ژورناليسم در جامعه ما دچار وضعيتي به غايت پارادوكسيكال است. وقتي مطبوعهاي با حكمي عادلانه يا ناعادلانه توقيف ميشود از هر گوشهاي صداي اعتراض اقشار فرهيخته جامعه سر به فلك ميكشد و فرياد وامصيبتا سر ميدهند كه مطبوعات «ريههاي جامعه» و «ركن چهارم دموكراسي»اند و... اما اگر بخت ياري كند و اعضاي تحريريه همان مطبوعه دوباره زير يك سقف دور هم جمع شوند و در زمين نهچندان حاصلخيز مطبوعات ايران بذري بكارند حتي در همان تاسفخوردگان از توقيف و تعطيل نيز كمترين ذوق و ابتهاجي نميآفريند. عين همين وضعيت را ميتوان در ميان نخبگان سياسي و فرهنگي جامعه نيز مشاهده كرد.
به گزارش اعتماد، نگاه دوگانهاي كه گويي از صدر تا ذيل جامعه ما- با همه اختلاف نظرهايشان- در ابتلاي به آن با هم شريك و همدستند؛ چنانچه وقتي فردي نامزد انتخابات رياستجمهوري است، در كوران انتخابات و چندي قبل و كمي بعد از آن هوادار دوآتشه آزادي مطبوعات ميشود و از گردش آزاد اطلاعات ميگويد و اينكه «ممنوعالقلمها» بايد «سريعالقلم» شوند. اما همين كه اسب سياست را از پل رقابت راند، فرآيند استحاله نگاهش نسبت به رسانهها و مطبوعات به شكلي آرام و تدريجي آغاز ميشود. ظاهرا وضعيت عادي همان ايام انتخابات است و پس از آن آرام آرام وارد «برهه حساس كنوني» ميشويم كه ديگر كسي دغدغه «ممنوعالقلم»ها را ندارد بلكه بايد به فكر نفوذ «رسانه»هاي بيگانه در جريان رسانهاي داخل بود!
به چهرههاي غيردولتي و مدني جامعه هم كه ميرسيم كم و بيش همين وضعيت را شاهد هستيم. مرثيهسرايي براي مطبوعهاي كه به جبر زمانه از گردونه روزگار خارج ميشود هرچند براي اصحاب رسانه نان نميشود اما ظاهرا براي مرثيهسرايان نام خوبي دارد. بسياري از روشنفكران ما اگر قرار باشد در ضرورت مطبوعات و آزادي آن سخنراني كنند مثنوي هفتاد من كاغذ هم براي انتشار آن كم است اما افسوس كه به قول شيخ اجل «به عمل كار برآيد به سخنداني- يا سخنراني- نيست.» براي اينكه نگاه واقعي بسياري از روشنفكرانمان را به جايگاه مطبوعات بدانيم بايد اشارات آنها به اين مقوله را در جايي غير از بيانيهها و پيامهايي جستوجو كرد كه در پي توقيف روزنامه يا مجلهاي صادر ميكنند. آنجا كه با همه دموكراسيخواهي از «ركن چهارم دموكراسي» با نگاهي به غايت تحقيرآميز نام ميبرند. چنانچه بهتازگي يكي از مطرحترين چهرههاي جريان روشنفكري كه بيش از دو دهه در جامعه مدني ما تاثيرگذاري بيبديلي داشته است در تقسيمبندي خود از انواع دروغ، به روزنامهها اشاره كرد و گفت: «اين همه دروغي كه در روزنامهها مينويسند...» لازم به ذكر است كه لحن و بيان نويسنده به هيچوجه طوري نبود كه به شنونده چنين القا كند كه منظور او يك روزنامه خاص، يا تعدادي از روزنامههاي خاص يا حتي روزنامههايي هستند كه در ايران منتشر ميشوند. دروغ انگاشتن آنچه روزنامهها مينويسند به انضمام لحن بهشدت تخفيفدهنده و تحقيركننده گوينده، نشاندهنده جايگاه واقعي رسانه نزد آن چهره محترم در ميان جريان روشنفكري ما است. ميزان احترام و اعتبار صاحب اين سخن در جامعه مدني ما البته منشا آگاهيبخشيهاي فراواني بوده است كه در جاي خود بايد قدر دانست. اما همين اعتبار گاهي ميتواند موجب آسيبهاي جدي به پيكر اركان نحيفي از جامعه مدني شود. همان جامعهاي كه گوينده فوقالذكر براي تقويت مدنيت آن، به گفته خود بيست سال «مجاهدت فرهنگي» كرده است.
شايد اين «مجاهدت»ها ميتوانست بيشتر قرين به توفيق شود اگر در برخي مسائل ساده اما ريشهاي از پيشفرضهاي اصوليتر و حسابشدهتري برخوردار بوديم. پيشفرضهايي كه نه روزنامهها را سراسر «دروغ» و بيخاصيت بداند و نه سياست را پديدهاي «بيپدر و مادر» كه بايد از آن برحذر بود. اگر انتظار اصلاح چنين پيشفرضهاي بسيطي از متفكري كه پروژهاش حل غامضترين مسائل فلسفي و متافيزيكي است توقع نابجايي است، شايد ناروا نباشد انتظار از اساتيد مطرح علوم سياسي و جامعهشناسان صاحبنظر كه به ميدان بيايند و از جايگاه مطبوعات در افكار عمومي- و بعضا نخبگان اجتماعي- اعاده حيثيت كنند. چراغ تاملات فلسفي و متافيزيكي حتما بايد پرفروغ بماند اما اين جامعه در عين حال به متفكراني هم نياز دارد كه سقراطگونه «فلسفه را از آسمان به زمين» بياورند و بتوانند گرهي از كار فروبسته اين ملك و ملت باز كنند. براي باز كردن اين گرهها شايد لازم باشد اصلاح پيشفرضهاي جامعه و نخبگان فكري آن در مورد مقولههايي چون سياست و مطبوعات را در اولويت قرار داد.