زن ۲۲ ساله در حالی که بیان میکرد دیگر فرصتی برای آزمون و خطا ندارم و این بار همه چیز را زیرپا گذاشته ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: همواره در دبیرستان دانش آموز ممتازی بودم به طوری که خیلی از دبیرانم مرا خانم دکتر آینده مینامیدند. آن روزها به چیزی جز درس خواندن و قبولی در رشته پزشکی دانشگاه نمیاندیشیدم.
به گزارش خراسان، پدرم نیز که خودش معلم بود و در مقطع دبیرستان تدریس میکرد هیچ خواستگاری را به منزل مان راه نمیداد و معتقد بود تا بعد از کنکور سراسری نباید ذهن من متوجه موضوعات دیگری شود، اما در این میان سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورد.
پدرم با همه سخت گیری هایش خیلی راحت به یکی از بستگان مان اعتماد کرد. ویدا خانم مرا برای پسر یکی از دوستانش خواستگاری کرد. او زبان چرب و نرمی داشت و چنان درباره خواستگار اغراق میکرد و از متانت و خوبیهای او سخن میگفت که هرکسی آرزو میکرد چنین دامادی نصیبش شود.
او میگفت: داماد مدرک لیسانس دارد و اجازه میدهد من تا هر مقطعی که دوست دارم درس بخوانم. در این میان پدرم نیز که تجربهای در این باره نداشت به حرفهای ویدا خانم اعتماد کرد و بدون هیچ گونه تحقیقی درباره خانواده داماد اجازه داد به خواستگاری بیایند. با این حال پدر و مادرم مرا در ازدواج مختار گذاشتند تا خودم برای آینده ام تصمیم بگیرم، من هم وقتی رضایت بزرگ ترها را دیدم بدون هیچ مخالفتی پاسخ مثبت دادم و این گونه زندگی من و «نوشاد» آغاز شد.
اما در همان دوران نامزدی وقتی چندبار با یکدیگر مشاجره کردیم و اختلافاتی بین ما بروز کرد تازه فهمیدم که همسرم نه تنها لیسانس ندارد بلکه مقطع متوسطه را نیز به پایان نرسانده است. آن جا بود که متوجه شدم اختلافات زیادی از نظر فرهنگی و اقتصادی بین ما وجود دارد، ولی من سعی کردم با همه این فریبکاریها زندگی ام را حفظ کنم. نوشاد چند بار مرا کتک زد، اما از ترس برملاشدن کار زشت خود مرا به مسافرت میبرد تا آثار ظاهری کتک هایش از بین برود.
او خودش نبود و هرآن چه مادر و خواهرش دیکته میکردند در زندگی مان اجرا میکرد. بعد از آغاز زندگی مشترک نیز رفتار همسرم تغییری نکرد تا این که یک بار بعد از آن که مرا به شدت کتک زد، پدرم در جریان قرار گرفت و از او شکایت کرد. اما باز هم نوشاد متعهد شد که دیگر دستش را روی من بلند نکند! و پدرم نیز برای حفظ آبرویش از شکایت صرف نظر کرد.
از سوی دیگر مادرشوهرم در هر مراسم و مجلسی به صورت در گوشی از نازا بودن من سخن میگفت. من هم تصمیم گرفتم باردار شوم، ولی باز هم نوشاد نه تنها خوشحال نشد بلکه رفتارش هر روز بدتر میشد و دیگر سرکار هم نمیرفت. او بار دیگر مرا در حالی به شدت کتک زد که سه ماهه باردار بودم. این بار همه چیز را زیرپا گذاشتم و راهی خانه پدرم شدم. دیگر فرصتی برای آزمون و خطا ندارم و میخواهم طلاق بگیرم.
شایان ذکر است این زوج جوان به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری) به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.
*ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی