تک قطعات جهان خاص خودشان را دارند، حرکت پيوسته و دراماتيک واري حس مي شود،. آيا اين حرکت مدنظر شما هم بوده است يا تنها برداشت من به اين شکل است؟
صد درصد اين مورد هم مدنظر بوده است. در اين کار اصلاً سعي نکردم مجموعه يي را به وجود بياورم که زمان آن يک ساعت باشد. تصور من اين بود که هر موضوع، موضوع ديگري را دنبال خواهد کرد. آنچه قصد يا آرزوي من در اين کار بود در شش يا هفت پرده مختلف قرار گرفت که هر کدام داستان مستقلي دارند و در نهايت يک زنجيره را شاهد هستيم. اين زنجيره هم ساختار مشخصي دارد.
چنين هدفي را در کار مي توان در انتخاب شعر ابتدايي و شعر پاياني يا حتي نوع فرمي که براي ميانه کار استفاده کردم مشاهده کرد. اينکه شکل آن با بقيه کار متفاوت است و شعري انتخاب شده که بر وزن شعر قديم ايراني است. در قطعه پاياني هم حالت حماسي وجود دارد؛ «بزن آن زخمه اگر چند تويي» اما تصنيف ابتدايي تقريباً حالت سنتي دارد ولي در کل قطعه مياني کاملاً متفاوت است.
-آواز خواندن در موسيقي ايراني يک عادت شده و گاهي هم به شکل تزييني از آن استفاده مي شود، اما در کار شما بعد از شکستي که يکدفعه ايجاد مي شود، قطعه آوازي استفاده شده و حزن و اندوه آن را کاملاً مي توان حس کرد. به نظرم در اين کار اصلاً استفاده تزييني از آواز نشده.
آن قسمت يک پيام دارد و مي گويد کسي نمي فهمد زبان صامت ما را.
-در اين کار شما ارکستر را مقداري بزرگ تر کرده بوديد از ساز غيرايراني سي تار استفاده کرده ايد. گروه «دستان» کار خودش را به عنوان يک ارکستر کوچک آغاز کرد. درست در آنجا که استفاده از ارکسترهاي بزرگ به يک ايده فراگير تبديل شده بود، دوباره همه به سمت ارکسترهاي کوچک و گروه هاي کوچکي که صدادهي بالايي داشتند، حرکت کردند.
اما شما باز سازبندي ها را در اين آلبوم تغيير داده ايد. نکته عجيب تر اينکه يک ساز را از فرهنگ ديگري به اين گروه وارد کرديد. آيا براي اين مورد نوعي موسيقي تلفيقي مدنظرتان بود يا اينکه به خاطر ضعف سازبندي هاي موسيقي ايراني و به اجبار چون صداي ديگري مي خواستيد به سراغ اين ساز رفتيد؟
من در اين کار دنبال فرهنگ ديگري بودم. معمولاً در سفرهايمان و وقتي دوستان در گروه دور هم هستيم کارها را قبل از منتشر شدن با هم گوش مي کنيم.
بعد از شنيدن اين قسمت عده يي از همکاران گفتند دقيقاً شبيه يک شوک عمل مي کند. پيشنهاد دادند که کاش قبل از ورودش يکي دو چيز ساده تر مي زد و ناگهان وارد نمي شد. اما من واقعاً مي خواستم که در اينجا شنونده شوکه شود. دقيقاً سعي کردم فضايي مثل شعر شفيعي کدکني ايجاد کنم. وقتي به استعاره يي که در شعر هست نگاه مي کنيد متوجه مي شويد که با ابزار سنتي تان نمي توانيد اين کار را بکنيد و به عنوان آهنگساز ابزار ديگري را جايگزين مي کنيد تا فضا را بشکند.
قرار نيست هميشه در پيله خودمان بمانيم، بلکه بايد به جاهاي ديگر هم سرک کشيد و فرهنگ آنها را هم ديد. شايد آنها هم بتوانند چيز ديگري به شما ياد بدهند. اين اتفاق دقيقاً در موسيقي شدني است. ممکن است سوال شود چرا سي تار و نه گيتار؟ با اين ساز برخورد خاصي در فرهنگ خودش صورت مي گيرد و همه از آن شناخت دارند. البته بگذريم که اگر از ما درباره همين کشوري که سي تار از آن آمده است سوال کنند تنها به فقر آنجا اشاره کنيم و مورد ديگري نيابيم.
- يکي از موارد ديگري که در طول کار کاملاً بجا استفاده شده بود حضور سازهاي کوبه يي در بعضي قطعات است. اين انتقاد گاهي درباره گروه دستان مطرح مي شود که سازهاي کوبه يي از چارچوب کار بيرون مي زنند، اما شما در اين کار انگار همه کارکردهاي يک ساز کوبه يي و صداهايي را که بايد توليد کند مشخص کرده و نوشته بوديد. آيا در طول کار اين طور عمل مي کنيد يا اينکه در حين ضبط و به صورت بداهه اين اتفاقات مي افتند؟
در کارهاي اخيري که مي نويسم نشانه يي براي ورود ساز کوبه يي مي گذارم، اما تکنيک اجرايي آن و انگشت گذاري ها را خود نوازنده ها تعيين و پيشنهاد مي کنند. نقش کوبه يي ها در کارهاي قديم ما و در بيشتر کارهاي «دستان» يک نقش تزييني بود و همه چيز را به مشورت مي گذاشتيم تا به رنگ آميزي مشخصي برسيم. اما در «به نام گل سرخ» به اعتقاد خود من ديگر نقش سازهاي کوبه يي به اين شکل و شبيه کارهاي قبلي «دستان» نيست.
- اين گونه نيست که يک ساز کوبه يي از آغاز تا پايان قطعه حضور داشته باشد.
بله يا اينکه اجازه داده شود براي مدتي يک ساز کوبه يي تکنوازي کند. با اينکه چنين اتفاقي نيفتاده، اما نقش همين سازها نسبت به کارهاي ديگر گروه شاخص تر است. خود کار از نظر تحرک و تنوع در وزن هاي گوناگون بسيار غني است. کار از ابتدا با يک وزن شش تايي سنگين شروع مي شود و در درونش يک شش تايي تند ديگر جريان مي يابد، بعد از آن به سراغ يک وزن پنج تايي رفته ايم که در درون آن هم يک 10تايي و يک 20تايي ايجاد مي شود.
بعد نوبت به ريتم هاي چهارتايي سنگين مي رسد که از درونش دوتايي و هشت تايي سريع بيرون مي آيد و همين طور ادامه پيدا مي کند تا به وزن پاياني که يک شش تايي سريع است، برسد. در اين کار ساز و آواز در کار نيست و گروه نوازي نقش عمده يي ايفا مي کند. حتي خواننده هم گاهي به نظر يکي از سازها مي رسد. 20 دقيقه يي اصلاً در کار حضور ندارد و يکدفعه ظاهر مي شود و نقش شاخصي هم بر عهده مي گيرد.
- اگر اجازه بدهيد به کار اخيرتان که در حال تمرين هستيد بپردازيم. شعر فردوسي و موسيقي سنتي تا به حال تقريباً رابطه يي با هم نداشته اند و به جرات مي توان گفت آن ميزان هيجان و حماسه که در شعر فردوسي هست را در موسيقي سنتي سراغ نداريم. خصلت هاي رفتاري موسيقي ما بر فرض با غزل هاي سعدي سازگارتر است تا با حماسه و روايتگري اشعار فردوسي.
