همه هستی و زندگی ام را در یک قمار رابطه خیابانی باختم. آن روزها آن قدر وابسته این عشق خیابانی شده بودم که حتی نمیخواستم به چیز دیگری غیر از ازدواج با «اردوان» فکر کنم، اما حالا با قلبی شکسته در حالی آرزوی پایان بخشیدن به این رابطه شوم را دارم که فهمیدم باردارم و اگر پدر ومادرم از ماجرا اطلاع یابند به یقین آنها را نیز از دست خواهم داد و...
به گزارش خراسان، زن ۳۱ سالهای که فریب چرب زبانی و حیله گریهای مرد خواستگار نما را خورده و زندگی اش را به تباهی کشانده بود در حالی که بیان میکرد کاش فقط یک لحظه به حرفهای پدرم گوش میکردم، دفتر خاطرات سوخته اش را مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گشود و با افشای راز زندگی اش گفت: از حدود دو سال قبل به همراه یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم تا با شرکت در کلاسهای آموزش خیاطی، هنری بیاموزیم. مهتاب از دوستان صمیمی ام بود و ما از دوران دبیرستان با یکدیگر رفت و آمد داشتیم.
اما این ماجرای شوم از آن جا آغاز شد که روزی به همراه مهتاب پس از پایان کلاس خیاطی در کنار خیابان منتظر تاکسی بودیم که پراید سفید رنگی مقابلمان توقف کرد. ابتدا تمایلی به سوار شدن نداشتیم چرا که هر روز با تاکسی به منزلمان میرفتیم، اما در یک لحظه وقتی قیافه راننده را موجه دیدیم با اشاره از مهتاب خواستم سوار شویم. ابتدا مهتاب که مسیرش نزدیکتر بود پیاده شد و من از راننده خواستم مرا نیز به مقصد برساند، در این فاصله طولانی راننده سکوت را شکست و از کار و زندگی اش تعریف کرد.
او میگفت، تنها زندگی میکند و به دنبال دختر مورد اعتمادی میگردد تا ازدواج کند. نمیدانم چرا خام حرفها و ظاهرش شدم و شماره تلفنش را گرفتم. او از من خواست اگر منتظر تاکسی بودم با او تماس بگیرم به همین دلیل رابطه ام را با مهتاب کم کردم تا به رابطه خیابانی من مشکوک نشود، اگر چه او به خاطر رفت و آمدهای گاه و بی گاه من متوجه ماجرا شده بود، اما به روی خودش نمیآورد و تنها مرا نصیحت میکرد که مراقب خودم باشم و فریب چشمهای هوسران را نخورم.
ارتباط من و اردوان هر روز بیشتر میشد تا این که روزی به تنهایی به خواستگاری ام آمد، اما پدرم وقتی دید او هیچ نشانی از خانواده اش ندارد و حتی آدرس خانه اش را به طور کلی میگوید با این ازدواج مخالفت کرد، ولی من که دل باخته اردوان شده بودم نمیتوانستم او را فراموش کنم. در این شرایط به پیشنهاد اردوان دو نفری به محضر رفتیم تا ازدواج کنیم، اما آن جا مخالفت کردند و گفتند که رضایت پدر شرط اول است.
این گونه بود که من به وعدههای دروغین اردوان دلخوش کردم و رابطه پنهانی ام با او ادامه یافت از سوی دیگر هم میترسیدم خانواده ام از این ماجرا بویی ببرند تا این که شبی اردوان مرا با خودش به یک مهمانی برد و آن جا با وجود مخالفتهای من به هدف شومش رسید و... این گونه بود که مجبور شدم به عقد موقت او در آیم، اما تازه فهمیدم که اردوان همسر و فرزند دارد و در این مدت به من دروغ گفته است.
او خیلی راحت گفت: من خودم پیشنهاد او را قبول کرده ام و دخترانی مانند من در این شهر زیادند، بااین حرفها خواستم به این رابطه پنهانی پایان بدهم که کارم به بیمارستان کشید که تازه فهمیدم باردار شده ام. اکنون در حالی اردوان حاضر نیست تکلیف مرا مشخص کند که اگر پدر و مادرم ازاین موضوع بویی ببرند حادثهای تلختر رخ خواهد داد و... شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این دختر جوان برای طی مراحل قانونی در اختیار مشاوران پلیس قرار گرفت تا اقدامات قانونی و مشاورهای در این باره صورت گیرد.