bato-adv
کد خبر: ۳۵۷۵۷۲
سفر پرماجرای ٤ طبیعت‌گرد که برف و کولاک ارتفاعات باغملک آنها را زمینگیر کرد

جدال با مرگ در کوه قارون

حسین درباره این اتفاقات می‌گوید: «الان چند روز است که گذشته، هنوز هم باورم نمی‌شود که همه ما سالم هستیم. من ٤٢‌سال دارم و تا قبل از این چنین شرایط سخت و ترسناکی گیر نکرده بودم. خانواده ما در این مدت که ما در کوه بودیم، خیلی نگران ما بودند. واقعا از نیروهای هلال‌احمر برای نجات ما تشکر می‌کنم.»

تاریخ انتشار: ۰۹:۳۰ - ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷

٥روز در محاصره برف و کولاک. باران شدید و تندباد و غاری کوچک که تنها سرپناه آنها بود. آنها ٤نفر بودند. حسین، نعمت، ولی و داراب که برای کوهپیمایی و گردش از رامهرمز به ارتفاعات باغملک رفتند. کوه قارون در شمال شهرستان باغملک جایی بود که آنها برای گردش و تفریح انتخاب کردند، بی‌خبر از اتفاقات عجیب و سختی که در انتظارشان بود. آنها یک روز پس از کوهپیمایی گرفتار هوای سرد و بارندگی شدند.

جدال با مرگ در کوه قارون

به گزارش شهروند، بارش شدید برف و وزش باد شدید کار را برای این ٤نفر سخت کرد. نه راه پیش داشتند و نه می‌توانستند از راهی که آمده بودند، برگردند. چاره‌ای نداشتند جز این‌که در همان ارتفاع جان‌پناهی پیدا کنند. یک غار کوچک که به زحمت هر ٤نفرشان را در برمی‌گرفت، تنها جایی بود که آنها می‌توانستند به آن پناه ببرند.

این غار هرچند خیلی کوچک بود اما جان آنها را نجات داد. ٥روز زندگی در این غار به امید رسیدن کمک. کمکی که با ذکاوت یکی از اعضای این گروه بالاخره از راه رسید تا پایان خوشی برای سفر پرماجرا و هولناک آنها رقم زد. این ٤نفر درنهایت توسط نیروهای امدادونجات هلال‌احمر نجات پیدا کردند.

آغاز سفر پرماجرا
٣١ فروردین‌ماه بود که حسین و دوستانش از رامهرمز به قصد کوهنوردی در ارتفاعات باغملک خارج شدند. برنامه این سفر از هفته‌ها قبل چیده شده بود. در واقع حسین دلش هوای سرزمین اجدادی‌اش را کرده بود. جایی که پدر و پدربزرگش سال‌ها در میان کوه و دره‌های آن زندگی می‌کردند. حسین از نسل کوچ‌روهای بختیاری شمال خوزستان است که دست تقدیر او و خانواده‌اش را به رامهرز کشانده.

حسین تصمیمش را گرفته بود تا برای چند روزی به آن‌جا برود، اما از هفته‌های قبل نعمت و داراب و ولی هم از او قول گرفته بودند که در این سفر همراهش باشند. آنها روز جمعه حرکت کردند. حدود ٢ساعتی در راه بودند تا به باغملک رسیدند. از آن‌جا هم باید چند ساعتی با موتور در دل کوه می‌رفتند تا به نخستین استراحتگاه برسند.

من آن‌جا را مثل کف دستم می‌شناسم: «بعد از این‌که چند ساعتی با موتور در کوه رفتیم. پیاده‌روی شروع شد، هوا برای گردش و کوهنوردی عالی بود. آفتاب بدون هیچ لکه ابری. براساس برنامه‌ای که داشتم، به اولین غار برای استراحت رسیدیم. همان‌جا اتراق کردیم. شب خوبی بود، آسمان پرستاره قارون کنار آتش.»

فردای آن روز هم به گشت‌وگذار گذشت. چیدن گیاهان دارویی و قارچ‌های خوراکی وحشی. گیاه‌های خاصی که فقط در این منطقه رشد می‌کند. کوهپیمایی مناظر طبیعی کوه قارون به‌خصوص برای دوستان حسین تازه و مهیج بود. شب دوم و سوم سفر هم برای این طبیعت‌گردان به آرامی سپری شد، بی‌آن‌که بدانند چه روزهای دلهره‌آوری در انتظارشان است.

روزهای دلهره‌آور در کوه قارون
دوشنبه صبح بود که هوا کم‌کم دگرگون شد. باد سردی وزیدن گرفت، ابرهای تیره از شرق و غرب در هم گره خوردند، طی چند دقیقه آخرین باریکه نور مستقیم خورشید هم قطع شد و باران آغاز شد. دوستان حسین بی‌توجه به تفریح و خوشگذرانی مشغول بودند، اما حسین کمی نگران شد، چون او سرما و بارش‌های بی‌رحمانه این منطقه را خوب می‌شناخت. او وقتی کودک بود، چندباری با پدر و پدربزرگش سرما و برف سنگین کوه قارون را تجربه کرده بود.