آيا انتخاب اشعار فردوسي به نوعي زورآزمايي محسوب مي شود به اين معني که تا به حال کسي اين کار را نکرده و مرزشکني کرده ايد يا اينکه در آن روايت نکته يي را ديده ايد که بايد امروز گفته شود؟
اصلاً خودم را در روحيه و فرمي نمي بينم که بخواهم با ابزار موسيقي که به آنها عشق مي ورزم رکوردشکني يا زورآزمايي کنم. فردوسي هم مثل شفيعي کدکني سال ها جزيي از زندگي من بوده است و هميشه دنبال فرصت و جسارت کار روي آن مي گشتم. خيلي از داستان هاي مطرح شده در اشعار فردوسي را همه مي دانند و با آن آشنا هستند و وقتي نام او برده مي شود پهلواناني به ذهن مي آيند که اخلاق انساني دارند. من اين سوال را مطرح مي کنم که آيا مي توان پهلوان نبود و اخلاق انساني داشت؟
فردوسي خودش جواب اين سوال را داده است. او در حماسه هايش بيشتر از اينکه به داستان هاي پهلواني پرداخته باشد به زندگي جاري انسان ها پرداخته است. حماسه هاي فردوسي همه تراژدي هستند و اين تراژدي ها شبيه زندگي جاري انسان هاست. تمام دغدغه هاي انساني درون اين اشعار هست. در داستان زال و سيمرغ اين مورد را به وضوح مي توان ديد. تمام اين مسائل از قبيل مهر، گذشت، عشق و... اگر چه وجود دارند، اما گاهي لازم است انسان امروز دوباره به آنها رجوع کند چرا که به آن نياز دارد.
- چه شد که در اين کار به سراغ ارکستر بزرگ رفتيد؟ وقتي صحبت از موسيقي ايراني در وضعيت چند صدايي مي شود به ياد ارکسترهاي ملي مي افتيم يعني در کنار هم قرار گرفتن ساز هاي ايراني و غربي. ايده يي که وزيري آن را در موسيقي ايراني پيشنهاد مي کند و ادامه دهندگان راهش آن را ادامه مي دهند و در ادامه به يک عادت تبديل مي شود. در اين کار اين عادت هم کنار گذاشته مي شود و يک ارکستر کاملاً ايراني استفاده شده است.
هر کاري فرم و ابزار خودش را مي طلبد. شايد شما بتوانيد شعرهاي حافظ، مولانا يا سعدي را در کنار هم بگذاريد و اجرايشان کنيد. اين مورد در موسيقي ما به شدت مرسوم است، اما در مورد فردوسي نمي توان اين کار را کرد و از صفحه يي به صفحه ديگر پريد. شعر فردوسي توصيف برون است و همه آن توصيف درون نيست.
دروني بودن شعر شاعران ديگر باعث شده که بتوان با چند ساز همه آن را بيان کرد. اين توصيف دروني شخصي و انتزاعي است و کاملاً مربوط به خود شماست. اما در مورد فردوسي نمي توان اين کار را کرد. در شعر او احتياج به يک رنگين کمان صوتي داريد تا بتوانيد فضا را ايجاد کنيد. اما اينکه چرا از سازهاي ايراني استفاده کردم هم مي توانم بگويم تخصص من بيشتر سازهاي ايراني هستند. 20سال پيش هم همين تجربه را با قطعه «ونوشه» و رقص ناز و بامداد انجام دادم که نشان داديم براي ارکستر بزرگ سمفونيک ايراني هم مي توان موسيقي چندصدايي نوشت و ارکستر صدا هم خواهد داد. در مورد اين کار فکر مي کنم چنين شکل استفاده مي تواند يکي از شاخصه هاي کار باشد و ما با ابزار ايراني اين کار را اجرا کنيم.
حالا که قرار است روي شعر فردوسي کار شود مي توان قدمي هم در پيشبرد فرهنگ موسيقايي برداشت. اين درست همان کاري است که آذربايجاني ها با سازهاي بومي خودشان کرده اند. با سازهاي آذري ارکسترهاي بزرگي درست کردند و داراي فرهنگ مشخصي شدند. اين شکل کار هم مي تواند کمکي تکنيکي به موسيقي و نوازندگي باشد و هم به فرهنگ گروه نوازي موسيقي ايراني کمک کند.
- مرحوم حنانه در مورد موسيقي چندصدايي غرب اين ايده را مطرح کرد که اين حالت سنت موسيقي غربي نبوده و به مرور به اين توانايي دست پيدا کرده است. چندصدايي که در حال حاضر در موسيقي ما مطرح شده است، تفاوت هاي زيادي با چندصدايي که از موسيقي غربي در ذهن ماست، دارد. آيا براي خود شما هم که با ارکستر ايراني کار مي کنيد چندصدايي داراي معاني متفاوتي است؟
صد در صد معناي متفاوتي دارد، اما تکيه گاه اصلي آن موسيقي غربي است. اين موردي است که در آنجا تجربه شده و اصراري بر اين نيست که همه چيز را خودمان از نو تجربه کنيم. اگر با ديد سنتي به موسيقي مخالف نبودم هيچ وقت کار نمي کردم. من مخالفم با اينکه فکر کنيم موسيقي ما از اول اين طور بوده و بايد همين طور بماند.
اگر حافظه تاريخي ما ضعيف است و اسناد تاريخي ما به اندازه يي نيست تا بفهميم موسيقي ما در 500 سال پيش چه بوده، حداقل مي توانيم 50 سال گذشته را مرور کنيم. اين موسيقي در اين سال ها تفاوت هاي زيادي کرده است. جهان دائم در حال تغيير است و سرعت اين تغييرات به خاطر تجربيات بيشتر روز به روز بالاتر هم مي رود. درويش خان که امروز سنت محسوب مي شود، در زمان خودش نوآور بود و با او مخالفت مي شد. من هم با نظر مرتضي حنانه موافقم که مي توانيم همه اين موارد را کشف کنيم و به موسيقي مان اضافه کنيم. با کارهايي که امروزه انجام مي شود مطمئناً موسيقي صد سال ديگر ما متفاوت خواهد بود.
در آن زمان من سنتي محسوب خواهم شد. در مورد چندصدايي هم باز اشاره مي کنم که تکيه گاه اصلي ما موسيقي غربي است، اما به خاطر خاصيت فواصل، اختلاف هاي ربع پرده يي و... موسيقي ما صداي ديگري مي دهد و مي تواند براي خودش فرهنگ جداگانه يي محسوب شود.
- مساله ديگري که در ارکستر بزرگ پيش مي آيد در مورد ساختمان و رنگ آميزي صوتي سازهاي ايراني است. ما در يکسري حوزه ها مثل صدا هاي بم به شدت دچار مشکل هستيم. در کنار اينها گستردگي صوتي که در ارکسترهاي غربي وجود دارد در ارکسترهاي ايراني نيست. چنين محدوديت هايي شما را براي نوشتن کار براي اين ارکستر در مضيقه نمي گذارد؟
به طور حتم دچار مشکل مي شويم. من نمي توانم تصور کنم اگر سازهاي بيشتري داشتيم چه اتفاقات بيشتر يا بهتري در کار مي افتاد. منتها در حال حاضر با همين امکانات مثل بم تار، بربط، قيچک آلتو و قيچک باس دست ما به نسبت 50 سال پيش خيلي بازتر است. قبلاً اين سازها کمتر بودند يا نوازنده يي براي آن وجود نداشت. خاطرم هست در زمان هنرستان اصلاً کمانچه، سه تار و بربط به عنوان ساز رسمي شناخته نمي شد.
اگر مي خواستيد موسيقي ايراني بخوانيد بايد يا تار مي زديد يا سنتور. شما غير از اين دو ساز در رشته هاي سازهاي ديگر نمي توانستيد فارغ التحصيل شويد. اشخاصي که در اين ميان نوازنده هاي برجسته يي شدند مثل حسين بهروزي نيا همه به خاطر همت و ايده خودشان بود. هيچ حمايت و کمک فرهنگي وجود نداشت و حتي کتابي براي يادگيري هم موجود نبود. همه اينها در سال هاي اخير به وجود آمدند.
- شما با ايده آقاي شجريان يا آقاي عليزاده که مدتي است فعاليت خود را شروع کرده اند و عقيده دارند بايد سازهاي جديدي را به فرهنگ موسيقي ايراني اضافه کرد، موافقيد؟
صد در صد. اين ضرورتي است که به وجود مي آيد و دست من يا آقاي عليزاده و شجريان هم نيست. اگر اين کار را ما انجام ندهيم يکي ديگر خواهد کرد. اين اتفاق بايد بيفتد براي آنکه به آن نياز داريم.
- آقاي درويشي چه زماني به اين پروژه اضافه شدند؟ آيا قرار است در اين پروژه رهبر ارکستر را مديريت کنند يا اينکه قرار است تفسير خودشان را هم در طول کار ارائه دهند؟
معمولاً کارهايي تفسير مي شوند که آهنگساز آن هنگام کار حضور ندارد. اگر آهنگساز حاضر باشد به هر حال بيشتر اعمال نظر مي کند تا رهبر گروه. اما رهبر با پيشنهاداتي که مي کند هم نقش موثري دارد. پيشنهادات آقاي درويشي مورد توجه من هم هست. اين کار همه چيزش نو است و همه جزء آن دارد تجربه مي شود.
آقاي درويشي هم يک رهبر هستند و رشته اصلي ايشان آهنگسازي است. مي توان گفت رهبر حرفه يي نيستند، اما هدايت کردن اين ارکستر به لحاظ تجربه يي که ايشان دارند و کارهاي چندصدايي زيادي که انجام داده اند يا توانايي شان در خواندن پارتيتور و... اين انگيزه را در من ايجاد کرد تا از ايشان خواهش کنم با اين گروه همکاري کنند.
-درباره گروه «دستان» گفته مي شود علت کوچکي گروه سفرها و برنامه هايي است که در نقاط مختلف دنيا برگزار مي کند. انگار همه چيز دست به دست هم داده تا گروه کوچکي شکل بگيرد. به هر حال پشتيباني از يک گروه پنج نفره بسيار ساده تر از حمايت از گروهي با 50 نفر نوازنده است. اين تضاد ايجاد شده چطور قرار است در کار فعلي حل شود؟
ما سخت به دنبال اسپانسر هستيم. هيچ ارکستر بزرگي در جهان بدون کمک اسپانسر نمي تواند کار کند. حتي در مورد ارکستر فيلارمونيک برلين هم مي بينيد که مرسدس بنز، بي ام و و کارخانه دويچه بانک از آن حمايت مي کنند. براي تمام کنسرت هاي بزرگي که در اروپا براي ارکسترهاي بزرگ برگزار مي شود پشتوانه مالي ديگري غير از بليت فروشي در نظر گرفته مي شود.
اين فرهنگ در جامعه ما هنوز جوان است و به هر حال اسپانسرهاي دولتي زيادي هم براي اين کار نداريم. من وقتي کنسرت دارم با پررويي مطرح مي کنم که به سيمرغ کمک کنيد. خودم را کارگر يا کارمند سيمرغ مي دانم و يکي از اجزاي آن هستم. براي همين وب سايتي مفصل براي اين قطعه درست کرديم و همه اعضاي اين وب سايت هم از اسپانسرهاي سيمرغ هستند. در اين وب سايت هر اطلاعاتي که راجع به اين کار بخواهيد به چهار زبان موجود است. از تمام مردم هم دعوت خواهيم کرد که به ما کمک کنند. به گمانم برد تبليغي اين کار خيلي زياد خواهد بود. اين کار نوعي از موسيقي است که تا به حال در موسيقي ما اتفاق نيفتاده است.
اشخاصي که در اين کار هستند همه شاخص و شناخته شده هستند و براي اين کار حداقل پيش بيني 60 کنسرت کرده ايم. براي همه اين کارها به بودجه نياز داشتيم و براي همين هم در اروپا بنيادي را با عنوان سيمرغ تاسيس کرده ايم که مشخصات آن در وب سايت هست و همه مي توانند به آن کمک کنند.
- موسيقي ايراني در طبيعت خودش به اين شکل خلق شده که نقطه اوج يا تکاملش در حضور ادبيات و آواز تجربه مي شود. اين حالت در موسيقي غيرآوازي ما سخت به دست مي آيد. اصلاً بحث بر سر خواننده سالاري نيست، اين طبيعت موسيقي است که باعث مي شود خواننده به عنوان فرد شماره يک مطرح شود. شما در اين مورد مشکل خاصي نداشتيد. خيلي از خواننده ها به سختي به چنين کارهاي پر تمريني تن مي دهند.
نه، همايون با گشاده رويي و گشاده قلبي اين کار را دنبال کرده و خيلي به آن علاقه مند است. اين طور هم که پيداست براي اين کار انرژي زيادي گذاشته است. اما اين را هم بايد گفت که اين مورد کاملاً دوطرفه است. وقتي اين کار را مي نوشتم و با توجه به اينکه با همايون صحبت کرده بودم آن را در منطقه صدايي او نوشتم.
ما کمتر خواننده يي را در ايران سراغ داريم که بتواند نت هاي بالايي را که همايون مي خواند به اين راحتي، رواني و شفافي بخواند. منطقه صوتي همايون از همان ابتدا مدنظر من بود و خصلت اشعار هم طلب مي کرد که در جاهايي بسيار بالا خوانده شوند. مساله ديگري هم در اين ميان مطرح است. ما نبايد وقت مان را تنها صرف کارهايي کنيم که شنونده عام پذيراي آنهاست. بايد وجه فرهنگي کار را هم در نظر گرفت و به آن هم توجه کرد. قرار نيست يکي تنها خودش را مطرح کند. من اين خصلت را در همايون نمي بينم که بخواهد خودش را مطرح کند.
- از اين قطعه در جاهايي به عنوان اپرت ياد شده است.
در اپرا يک فرم هاي موسيقايي هست که هيچ کدام از آنها شبيه سيمرغ نيست. سيمرغ يک قطعه موسيقي است که نزديک ترين فرمي که مي توان به آن پيدا کرد همين است...
-اپرت؟
اپرت هست ولي در اپرت هم هر نقشي و هر شخصيتي را يک خواننده ايفا مي کند. ما در سيمرغ چنين حالتي نداريم. يک خواننده سوليست يا يک نقال به شکل مدرن وجود دارد و يک گروه کر که گاهي وقت ها اصلاً شکل ساز عمل مي کنند. با اين حساب يک قطعه هست به نام سيمرغ و فرم آن هم تنها در درون خودش است.
- با توجه به تجربه هاي گروه «دستان» در کار با ارکستر سمفونيک، آلبوم «به نام گل سرخ» يا همين تجربه يي که الان در حال کار روي آن هستيد به نظر مي رسد اعضاي اين گروه وارد فضاي فرهنگي ديگري شده اند. خود شما اين مورد را قبول داريد؟
کاملاً درست است. هر کدام از ما سعي کرده ايم خاصيت جست وجوگري خودمان را از دست ندهيم. همه ما به دنبال يک حرکت و فکر تازه هستيم. هيچ وقت به کاري که مي کنيم راضي نمي شويم و تبديل شدن به سنت را هيچ وقت نپذيرفته ايم. معتقدم کسي که حرکت مي کند اجازه دارد اشتباه هم بکند، اما کسي که ثابت ايستاده نبايد اشتباه کند. تجربيات ما در اين گروه گاهي وقت ها از چارچوب ها بيرون مي زند و بايد به آن به عنوان يک دنيا و يک وطن نگاه شود. قرار نيست هميشه در محدوده سنتي خودمان باقي بمانيم.