او به دوستانش پیشنهاد داد که کم‌کم برای برگشت آماده شوند، اما هوا خیلی سریع‌تر از آن‌که حسین فکر می‌کرد، خراب شد، بارش برف آغاز شد و همزمان باد تندی می‌وزید، تقریبا کولاک شروع شده بود و حسین از همین موضوع می‌ترسید: «من می‌دانستم بارندگی این منطقه شوخی نیست، خیلی سریع همپای بچه‌ها به همان غار رفتیم. البته تا جایی که توانستیم چوب و هیزم جمع کردیم، چون برای من معلوم بود که حداقل یک شب دیگر باید در همان غار بمانیم. در آن شرایط امکان برگشت وجود نداشت. داخل غار پناه گرفتیم و آتش روشن کردیم و از دهانه کوچک غار سفیدپوش‌شدن کوه قارون و دامنه‌اش را نگاه می‌کردیم.»

برف تا صبح بارید، تقریبا دهانه غار بسته شده بود، حسین و به کمک داراب دهانه غار را باز کرد. باورکردنی نبود، همه‌جا سفید بود، به جز برف چیزی دیده نمی‌شد. حالا دیگر دوستان حسین هم نگران شده بودند. در آن منطقه موبایل آنتن نداشت و همین مسأله آنها را بیشتر نگران می‌کرد. حسین به دوستانش گفت: «تا وقتی این‌جا هستیم، درامانیم و جای نگرانی نیست اما اگر از این غار خارج شویم، از سرما یخ می‌زنیم.»

آنها کمی غذا و کنسرو با خودشان داشتند، حرف حسین منطقی به نظر می‌رسید، ضمن آن‌که او از همه آنها کوه و شرایط سخت زندگی در آن را بهتر می‌شناخت، اما بی‌خبری از خانواده و این‌که تا کی باید در آن غار کوچک و نمناک بمانند، آنها را نگران می‌کرد. حسین دنبال راهی بود که بتواند با موبایل تماس بگیرد، اما شارژ گوشی داراب، نعمت و ولی تمام شده بود. آن‌قدر عکس انداخته بودند که هیچ شارژی برای تماس باقی نمانده بود. این‌جا هم تدبیر حسین به کار آمد. او باتری اضافه با خودش آورده بود: «من وقتی از خانه خارج شدم، با خودم یک باتری زاپاس آوردم، همین باتری خیلی به درد ما خورد.»

اما مشکل بعدی نبود آنتن بود: «آن منطقه موبایل آنتن نمی‌دهد، من با خودم فکر کردم اگر به نوک قله بلندی بروم، از دهدز یا شهرکرد آنتن می‌گیریم.» حسین این موضوع را با دوستانش درمیان گذاشت. سه‌شنبه صبح بود که او از دوستانش جدا شد و به سمت قله رفت: «حدود ٤ساعت طول کشید تا به آن نقطه رسیدم. فکرم درست بود، موبایلم آنتن داد، بلافاصله با خانواده‌ام تماس گرفتم. آنها وقتی صدای من را شنیدند، باورشان نمی‌شد که ما سالم باشیم. تازه آن‌جا بود که فهمیدم چه غوغایی به پا شده، خانواده ما ٤نفر فکر کرده بودند که کار ما تمام است. آنها برای پیداکردن ما همه کاری کرده بودند، هلال‌احمر اهواز از همان روز دوم جست‌وجوها را برای یافتن ما شروع کرده بود. همان‌موقع با نیروهای امداد هلال صحبت کردم، آنها از من خواستند که در همان غار بمانیم اما از یک جای مرتفع آتشی روشن کنم تا از طریق آن جای ما را پیدا کنند.»

حسین به سرعت به پایین بازگشت، موضوع را به دوستانش گفت. آنها همه روز را منتظر نیروهای کمکی بودند، اما هیچ خبری از نیروهای هلال‌احمر نبود. صبح روز بعد حسین دوباره به همان قله‌ای رفت تا با نیروهای هلال‌احمر صحبت کند. امدادگران به او گفتند که ما در کوه جست‌وجو کردیم، ولی ردی از شما نیافتیم. همین هم شد تا آنها از حسین و دوستانش خواستند تا آتشی روشن کنند تا شاید از این طریق محل اسکان آنها مشخص شود. چند دقیقه بعد صدای بالگردی در میان دره‌ها و شیار کوه قارون بلند شد. نیروهای هلال‌احمر حسین و دوستانش را پیدا کردند. چهارشنبه غروب بود که درنهایت این ٤نفر توسط نیروهای هلال‌احمر از میان برف و کولاک کوه قارون نجات پیدا کردند: «از دیدن نیروی هلال‌احمر خیلی خوشحال شدیم. بعد از ٥روز شرایط سخت و سرمای شدید کوهستان خلاص می‌شدیم. ابتدا بالگرد برای نجات ما یک‌نفر را با راپل به پایین فرستاد، اما آنقدر وزش باد شدید بود، که آنها از این کار منصرف شدند. نیروهای هلال در یم دشت نسبتا مسطح فرود آمدند. حدود ٣کیلومتری با جایی که ما بودیم، فاصله داشت، چند نفری پیدا شدند و دوستانم را به برانکارد به بالگرد رساندند، بعد هم من را سوار کردند. از آن‌جا بلند شدیم.»

حسین در پایان صحبت‌هایش درباره این اتفاقات می‌گوید: «الان چند روز است که گذشته، هنوز هم باورم نمی‌شود که همه ما سالم هستیم. من ٤٢‌سال دارم و تا قبل از این چنین شرایط سخت و ترسناکی گیر نکرده بودم. خانواده ما در این مدت که ما در کوه بودیم، خیلی نگران ما بودند. واقعا از نیروهای هلال‌احمر برای نجات ما تشکر می‌کنم.»

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv